loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دل ها در آتلانتیس - استیفن کینگ

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب دل ها در آتلانتیس اثر استیفن کینگ

کتاب دل ها در آتلانتیس اثر استیفن کینگ، نویسنده‌ی صاحب نام امریکایی می‌باشد. این اثر مجموعه‌ی پنج داستان کوتاه مرتبط و به هم پیوسته تحت عناوین "مردان پست با کت های زرد"، "دل ها در آتلانتیس"، "ویلی نابینا"، "چرا ما در ویتنام هستیم" و "ارواح آسمانی شب فرود می آیند" را در بر می‌گیرد.

مولف در طی این قصه ها، شخصیت هایی را به مخاطب معرفی می کند که در همه ی داستان های کتاب حضور دارند. در واقع به زبان ساده تر، هر یک از حکایت های بیان شده، ادامه دهنده ی داستان پیش از خود می باشد. به عنوان مثال در "مردان پست با کت های زرد"، شخصیت اصلی قصه، "بابی گارفیلد"، پسری یازده ساله است که در کنار مادرش روزگار می گذراند؛ وی در سن سه سالگی، پدرش، را بر اثر سکته ی قلبی از دست داده و هم اکنون خاطرات بسیار کمی را از او به یاد دارد. پدر وی در زمان حیات دلال معاملات ملکی بود و زندگی ساده و متوسطی را برای خانواده اش فراهم کرده بود.

سرانجام نیز، در سن سی و شش سالگی، هنگام کار، در منزل یکی از مشتریانش دچار حمله ی قلبی شده و قبل از رسیدن اورژانش، از دنیا می رود. پس از مرگ این مرد، مادر بدون داشتن ذره ای سرمایه و پول، تنها فرزندش را با مشقت فراوان پرورش داده و او را تحت سرپرستی خود قرار می دهد. بابی همواره با مطرح کردن پرسش هایی تکراری و پی در پی در رابطه با پدر و غرق شدن در دنیای خیالی خویش، ماجراهایی خواندنی را خلق می کند.

کتاب دل ها در آتلانتیس نوشته ی استیفن کینگ با ترجمه ی مستوره خضرایی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.


فهرست


مردان پست با کت های زرد دل ها در آتلانتیس ویلی نابینا چرا ما در ویتنام هستیم ارواح آسمانی شب فرود می آیند یادداشت نویسنده

برشی از متن کتاب


مردان پست با کت های زرد 1 پسری و مادرش. تولد بابی. مستاجر جدید. زمان و غریبه ها. پدر بابی گارفیلد از آن هایی بود که در دهه ی سوم زندگی، موهای شان شروع به ریختن می کند و تا حدود 45 سالگی کاملا بی مو می شوند. راندال گارفیلد در سن سی و شش سالگی بر اثر سکته ی قلبی درگذشت و از این بدبختی معاف شد. او دلال معاملات ملکی بود و روی کف آشپزخانه ی منزل کسی دیگر، آخرین نفس هایش را کشید. مشتری خانه، در اتاق نشیمن سعی می کرد با تلفنی که قطع شده بود آمبولانس خبر کند که پدر بابی درگذشت. بابی، که در آن هنگام سه ساله بود، خاطراتی مبهم از مردی داشت که او را قلقلک می داد و بعد گونه ها و پیشانی او را می بوسید اما مطمئن بود که آن مرد پدرش بوده است. روی سنگ قبر راندال گارفلید نوشتند: درگذشت اندوه بار، اما مادر بابی چندان هم متاسف و اندوهگین به نظر نمی رسید. خود بابی هم... خب، چه طور می توان برای کسی اندوهگین بود که به سختی می توان او را به خاطر آورد؟ بابی هشت سال پس از درگذشت پدرش، واله و شیدای دوچرخه ی بیست و شش اینچی در ویترین فروشگاه هارویچ شد. او با کنایه و اشاره، به هر زبانی که بلد بود از دوچرخه برای مادرش گفت و سرانجام شبی، هنگامی که قدم زنان از سینما به خانه برمی گشتند آن را به او نشان داد (فیلم، سایه ی بالا ی پله ها نام داشت و بابی چیزی از آن سر درنیاورد، اما به هرحال بدش هم نیامد؛ به خصوص آن قسمت که دوروتی مک گوآیر روی صندلی به عقب برگشت و روی زمین ولو شد و پاهای بلندش را به نمایش گذاشت). وقتی از جلو مغازه ی ابزار و یراق فروشی رد می شدند، بابی همین طور سرسری گفت که دوچرخه ی توی ویترین، هدیه ی تولد یازده سالگی بسیار خوبی برای پسری خوشبخت می تواند باشد. مادرش گفت: «اصلاً فکرشم نکن. من نمی توانم برای تولد تو دوچرخه بخرم. می دونی که پدرت واقعاً هیچی از خودش برای ما به جا نگذاشت.» اگرچه راندال، زمان ریاست جمهوری ترومن درگذشته بود و اکنون آیزنهاور به اواخر دوره ی هشت ساله ی خود رسیده بود، هر وقت بابی چیزی می خواست که بیش از یک دلار هزینه در برداشت، جواب مادرش همیشه همین بود: پدرت واقعاً هیچی برای ما نگذاشت. این حرف معمولا نگاهی سرزنش بار با خود به همراه داشت، انگار مردک به جای مردن فرار کرده بود. بابی در راه خانه با اندوه فکر کرد: برای روز تولدم دوچرخه بی دوچرخه و بیش تر سرخوشی او به خاطر فیلم عجیب و درهم برهمی که دیده بودند، فروکش کرد. او با مادرش بحث نمی کرد، سعی هم نمی کرد او را با چرب زبانی به کاری وادار کند. زیرا این کار موجب می شد که او دست به ضد حمله بزند و زمانی که لیز گارفیلد این کار را می کرد، اسیر نمی گرفت، قتل عام می کرد. اما ماتم دوچرخه ی ازدست رفته... و پدر ازدست رفته را گرفت. گاهی او تقریبا از پدرش متنفر می شد و تنها چیزی که مانع از این حس نفرت می شد، این احساس قوی اما ناموجه بود که مادرش آگاهانه می خواست او این احساس را داشته باشد. وقتی به پارک کامنولث رسیدند و از پیاده روی آن رد شدند ـ دو بلوک بالاتر به سمت چپ به خیابان براود استریت، محل زندگی شان، پیچیدند ـ بابی بر بدگمانی معمول خود غلبه کرد و سوالی درباره ی راندال گارفلید پرسید ...

نویسنده: استیفن کینگ مترجم: مستوره خضرایی ناشر: قطره


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دل ها در آتلانتیس - استیفن کینگ" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل