loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دزدی که خر شد (قصه های ملانصرالدین 3)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب دزدی که خر شد جلد سوم از مجموعه ی قصه های مُلّانصرالدّین به روایت احمد عربلو توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

”ملا نصرالدین ” به عنوان شخصیتی داستانی، دانا و شوخ طبع در فرهنگ های عامیانه ی کشورهای مختلف شناخته شده است و درباره اش داستان ها و حکایات مختلفی را نقل می کنند ولی این مسئله که آیا ملا شخصیت واقعی داشته یا مردم داستان های بذله گویانه اش را از خود می ساختند هنوز مشخص نیست و برای این که با او بیشتر آشنا شویم باید داستان ها و لطیفه های خنده دارش را که خالی از پند و اندرز نیست را بخوانیم. بنابراین، این کتاب با زبانی بسیار دلنشین و به همراه تصویرگری های شاد و رنگارنگ داستان روزی از زندگی وی را تعریف می کند. روزی ملا قصد می کند برای خرید الاغی جوان و کاری به بازار برود و همه ی فروشنده ها از آن جایی که می دانند ملا فردی خوش حساب است سعی می کنند هر طور که شده الاغ شان را به او بفروشند اما در این بین ملا الاغی سفید رنگ و به ظاهر جوانی را می بیند و شیفته اش می شود. فروشنده ی الاغ هم که می بیند ملا از الاغش خوشش آمده شروع می کند به تعریف کردن از الاغش که می تواند به اندازه ده الاغ دیگر کار کند و مراقب خانه باشد و گربه و موش ها را از خانه دور کند و..‌. اما ملا آنقدر زیرک است که بداند فروشنده برای بالا بردن قیمت الاغش این ها را می گوید و در نتیجه سر قیمت با هم به توافق می رسند و ملا صاحب الاغ می شود و راضی از معامله ای که کرده به خانه بر می گردد اما در بین راه دو دزدی که سراغ لقمه ای چرب و نرم به ده آمده بودند ملا و الاغش را می بیندد و وقتی که ملا از خستگی خوابش می برد نقشه می کشند تا جای الاغ را با یکی از خودشان عوض کنند و یکی دیگرشان الاغ را با خود ببرد و بفروشد. وقتی هم که ملا پرسید چگونه من یک الاغ خریدم و صاحب یک آدم شدم؟! بگویند که آن الاغ همان مردیست که به حرف مادرش گوش نداده و الاغ شده، حالا به لطف ملا او دوباره به آدم تبدیل شده تا ملا دزد را آزاد کند. با این که ملا کمی شک کرد اما اجازه داد دزد برود و آزادش کرد. فردای آن روز دوباره ملا به بازار رفت و دید که همان الاغی را که دیروز خریده بود توی بازار است و فهمید که دو دزد به او کلک زده اند. اما تدبیری اندیشید و دوباره الاغ را از صاحبش خرید. وقتی که دوباره به خانه بر می گشت خودش را به خواب زد و آن دو دزد دوباره کار دیروزشان را تکرار کردند و الاغ را با یکی از خودشان عوض کردند...

 


برشی از متن کتاب


_ نمی دانی ملای عزیز! این حیوان هر روز صبح زود مرا با عرعرش بیدار می کند. خودش از طویله بیرون می رود و از صحرا برای گوسفند ها علف می آورد!... می تواند به اندازه ی ده الاغ بار حمل کند. اگر لازم باشد از خانه هم مواظبت می کند، گربه ها را دنبال می کند، موش ها را می گیرد و... حتی می تواند ننوی بچه را تکان بدهد که بچه خوابش ببرد و مادر بچه به کارش برسد...! ملا پوز خندی زد و گفت: با این حرف ها نمی توانی قیمت الاغت را بالا ببری. مرد الاغ فروش قیمتی را به ملا پیشنهاد کرد که ملا زیر بار نرفت. یک ساعت چانه زدند، اما سرانجام معامله انجام شد. با این که هر دو از ته قلب از این معامله راضی و خوشحال بودند، غر غر می کرد که ضرر کرده اند و بیچاره شده اند! ملا افسار الاغ جوان را در دست گرفت و سوار بر الاغ پیر و با وفایش به طرف ده راه افتاد. راه رفتن یکنواخت خر پیر و نسیم ملایم و خستگی راه باعث شد که کم کم چشمان ملا گرم شود و او روی خر، خوابش ببرد. چیزی نگذشت که صدای خر و پف ملا به آسمان بلند شد. در همین هنگام، جبار و جابر که دو دزد بدجنس و حیله گر بودند، برای پیدا کردن لقمه چرب و نرمی به سمت شهر می رفتند. ناگهان چشمشان به ملا افتاد. آرام آرام به سمت ملا رفتند. سر ملا به پایین خم شده بود و با راه رفتن خر، تلو تلو می خورد. جبار با خوشحالی به برادرش گفت: نگاه کن جابر! عجب شکار خوبی! جابر گفت: شکار؟! جبار گفت: من فکری کرده ام که به ذهن هیچ کس نمی رسد! فقط... فقط تو باید یک فداکاری کوچک بکنی! جابر با تعجب گفت: فداکاری؟! جبار گفت: ملا کاملاً خواب است. تو باید با احتیاط جایت را با الاغ سفید و جوان او عوض کنی. بعد با او به ده برو. من هم این الاغ را به بازار می برم و می فروشم و منتظر تو می مانم! جابر گفت: باشد! ولی... اگر او مرا جای الاغش ببیند چه بگویم؟؛ جبار گفت: یک چیزی از خودت بساز و بگو. مثلاً بگو که قبلاً آدم بوده ای و بعد به حرف مادر گوش نکرده و خر شده ای و حالا دوباره آدم شده ای! جابر کمی منّ و من کرد، اما هوس دزدیدن خر، باعث شد که پیشنهاد برادرش را بپذیرد. این شد که آرام طناب را از گردن خر باز کرد و آن را به گردن خودش انداخت و دنبال ملا راه افتاد. جبار هم با خوشحالی الاغ را با خودش برد. ملا بی خبر از همه جا به سمت ده می رفت. فقط گاهی چرتش پاره می شد، طناب را می کشید تا مطمئن شود خر پشت سرش می آید! بعد دوباره چرت می زد‌.

از سری کتابهای فندق به روایت: احمد عربلو تصویرگر: سعید رزاقی انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دزدی که خر شد (قصه های ملانصرالدین 3)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل