loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دفتر بزرگ - آگوتا کریستوف

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
100,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید
دسته بندی :

کتاب دفتر بزرگ اثر آگوتا کریستوف با ترجمه ی اصغر نوری توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.

جنگ سراسر کشور را فرا گرفته، ویرانی های زیادی را به بار آورده است؛ تمامی خانواده های ساکن شهر بزرگ فرزندان کوچک خود را از این منطقه خارج کرده، نزد دوستان و حتی غریبه هایی که ساکن روستاهای دور از شهر هستند، می برند تا به این واسطه، از جنگ، جان سالم به در ببرند. مادر دوقلوهای داستان نیز، جهت نجات جان فرزندانش، تصمیم می گیرد، آن ها را نزد مادر پیر و سنگ دل خود ببرد؛ مادری که از سال ها پیش، او را ندیده است، و خانه اش در منطقه ای مرزی قرار دارد. بنابراین، لوکاس و کلاوس با در دست داشتن چمدانی کوچک حاوی لباس های خود و لغت نامه ای بزرگ که در طول مسیر، به نوبت آن را حمل می کنند، همراه با مادرشان، شهر بزرگ را ترک نموده، به دیدار مادربزرگ خود می روند. این زن در ابتدا، از پذیرش نوه هایش سرباز می زند، اما به دنبال اصرارهای دخترش، مسئولیت شان را برعهده می گیرد. ولی این اعلام رضایت به این معنا نیست که دوقلوها زندگی راحت و بی دغدغه ای را خواهند داشت، بلکه با مشکلات و مسئولیت های بزرگی مواجه خواهند شد؛ مشکلاتی که ماجراهایی پرفراز و نشیب را برای آن ها به وجود می آورد.

رمان "سه گانه ی دوقلوها"، کتابی سه جلدی تحت عناوین "دفتر بزرگ"، "مدرک" و "دروغ سوم" می باشد که ضمن اخذ جایزه ی بهترین کتاب اروپایی ADELF ، "آگوتا کریستوف"، را به نویسنده ای صاحب نام در سراسر جهان مبدل ساخته است و روایتی پرکشش و خواندنی را از دو شخصیت اصلی داستان، "لوکاس" و "کلاوس"، برای مخاطب نقل می کند؛ دو برادر دوقلویی که هر لحظه و هر جا در کنار یک دیگر هستند و از بودن با هم لذت می برند و خاطرات روزانه ی خود را درون دفتری بزرگ ثبت می کنند. دوره ی کودکی لوکاس و کلاوس، با جنگ مصادف می شود؛ جنگی خانمان سوز که هم چون سایر انسان ها، زندگی این دو برادر را نیز تحت تاثیر قرار داده، ضمن مواجه ساختن آن ها با ماجراهایی پرفراز و نشیب، سرنوشتی متفاوت را برای هر یک رقم می زند.


فهرست


یادداشت مترجم دفتر بزرگ گفت و گو با آگوتا کریستوف

برشی از متن کتاب


وقتی رسیدیم خانه ی مادربزرگ، در شهر کوچک آژیرهای خطر خیلی کم بود. حالا آژیرها بیش تر و بیش تر می شوند. درست مثل شهرهای بزرگ، آژیرها وقت و بی وقت، روز یا شب شروع می کنند به نعره زدن. مردم می دوند دنبال جای امن و توی زیرزمین ها پناه می گیرند. این موقع ها، خیابان ها خلوت اند. گاهی وقت ها در خانه ها و مغازه ها باز می مانند. از این موقعیت استفاده می کنیم برای داخل شدن و با خیال آسوده هر چی دل مان می خواهد برمی داریم. ما هیچ وقت توی زیرزمین مان پناه نمی گیریم. مادربزرگ هم همین طور. روز، به کارمان ادامه می دهیم و شب به خواب مان. بیش تر وقت ها، هواپیماها فقط از شهر ما رد می شوند تا بروند طرف دیگر مرز را بمباران کنند. با این همه پیش می آید که بمب روی خانه ای بیفتد. در این صورت ما محل را از روی مسیر دود پیدا می کنیم و می رویم ببینیم چه چیز ویران شده است. اگر چیزی برای داشتن باقی مانده، برش می داریم. متوجه شده ایم آدم هایی که توی زیرزمین یک خانه ی بمباران شده پناه گرفته اند، همیشه مرده اند. برعکس، شومینه ی خانه تقریبا همیشه سالم باقی می ماند. این هم پیش می آید که یک هواپیما به پایین شیرجه می زند تا آدم هایی را که در مزرعه ها و یا خیابان ها هستند تیرباران کند. گماشته به ما یاد می دهد وقتی هواپیمایی به طرف مان می آید باید مواظب باشیم، اما وقتی بالای سرمان است، خطر رفع شده است. به خاطر آژیرها، شب ها روشن کردن چراغ بدون پوشاندن کامل پنجره ها ممنوع است. مادربزرگ فکر می کند که این عملی تر از آن است که اصلا چراغ روشن نکنیم، گشتی ها تمام شب پست می دهند تا مردم را وادار به رعایت این قانون کنند. موقع غذا خوردن، از هواپیمایی حرف می زنیم که دیده ایم آتش گرفته و سقوط کرده است. حتی خلبان را دیده ایم که با چتر بیرون پریده است. «نمی دانیم سر خلبان دشمن چی آمد.» مادربزرگ می گوید: «دشمن؟ آن ها دوست و برادرهای ما هستند. به زودی از راه می رسند.» یک روز، موقع آژیر بیرون پرسه می زنیم. مردی ترسیده خودش را جلوی ما می اندازد: «شما موقع بمباران نباید بیرون بمانید.» بازوی مان را می گیرد و می کشدمان طرف یک در. «بیایید، بیایید تو.» «نمی خواهیم بیاییم.» «آن جا پناهگاه است. این تو امنیت دارید.» در را باز می کند و ما را هل می دهد تو. زیرزمین پراز آدم است. سکوت کامل حکمفرماست. زن ها بچه های شان را به خود می فشارند. ناگهان، جایی، بمب ها منفجر می شوند. انفجارها نزدیک تر می شوند. مردی که ما را با خودش به زیرزمین آورده، خودش را می اندازد روی تل زغالی که یک گوشه است و سعی می کند خودش را زیر آن ها دفن کند. چند زن با حقارت پوزخند می زنند. زن مسنی می گوید: «اعصابش ریخته بهم. واسه همین تو مرخصی است.» یک دفعه حس می کنیم به سختی می توانیم نفس بکشیم ...

نویسنده: آگوتا کریستوف مترجم: اصغر نوری انتشارات: مروارید

آگوتا کریستوف


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دفتر بزرگ - آگوتا کریستوف" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل