loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دو تفنگدار ناشی!

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب دو تفنگدار ناشی! به قلم هادی خورشاهیان با تصویرگری امیر مفتون از سوی انتشارات خط خطی به چاپ رسیده است.

کتاب فوق با بیانی طنزآلود، ماجراهایی که خواهر برادری نوجوان به نام "نادر و نوشین" رقم می زنند را روایت می کند. آن ها همراه پدر، مادر و مادربزرگ شان زندگی می کنند و همیشه به طور کاملا اتفاقی و ناخواسته مشکلاتی را برای خود و خانواده شان به بار می آورند. مثلا یک روز دایی به منزل آن ها می آید و به شوخی می گوید که ماشین خریده و جلوی در پارک کرده است. نادر و نوشین حرف دایی را باور کرده و هیجان زده برای دیدن ماشین بیرون می روند. دست بر قضا ماشینی دقیقا مقابل منزل آن ها قرار دارد که نه تنها روشن است بلکه سوئیچ هم رویش است. نادر و نوشین سوار ماشینی که فکر می کنند برای دایی شان است می شوند تا با آن در محله کمی چرخ بزنند. نادر که بسیار در رانندگی ناشی و بی تجربه است وقتی مقابلش یک عابر می بیند آن چنان بوق می زند که خانم جوان از ترسش در جوی آب افتاده و غش می کند؛ همین موضوع سبب باز شدن پای پلیس به ماجرا شده و به این ترتیب نادر و نوشین را به کلانتری می برند.  آن ها در آن جا متوجه می شوند که ماشین دزدی بوده و دو ماه قبل به وسیله ی همین ماشین از شهر خاف مواد مخدر به تهران آورده شده است. خلاصه این که شیطنت های این خواهر و برادر همیشه حسابی برایشان مسئله ساز می شود و...

 


برشی از متن کتاب


بابای این بچه ها چه کار است؟ مامان تا آمد چیزی بگوید نادر گفت: ـ بابایمان می رود از زاهدان جنس می آورد. واقعا لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود. دیگر همین را کم داشتیم که جناب سروان با این جمله ی ابلهانه ی نادر به بابا مشکوک شود. مامان این بار واقعا از ته دل و با عصبانیت زیاد با مشت کوبید توی سر نادر و گفت: ـ توی یک ساعت می خواهی چند تا گند بزنی بچه؟ بابای بدبخت می رود از زاهدان ضبط می آورد و می فروشد، شکم تو را پر کند، بعد تو دزدی را می اندازی گردن آن مادر مرده؟ من با ترس گفتم: ـ مامان بزرگ مرد؟ مامان یکی هم زد توی سر من و گفت: ـ زبانت را گاز بگیر بچه. من به خانم می گویم دانشمند، آن وقت نمی فهمد مادر مرده فحش است. نادر گفت: ـ یک بار دیگر بزنید توی سرم، به مامان بزرگ می گویم به او فحش دادید. مامان یک مشت دیگر زد توی سر نادر و گفت: ـ برو بگو. تو که همین طوری با  هر جمله ات برای ما بدبختی تازه درست می کنی. نادر و من هم زمان زدیم زیر گریه. مامان هم سه ثانیه بعدش گریه اش گرفت و گفت: ـ خدایا من چه گناهی به درگاهت کرده بودم، یک روزه این قدر بدبختم کردی؟ زیر چشمی در همان حال گریه کردن، به جناب سروان نگاه کردم. بنده ی خدا مانده بود با ما سه نفر چه کار کند. چند ثانیه ای به مامان که سرش پایین بود نگاه کرد و گفت: ـ خواهر دست این طفل معصوم ها رو بگیر و برو سر خانه و زندگی ات. یک کم هم بیشتر مواظب این ها باش. بچه اند و ممکن است که یک روزی واقعا کار دست خودشان بدهند. گریه ی مامان یک دفعه بند آمد، ولی من و نادر هنوز گریه می کردیم. مامان چادرش را روی سرش مرتب کرد و گفت: ـ یعنی ما برویم؟ کی می ایید خسرو را دستگیر کنید؟ جناب سروان لبخندی زد و گفت: ـ خواهر من! شوهر پیچاره ات اگر این کاره بود که ماشین را دم در خانه ی خودتان نمی گذاشت. بلند شوید بروید که به خاطر شاهکارهای بچه های شما، یک ماشین مورد دار هم افتاد توی دامن کلانتری ما. مامان در حالی که پشت سر هم از جناب سروان تشکر می کرد، دست ما دو تا را گرفت و با شتاب از روی صندلی بلند کرد و دنبال خودش کشید که از در ببرد بیرون که نادر گند بعدی را زد. جناب سوران با تعجب زل زد توی چشم های نادر. نادر در حالی که پشت سر مامان کشیده می شد گفت: ـ الان واسه پیدا کردن این ماشین به من جایزه نمی دهید؟ نادر این را گفته بود و همه سر جایمان خشکمان زده بود. جناب سروان داشت فکر می کرد با این بچه پرو چه کار کند. مامان داشت فکر می کرد چه جوری از اتاق برود بیرون که ماجرا کش نیاید. من هم داشتم فکر می کردم این نادر چقدر بی منظور است که می خواهد فقط خودش جایزه بگیرد. در همین لحظات کشنده بود که در باز شد و بابا با سرباز دم در اتاق وارد شد و گفت: ـ جناب سرهنگ به این سرباز هم گفتم. آن بچه ها بی گناهند. ماشین را خودم دزدیده ام ...    

نویسنده: هادی خورشاهیان تصویرگر: امیر مفتون انتشارات: خط خطی

هادی خورشاهیان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دو تفنگدار ناشی!" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل