loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دیداری شگفت با حافظ شیرازی (سفرهای پرماجرای داری و ناری)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
20,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب دیداری شگفت با حافظ شیرازی از مجموعه ی سفرهای پرماجرای داری و ناری  نوشته ی ابوالقاسم فیض آبادی توسط انتشارات نخستین به چاپ رسیده است.

در این کتاب داستانِ سفر داری و ناری به شیراز و ملاقات آن ها با خواجه ی شیرازی، در دورانی است که شعرهای او غوغای بزرگی در شهر به پا کرده بود.  و ...

" شمس الدین محمد "، فرزند " بهاء الدین " در اوایل قرن هشتم هجری در شیراز متولد شد. گویند چون قرآن را از بر داشت، تخلص شعری خود را " حافظ " برگزید. حافظ سبک خاصی در شعر آفرید که از اندیشه و معرفت لبریز بود. شیوه ی او آن قدر زیبا بود که حتی در زمان حیاتش به تمام سرزمین هایی که زبان فارسی رایج بود، رسید و شعرش مشهور شد.


برشی از متن کتاب


آن مرد با صدای بلند گفت: امروز می خواستم او را ادب کنم. و آرام تر ادامه داد: بخت با او یار بود. و سوار بر اسب شدند و رفتند. بچه ها همان جا ایستاده بودند و حیران به تمام این اتفاق ها نگاه می کردند. مردی ار داخل حجره سرش را بیرون آورد و به کودکی که کاسه ی آب در دست و مشک آب بر دوش داشت، اشاره کرد و او کاسه ی آبی را به دست داری داد. مرد نگاه مهربانی به داری و ناری کرد و گفت: سلام بر شما. آب بنوشید. آیا شما از همراهان بانوان شهر هستید؟ بچه ها قدری آب نوشیدند. ولی هنوز در حال و هوای سواران بودند، حرفی نزدند. آن مرد که انگار زمان زیادی آن ها را زیر نظر داشت، گفت: نترسید، شاه شجاع رفت. از این برو بیاها کاکو این روزها تو شیراز زیاده. گفتم اگر از همراهان بانوان انجمن شهر هستید، داخل حجره بنشینید. هوا گرمه و مجلس چند ساعت طول می کشه. و به داخل حجره برگشت. کودکی که به بچه ها آب داده بود، کاسه را از دست آن ها گرفت و داری تشکر کرد. کودک آهسته گفت: شما غریبید کاکو؟ اهل شیراز نیستید؟ داری گفت من و خواهرم برای دیدار با خواجه شمس الدین از راه دوری آمده ایم. کودک کمی رنگ باخت و به بچه ها نزدیک تر شد و آهسته گفت: کاکو من از خویشان خواجه ام. این روزا شعرهای خواجه تو شهر غوغایی به پا کرده طوری که حتی شاه شجاع هم به دنبالش کشیده. ناری پرسید: خواجه تو این مسجد چه کار می کند؟ نام این مسجد چیست؟ کودک پاسخ داد: همشیره، جامع آدینه است ( مسجد عتیق ). خواجه دوشنبه ها توی یکی از حجره ها می شینه و نسخه های خطی رو سیر می کنه و به بنده خداهایی هم یاری می ده. امروز هم با این اتفاق دیگه نمی آد. داری پرسید: پس ما چگونه او را بیابیم؟ کمک تان می کنم. از دور سر و کله ی یک گاری که اسبی آن را می کشید پیدا شد. کودک با اشاره به گاری گفت: عقب گاری بنشینید و از دروازه گذشتید، در دامنه ی تپه ای، محل تفریحی زیبایی می بینید. بالای تپه گنبد کوچکی هست. پای تپه حتما خواجه را پای جویباری یا در پناه سرو قد برافراشته ای پیدا می کنید. بچه ها تشکر کردند. با اشاره ی پسرک گاری ایستاد و او به گاری چی گفت: داچی این بنده های خدا رو هم تا تفرجگاه ببر. بچه ها از گاری بالا رفتند و در انتهای گاری نشستند و پاهایشان را آویزان کردند و راهی شدند. گاری از میان کوچه ها و کوچه باغ های شیراز راهش را گرفته بود و می رفت. عطر گل ها و بوی نارنج و لیمو همه ی شهر را پر کرده بود. گاری همین طور می رفت؛ از زیر طاقی های بازارچه از کنار بچه هایی که با دیدن اسب و گاری شاد می شدند و قدری در کنار آن می دویدند و همراهی اش می کردند. داری گفت: این بار عجب سفری شد!...

  • نویسنده: ابوالقاسم فیض آبادی
  • تصویرگر: سمیه رحمتی خواه
  • انتشارات: نخستین


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دیداری شگفت با حافظ شیرازی (سفرهای پرماجرای داری و ناری)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل