loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم اثر جی. دی. سلینجر با ترجمه ی احمد گلشیری توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.

مضمون تمام قصه های این کتاب، جنگ و تاثیرات مخرب آن بر زندگی گذشته و حال انسان ها می باشد که سلینجر، در آوریل 1953، شخصا، آن ها را از میان سی داستان کوتاه و منتشر شده ی خویش، برگزید و در قالب کتابی تحت عنوان "نه داستان" به چاپ رساند. "احمد گلشیری"، مترجم کتاب، عنوان این اثر را به "دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم" تغییر داده و ترجمه ی روانی را از آن ارائه نموده است.

در داستان "دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم"، راوی قصه، به نقل زندگی خود برای مخاطب می پردازد. وی در سن هشت سالگی با طلاق والدینش از یک دیگر مواجه شده، سپس در کنار مادرش، به زندگی خود ادامه می دهد. چند ماه پس از طلاق، مادر راوی، با مردی به نام رابرت آگاگانین، آشنا شده، با او ازدواج می کند. رابرت، مردی ماجراجو و خوش اخلاق می باشد که به عنوان دلال سهام در نیویورک به فعالیت حرفه ای می پردازد اما پس از گذشت یک سال، با بحران مالی مواجه شده، تمامی دارایی های خود و همسرش را از دست می دهد. دیری از این ماجرا نمی گذرد که نماینده و ارزیاب فعال کانون نمایشگاه های هنر مستقل امریکا و موزه های هنرهای زیبا شده، به طور جدی فعالیتش را آغاز می کند. رابرت، جهت رونق حرفه اش، به همراه راوی و همسرش، به پاریس مهاجرت می کند. نه سال پس از این مهاجرت، یعنی زمانی که راوی پسری 19 ساله است، همسر رابرت از دنیا رفته و چند ماه پس از مرگ او، رابرت و پسر قصه، تصمیم می گیرند مجددا به نیویورک بازگشته، زندگی جدیدی را از سر بگیرند. تصمیمی سخت و سرنوشت ساز که آینده ی این دو مرد را تحت تاثیر قرار داده، مسیری متفاوت را پیش پای شان می گذارد. لازم به ذکر است که نام داستان نیز برگرفته از شماره خیابانی می باشد که مدرسه ی تحصیلی راوی قصه، در آن قرار دارد و بخش مهمی از زندگی او را به خود اختصاص می دهد.

این کتاب مجموعه ی نه داستان کوتاه، تحت عناوین "یه روز عالی برای موزماهی"، "عمو ویگیلی در کانه تی کت"، "در آستانه ی جنگ با اسکیموها"، "مرد خندان"، "انعکاس آفتاب بر تخته های بارانداز"، "تقدیم به ازمه با عشق و نکبت"، "دهانم زیبا و چشمانم سبز"، "دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم" و "تدی" را در برمی گیرد.


فهرست


مقدمه ی مترجم یه روز عالی برای موزماهی عمو ویگیلی در کانه تی کت در آستانه ی جنگ با اسکیموها مرد خندان انعکاس آفتاب بر تخته های بارانداز تقدیم به ازمه با عشق و نکبت دهانم زیبا و چشمانم سبز دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم تدی

برشی از متن کتاب


یک روز خوش برای موزماهی نود و هفت تبلیغات چی نیویورکی توی هتل بودند و خطوط تلفنی راه دور را چنان در اختیار گرفته بودند که زن جوان اتاق شماره ی 507 مجبور شد از ظهر تا نزدیکی های ساعت دو به انتطار نوبت بماند. اما بی کار ننشست. مقاله ای را با عنوان «جنس یا سرگرمی است ... یا جهنم: از یک مجله ی جیبی بانوان خواند. شانه و برس سرش را شست. لکه ی دامن شکلاتی رنگش را پاک کرد. جا دکمه ی بلوز ساکسش را جا به جا کرد. دو تار موی کوتاه خالش را با موچین کند و سرانجام وقتی تلفن چی به اتاقش زنگ زد، روی رف پنجره نشسته بود و کار لاک زدن ناخن های دست چپش را تمام می کرد. از آن زن هایی بود که اعتنایی به زنگ تلفن نمی کنند. انگار تلفن اتاقش از وقتی خودش را می شناخته زنگ می زده است. همان طور که تلفن زنگ می زد قلم موی کوچک لاکش را پیش برد و هلال ناخن انگشت کوچکش را پر رنگ تر کرد. سپس در شیشه ی لاک را گذاشت، ایستاد و دست چپش را، که لاک هایش خشک نشده بود؛ در هوا تکان داد. زیر سیگاری انباشته از ته سیگار را با دستی که لاک هایش خشک شده بود برداشت و به طرف میز عسلی، که تلفن رویش بود، برد. روی یکی از دو تخت خواب یک شکل و مرتب نشست – حالا زنگ پنجم یا ششم بود – و گوشی را برداشت. گفت: «الو» انگشت های دست چپش را جدا از هم و دور از پیراهن ابریشمی سفیدش نگه داشته بود. این پیراهن بجز سرپایی ها تنها چیزی بود که به تن داشت – انگشترهایش توی حمام بود. تلفن چی گفت: «با نیویورک صحبت کنین، خانم گلاس.» زن جوان گفت: «متشکرم.» و روی میز عسلی برای زیر سیگاری جا باز کرد. صدای زنی شنیده شد: «میوریل، تویی؟» زن جوان اندکی گوشی را از گوشش دور کرد و گفت: «بله مامان. حال تون چطوره؟» «یه دنیا نگرانت بودم، چرا تلفن نکرده ی، حالت خوبه؟» «دیشب و پریشب سعی کردم باتون تماس بگیرم. آخه تلفن این جا ...» «حالت خوبه، میوریل؟» دختر زوایه ی میان گوشی تلفن و گوشش را بیش تر کرد. «خوبم. فقط هوا گرمه. امروز گرم ترین روزیه که فلوریدا ...» «چرا تلفن نکرده ی؟ یه دنیا نگرانت ...» زن جوان گفت: «مامان، عزیز من، سرم داد نکشین. صداتون خوب می یاد. دیشب دو بار به تون تلفن کردم. یه بار بعد از ...» «به پدرت گفتم احتمالا شب تلفن می کنی. اما، نه، مجبور بود ... حالت خوبه میوریل؟ راست شو به من بگو.» «حالم خوبه. خواهش می کنم این حرفو تکرار نکنین.» «کی رسیدین؟» «نمی دونم. چهارشنبه. صبح زود.» «کی پشت فرمون بود؟» زن جوان گفت: «خودش. اما عصبانی نشین. خیلی خوب رانندگی کرد. تعجب کردم.» «اون پشت فرمون بود؟ میوریل به من قول دادی که ...» زن جوان میان حرفش دوید: «مامان، به تون که گفتم خیلی خوب رانندگی کرد. راست شو بخواین، سراسر راه سرعتش کم تر از هشتاد بود.» «آن اداهایی را که با درخت ها درمی آره تکرار کرد؟» «گفتم که ...

  • (نه داستان)
  • نویسنده: جی. دی. سلینجر
  • مترجم: احمد گلشیری 
  • انتشارات: ققنوس


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل