loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دوردست همین جاست و داستان های دیگر

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره‌‌ی کتاب دوردست همین جاست و داستان های دیگر

این کتاب شامل بیست و دو داستان کوتاه برگزیده از نویسنده پرآوازه‌ی آلمانی است که بسیاری، آثارش را از مهم‌ترین آثار ادبیات جهان می‌دانند. او نویسنده رمان‌های معروفی همچون «زنگ انشا» و «موزه ملی» است؛ که تاریخ آلمان را در قالب داستان به تصویر می کشد. با وجود موفقیت رمان‌های مذکور طرفداران داستان‌های کوتاه او، افراد بیشتری هستند و هلموت فریلینگ هانس در پیشگفتار کتاب گفته است که "لنتس در داستان‌های کوتاه‌اش بسیار جسورتر از رمان‌هایش است". تنوع مضامین و تصویرسازی ریزبینانه در داستانهای لنتس کاملاً مشهود می باشد. همچنین مسائل اجتماعی در داستان‌های او جایگاه به خصوصی دارد که با نگاه دقیق و طنزآمیز او آمیخته شده و در قالب داستانی جذاب ارائه می گردد.از جمله داستان‌های کوتاه او که در این کتاب گردآوردی شده‌اند می‌توان به «شب در هتل»،     « ملاقات بین دو ایستگاه» و داستان‌های «دونده» و «دوردست همینجاست» که در اوایل دهه پنجاه میلادی نوشته شدند و نسبت به کارهای قبلی او بلندتر هستند، اشاره کرد. داستان همنام کتاب یا همان دور دست همینجاست؛ در مورد اهالی شهری اشغالی به نام کونیگزبرگ است که تا قبل از جنگ جهانی دوم متعلق به آلمان بود و پس از پیوست شدن به اتحاد شوروی نام آن به کالینیگراد تغییر یافت. نویسنده به توصیفی غم‌آلود، از حال و هوای شهر می‌پردازد که خود نماینگر رگه‌هایی از میهن‌پرستی اوست. شخصیت‌های اصلی داستان دو نوجوان هستند که یکی از آنها کورت و دیگری فیبز نام دارد. کورت، مادر مریض و یک برادر کوچک دارد؛ و به خاطر شرایط حاکم بر شهرشان غذایی برای خوردن ندارند. کورت برای پیدا کردن غذا به ایستگاه قطار می‌رود و در آنجا فیبز را می‌بیند. فیبز نقشه‌ای در سر دارد که کورت را می‌ترساند. ماجراهایی که این دو به هنگام عملی کردن نقشه تجربه می‌کنند جذابیت‌هایی دارد که مخاطب را تا انتهای داستان با خود همراه می‌کند.

برشی از متن کتاب

کشتی مین یاب ما در سفری کوتاه به یک تنگه وارد شد. آنها تنها سرشان را بلند می‌کردند و نگاهی به ما می انداختند و روی‌شان را برمی‌گرداندند. از روی کشتی‌های ماهی‌گیرشان، از روی بلم‌هایشان و از روی اسکله‌های چوبی‌شان ما را رصد می‌کردند و به سرعت و شکیبا، ظاهرا شکیبا، و تقریبا هنوز چشم‌شان به ما نیفتاده روی برمی‌گرداندند و به سراغ پر کردن صندوق‌های خود با ماهی‌های مختلف می‌رفتند/ عرشه کشتی را می‌شستند و تورشان را پهن می کردند و یا با حالتی متفکرانه می‌نشستند و چپق‌هایشان را چاق می‌کردند. درست همانطوریکه ما را وقتی در خیابان‌های کج و کوله‌ی شهر بندری کوچکشان می‌گشتیم، ورانداز می‌کردند. همانطوریکه هر حرکت ام ایکس دوازده را بی‌علاقه زیر نظر می‌گرفتند؛ هیچ نشانه‌ای از خود بروز نمی‌دادند، ما را ارزیابی می‌کردند، اما به ما خیره نمی‌شدند و حتی وقتی با دماغه‌ای مسلح از کنارشان می‌گذشتیم، پشت‌شان را به ما می‌کردند و با ولع بیشتر و تقریبا با چنگ و دندان به کارشان ادامه می‌دادند. به نظر می‌رسید به ام ایکس دوازده عادت کرده‌اند. ام ایکس دوازده کشتی خاکستری رنگ مین یاب بود. آنها سایه‌اش را در جلوی ساختمان سیمانی مکعب‌شکل فرماندهی بندر تحمل می‌کردند. به این شکل تحمل می‌کردند که روی‌شان از آن برمی‌گرداندند- البته همه نه، اما تقریبا بیشتر اهالی این بندر آرام دانمارکی که ما در ماه‌های پایانی جنگ در آن مستقر شده بودیم، چنین رفتار می‌کردند. ساحل عقب می‌کشید و تنگه باز می‌شد. باد ملایم می‌وزید و گاکی‌ها مثل همیشه پشت عرشه کشتی جا خوش کرده بودند. ما موج‌شکن را پشت سر گذاشته بودیم و از کنار فانوس سفیدرنگ دریایی رد شدیم. از کنار قلعه‌ی مخروبه‌ای گذشتیم که زمانی پادشاهی بی‌اهمیت سال‌های آخر عمرش در آن گذرانده بود . موج‌های ضعیفی که دماغه کشتی‌مان می‌ساخت به سنگ‌ها می‌خورد و قایق‌های کوچک را بالا ‌می‌آورد و می‌گذاشت ی مرتبه پایین بیفتند. هیچ یک از سنگر‌هایمان اشغال نبود. دور، به خیال خودشان در پناه جزیره، یک ناوگان بی‌وطن؛ کشتی‌های بابری قدیمی، کشتی‌های کارگاهی‌، کشتی‌های یدک‌کش و بلم‌های باری لنگر انداخته بودند. آنها از بندرهای شرقی که از دست رفته بود، فرار کرده بودند و با آخرین مواد سوختی که داشتند، خودشان را تک‌تک و یا در ستون‌های درب‌و داغان از دریای شرقی که نامطمئن بود و کشتی‌های بی‌صاحب خال‌خالی‌اش کرده بودند، نجات داده بودندد. هفته‌ها بود که در انتظار بودند اما اجازه دریافت نمی‌کردند؛ در چند بندر باقی مانده که لنگرگاهشان را را کشتی‌های جنگی اشغال کرده بودند، لنگر بیاندازند. هوا باز نمی‌شد. وقتی که از کنار لاشه یک کشتی بسیار بزرگ گذشتیم، مه رقیق دریا را پوشانده بود.  این کشتی که زمانی نفربر نظامی بود ، یک‌وری در کنار ساحل به گل نشسته بود. موج نرم از روی عرشه زنگ‌زده‌اش می‌گذشت و از بدنه تیربار بالا می‌کشید و غرش‌کنان پایین می‌ریخت و برمی‌گشت. روی دکل‌های چوبی گاکی‌ها نشسته بودند که گه گاه برمی‌خواستند و دوری در هوا می‌زدند و دوباره می‌نشستند.  فرمانده چند تن از ما را فراخواند. وقتی ماموریت جدیدمان را بیان می‌کرد، مثل آدم‌های از خود بیخود آب دریا را تماشا می‌کرد. صدایش هنگام سخن گفتن بالا و پایین می‌شد و گنگ بود.پس ما مامریت داشتیم به کورلند برویم.  



ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دوردست همین جاست و داستان های دیگر" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل