loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دری وری - ابراهیم رها

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
78,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید
دسته بندی :

کتاب  دری وری اثر ابراهیم رها توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

کتاب دری وری داستان بلندی است که در ده فصل به روایت زندگی یک پیرمرد 94 ساله می پردازد. مهم ترین اتفاق در این روایت مرگ  پیر مرد است که ناگهانی و دور از انتظار اطرافیان، در محیط بیمارستان  رخ می دهد. فرزندان و خانواده‌ی او  پس از پی‌گیر های بسیار، دچار اختلاف می شوند؛ عده ای از آن ها می گویند پیرمرد بر اثر سهل انگاری پزشک و کارمندان بیمارستان به قتل رسیده است  و در صدد شکایت بر می آیند و گروه دیگر مرگ او را طبیعی دانسته و به دنبال برگزاری مجلس ترحیمِ آبرومند هستند. تلاش های هریک از این گروه ها در خانواده، موقعیت های طنز گونه ای را ایجاد می کند که مشکلات و ضعف های نظام اجتماعی ایران را نشان می دهد. از سوی دیگر خرده روایت های زندگی اعضای خانواده‌ی این پیرمرد در خلال گیر و دار فوت پیرمرد، داستان را به گذشته‌ی دور می برد و ما را از سابقه  خانواده پیر مرد آگاه می سازد. دغدغه‌ی نویسنده، نشان دادن شرایط فرهنگی و نوع تفکر افراد، از طبقات مختلف اجتماعی و اقتصادی می باشد. زبان داستان طنز انتقادی است که می خواهد با خلق داستانی جذاب و شیرین به موانع موجود بر سر راه افراد در جامعه طعنه بزند.


برشی از متن کتاب


فرزند سوم سهراب صفتر بود. همین که پس از شنیدن خبر فوت پدر بزرگ و سایر ماجراهای بعدی سریع با شوهر عمه اش کامران خان تماس گرفته بود. «سلام کامران خان. من زنگ زدم بگم با شمام، با اونا نیستم.» «چی می گی صفتر؟! با کی هستی؟ با کی نیستی؟» «با بابام اینا نیستم. در واقع من طرفدار مرگ پدر بزرگ هستم.» «چی می گی صفتر؟ یعنی چی که طرفدار مرگ پدر بزرگی؟ این چه حرفیه؟!» «یعنی با فرضیه ی قتل که بابام گفته موافق نیستم. با شکایت هم موافق نیستم. در واقع شکایت رو کاغذ پاره ای بیش نمی دونم. خواستم از شما اعلام حمایت کنم.» کامران حوصله حرف های صفتر که اغلب آن هارا اباطیل می دانست، نداشت حق هم داشت، این که بعد از طهمورث و اردشیر اسم آدم بشود صفترطبعا دو قل عقب است. این نام هم اختلافی بود میان هزار و یک اختلاف دیگر  سهراب با همسر مرحومش. صفتر اسم پدر بزرگ همسر سهراب بود. آن ها بیست و دو سال پیش از هم جدا شدند و مادر بچه ها هنگام بازگشت از محضر طلاق حین رانندگی تصادف کرد و ده دوازده سال بعد مرد. به روایتی نتوانست چند صباحی را به فرو دادن آب خوش از گلویش بپردازد. بر سر نام گذاری فرزند سوم هم دعوای مفصلی با سهراب داشت که در نهایت سه گزینه پیش روی پدر بچه ها گذاشت، یا صفتر ( که اسم پدر بزرگ خودش بود)، یا غلام و یا جنید. در واقع دو اسم دیگر رد گم کنی هم نبود و صرفا برای در آوردن حرص سهراب عنوان شده بود. کامران لحظه ای این وقایع را در ذهن مرور کرد و با صدای الو الو ی صفتر به خود آمد. « شما یه کاری بکن صفتر جام، من خیلی کار سرم ریخته. واسه یکشنبه ساعت چهار تا شش مسجد شهرک رو گرفتم. برو اعلامیه رو سفارش بده.» « بله بله، حتما کامران خان. ما برای اثبات حقانیت مون نه تنها اعلامیه که بیانیه هم صادر خواهیم کرد. من تا آخر این را ه ...» «الکی شلوغش نکن. بیانیه هم لازم نیست. یه آگهی ترحیم معقول و درست. همین خداحافظ.» در همین اثنا اما سهراب و سیاوش، دو برادری که حتی برای بک عکس یادگاری هم در یک قاب قرار نگر فته بودند، دوشادوش هم رفتند برای تنظیم شکایت و در پاسخ سوال اولین ماموری که از آن ها پرسید چه شده، هریک به فراخور احوال جوابی دادند. سهراب صدا صاف کرد و گفت « ذن قریب به قتل عامدا نه ی  ابوی دارم. پدرمان را ... » که جمله را برادر کوچکتر به شیوه خود تکمیل کرد. «نفله کردند الدنگ ها.» مامور حیران تر از سوال نخست، می خواست بداند چه کسی این کار را کرده و طبعا همین را هم پرسید. «بیمارستان.» «بگو قصابی.» و ناگفته پیداست که چه کسی جمله اول را گفت و چه کسی  جمله او را تمام کرد. تا این ها مشغول شکایت بودند، یک گروه از خانواده خانه را جهت بر گزاری مراسم عزا و پذیرایی از سر سلامتی دهندگان آماده کردند. هومن و رستم و هم به بهشت زهرا مراجعه کردند جهت خرید قبر، تا مراسم تدفین را در پی آن بتوان برگزار کرد. « عزیز جون این قیمت که شما میگین قبره یا کاخ الیزه؟ تازه دیدم چیزش بزرگ هم نیست، قبرش.» این جمله از رستم ماجرا بود که با جمله داماد گرامی که سعی داشت جواب متصدی فروش قبور را بدهد تکمیل شد. «نه داداش، قیمت این نیست. من خودم این کاره ام، باور کن. » « مرده شوری یعنی؟» «نه عزیز جون، داماد ماست. زمین ها رو چیز می کنه، می فروشه. تازه خیلی بزرگتر از مال تو که می خوای با این قیمت چیزکنی به ما، بفروشی.» اما با تمام این بحث ها فروشنده می گفت قیمت مقطوع است و حاضر نبود از 45 میلیون تومان یک ریال کمتر بفروشد. «دست زن و بچه ت رو بگیر، یا هرحوری بلوری که خودت می خوای، یه یک  خوابه خوب، خیلی هم کلنگی نیست، یه خورده فقط حاشیه ست با یک وام روش برات ردیف می کنم. برین توش بشینین ،  تقریبا با همین قیمت که تو می گی.» « تو اومدی قبر بخری یا ملک بفروشی؟» « عزیز جون،بابامون چیز شده، فوت. مرده. یه کمی بالا یه کمی پایین چیزو، معامله رو جوش بدیم بره دیگه... اه.» چک رو هومن رو کشید با گرفتن قول از رستم که تا فردا پول را تمام و کمال از خانواده معیری بگیرد. «خیالت تخت هومن جون. فراموش نمی کنم چیزت رو ، لطفت رو .»

(جهان تازه دم 7) نویسنده: ابراهیم رها ناشر: چشمه

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • تعداد صفحه 91

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دری وری - ابراهیم رها" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل