loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دریای هیولاها 2 (پنج گانه پرسی جکسون)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب دریای هیولاها، جلد دوم از مجموعه ی پنج گانه پرسی جکسون اثر ریک ریردان و ترجمه مریم حیدری از انتشارات بهنام به چاپ رسیده است.

" پرسی " در انتظار آخرین روز مدرسه به سر می برد، اما احساس می کند اتفاقات بدی در اردوگاه دورگه ها در حال وقوع است و خواب های بدی در رابطه با همین موضوع می بیند. " مت اسلون " یکی از دانش آموزان مدرسه می باشد و همواره با پرسی مشکل دارد، برخلاف مت، تایسون که پسری بزرگ جثه و بی خانمان است و به عنوان پروژه ی خیرخواهانه در مدرسه پذیرفته شده، دوست صمیمی پرسی محسوب می شود. در زنگ ورزش زمانی که بچه ها آماده ی بازی بسکتبال در سالن ورزشی می شوند، پرسی متوجه چند دانش آموز جدید می شود که به ظاهر برای آشنایی با مدرسه پا به آن جا گذاشته اند و از دوستان مت به شمار می آیند، اما آن ها تبدیل به هیولاهایی بزرگ می شوند و قصد دارند پرسی را به قتل برسانند. از توپ های فلزی و آتشینی که هیولاها به سمت پرسی پرتاب می کنند خسارت های زیادی به سالن ورزشی وارد می شود، اما هر بار که گلوله ای جان پرسی را تهدید می کند تایسون با فداکاری دوست صمیمی اش را نجات می دهد. در لحظه ای که هیولای بزرگی در آستانه ی کشتن پرسی است، " آنابت " دوست دیگر پرسی به کمک شان می آید و جان آنها را نجات می دهد. آنابت و پرسی به همراه تایسون از مدرسه فرار می کنند و با تاکسی ای جادویی خود را به اردوگاه می رسانند چرا که اتفاقات بدی هم آن جا در حال وقوع است و .... .

مجموعه ی " پرسی جکسون " به ادامه ی حیات خدایان یونان باستان می پردازد. آن ها در کشورهایی مانند آمریکا ساکن شده اند و برای ادامه نسل شان با انسان های عادی ازدواج می کنند و فرزندان آن ها که نیمی از خدایان و نیمی دیگر انسان هستند به دورگه معروف می باشند. پرسی و دوستش آنابت از همین فرزندان دورگه هستند که قدرت هایی جادویی دارند و می توانند کارهای خاق العاده انجام دهند. پدر پرسی " پوسایدون " خدای دریاهاست و به همین جهت پرسی را پسر خدای دریا می نامند. اردوگاه تمام دورگه ها و خدایان در تپه ای خارج از شهر نیویورک قرار دارد و در مواقع لزوم آنان در آنجا گرد هم می آیند و درباره ی مشکلات به وجود آمده تصمیم گیری کرده و با موجودات اهریمنی به مبارزه می پردازند.

 


برشی از متن کتاب


فصل یکم بهترین دوستم لباس عروسی می خرد کابوس من اینطوری شروع شد. در یک خیابان متروکه در یک خیابان شهر ساحلی کوچک ایستاده بودم. نیمه شب بود. طوفان درراه بود. باد و باران درخت های کاج کنار پیاده رو را تکان می داد. ساختمان های زردو صورتی رنگ در طول خیابان به صف کشیده بودند و روی پنجره هایشان تخته کوبیده شده بود. یک چهارراه آن طرف تر، بعد از ردیفی از بوته های ختمی، اقیانوس مواج دیده می شد. با خودم گفتم، فلوریدا. هرچند مطمئن نبودم این را از کجا می دانم. هیچ وقت فلوریدا نرفته بودم. مدتی بعد صدای کوبیده شدن سم روی پیاده رو را شنیدم. برگشتم و دوستم گروور را دیدم که داشت از ترس جانش به سرعت فرار می کرد. آره، گفتم صدای سم. گروور یک ساتیر است. از کمر به بالا، شبیه یک نوجوان معمولی با ریش بزی کم پشت و صورتی پر از جوش به نظر می آید. او به طور عجیبی لنگ می زند، ولی تا وقتی او را بدون شلوارش ندیده بودم هیچ وقت متوجه نمی شوید که حالتی غیر انسانی دارد. شلوار جین گشاد و پاهای قلابی اش این حقیقت را پنهان می کنند که او پاهای پشمالو و سم دارد. گروور بهترین دوست من در کلاس اول راهنمایی بود. او با من و دختری به نام آنابت به یک ماجراجویی برای نجات دنیا آمده بود، ولی از جولای گذشته او را ندیده بودم، از زمانی که به تنهایی این جستجوی خطرناک را شروع کرد؛ جستجویی که هیچ ساتیری تا به حال از آن زنده برنگشته است. به هرحال، درخوابم، گروور داشت می دوید و مثل زمان هایی که نیاز داشت سریع حرکت کند، کفش های انسانی اش را در دستانش گرفته بود. او از جلوی مغازه های کوچک توریستی و محل کرایه ی تخته های موج سواری گذشت. باد درخت های کاج را تا کف زمین خم می کرد. گروور از یک چیزی در پشت سرش می ترسید. او حتما از طرف ساحل آمده بود، چون شن خیس به پوست تنش چسبیده بود. او از یک جایی فرار کرده بود، یعنی داشت سعی می کرد از ... یک چیزی فرار کند. غرشی که استخوانهای آدم را می لرزاند از بین طوفان به گوش رسید. پشت گروور، در انتهای چهارراه، هیکل سایه واری ظاهر شد. او به چراغ برقی ضربه زد و چراغ به شکل آبشاری از جرقه ها ترکید. گروور در حالی که از ترس می نالید، تلوتلو خورد. زیر لب با خودش گفت: «باید فرار کنم. باید بهشون هشدار بدم!» نمی توانستم ببینم چه کسی او را تعقیب می کرد، ولی می شنیدم که غرغر می کرد و لعنت می فرستاد. با نزدیک تر شدندش، زمین لرزید. گروور مثل برق سر نیش یک خیابان پیچید و با قدمهای لرزان ایستاد. او در یک حیاط بن بست پر از مغازه دویده بود. زمانی برای برگشتن وجود نداشت. نزدیک ترین در با فشار طوفان باز شده بود. روی تابلوی بالای شیشه ی دودی نوشته شده بود: بوتیک لباس عروسی سنت آگوستین گروور به داخل هجوم برد. او پشت ردیفی از لباس های عروس قایم شد. سایه ی هیولا از جلوی فروشگاه گذشت. می توانستم بویش را احساس کنم؛ مخلوطی تهوع آور از پشم خیس گوسفند و گوشت گندیده و آن بوی تند و زننده ای که فقط هیولاها دارند، مثل راسویی که غذای مکزیکی خورده باشد. گروور پشت لباس های عروس می لرزید. سایه هیولا رد شد. به جزصدای باران صدای دیگری شنیده نمی شد. گروور نفس عمیقی کشید. شاید آن چیز رفته بود. رعدو برق زد. جلوی مغازه به کلی منفجر شد و یک صدای هولناک فریاد کشید: «ماااال منـ ـ ـه ـه ـه!» ...

پنج گانه پرسی جکسون نویسنده: ریک ریردان ترجمه: مریم حیدری انتشارات: بهنام

ریک ریردان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دریای هیولاها 2 (پنج گانه پرسی جکسون)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل