کتاب دختر سروان و داستان های دیگر | پوشکین

کتاب دختر سروان و داستان های دیگر

داستان دختر سروان در مورد پتر، جوانی اشراف زاده است. او به سن سربازی رسیده است و پدرش او را به سربازی می فرستد و از روابط خود استفاده می کند تا پسرش را به منطقه ای دورافتاده و پرخطر کنار دشت‌های قزاقستان اعزام کنند. در راه مرد قزاق ناشناس راهنمای او می‌شود. "پتر" در قلعه‌ای مشغول خدمت می‌شود. وی عاشق "ماریا" دختر سروان محل خدمتش می شود. چندی بعد قزاقی که به طور اتفاقی راهنمای او شده بود علیه حکومت روسیه طغیان کرده و به قلعه آن‌ها حمله می کند و "پتر"رودرروی او قرار می‌گیرد." پوگاچف" به پاس پوستینی که "پتر" به او بخشیده جان او را نجات داده و از وی حمایت می‌کند با این حال "پتر" قبول نمی‌کند که به سپاه پوگاچف بپیوندد و در این بین رقیب عشقی برای او دردسر دیگری است ...

برشی از متن کتاب

مسیو باوپر در وطن خویش شغل سلمانی داشت. بعد از چندی در آلمان سرباز، وبالاخره برای اینکه معلم بشود بی این که کوچکترین اطلاعی از معلمی داشته باشد به روسیه آمده بود. او آدم خوبی بود، ولی سبک مغز بود و در مجالست با زنان علاقه فراوان داشت. دل زیباپسندی داشت و به خوبرویان ، فراوان مهر می ورزید. خیلی شئخ و بذله گو بود ،و این کار غالب اوقات موجب زحمت او می شد. گذشته از این، دوست داشت که همیشه بگوید که نوشابه ها را دوست دارد و به قول روس ها میل داشت یک بطری هم بیش از عطشش بنوشد. ولی ما تنها ظهرها نوشابه روسی می نوشیدیم و آن وقت هم تنها نوشیدن یک گیلاس کوچک برای هر یک از ما میسر بود. به این ترتیب آقای باوپر معلم من خیلی زود به نوشابه روسی عادت کرد و حتی آن را از نوشابه های میهن خویش هم برتر می شمرد و اضافه می کرد که این نوشابه ها به معده ام سازگار است. ما به زودی با هم آشنا و یکدل شدیم. او ضمن قراردادی متعهد شده بود که به من فرانسه، آلمانی و علوم متعارف یاد بدهد، ولی این را ترجیح می داد که با عجله از من دشنام ها و متلک های روسی را یاد بگیرد و بعدا هر کدام از ما به کارهایی که مناسب خود می دانستیم سرگرم شویم. ما یک روح در دو بدن بودیم. من به هیچوجه آرزئی کارهای دیگر را نداشتم، لیکن به زودی سرنوشت، ما را از هم جدا کرد و ما هم ناچار خود را تسلیم سرنوشت کردیم. یک روز پالاشکا رختشوی، که زنی چاق و آبله رو بود و آکولکای یک چشم گاودار با هم نزد ما آمده و روی پای مادرم افتادند و خیانت های خودشان را دروغ وانمود کردند و با گریه و زاری از موسیو نزد مادرم شکایت کردند و گفتند که موسیو از نادانی آنها سوء استفاده کرده و آنها را از راه بدر برده است . مادرم راجع به این چیزها شئخی سرش نمی شد و فورا به پدرم شکایت کرد. پدرم مختصر دعوایی کرد و از همان وقت دستور داد آن فرانسوی نابکار را بیاورند . به مسیو خبر رسید و او هم بلافاصله خبر این موضوع را به من داد. پدرم به اتاق من آمد. در همین ضمن باوپر مثل کسانی که مقصر نیستند روی رختخواب افتاده و خوابیده بود. اما من جدا مشغول کار بودم. لازم است این را هم بگویم، که شخصی از مسکو برای من نقشه دیواری فرستاده بود و این نقشه بی این که مورد استفاده قرا گیرد به دیوار آویزان بود. در آن وقت من به بزرگی و کاغذ خوب آن نگاه می کردم. باوپر آن جا خوابیده بود و من تصمیم گرفتم از آن نقشه بادبادکی بسازم و مشغول به کار شدم. درست در همان لحظه ای که دنباله ی بادبادک را به جایی از آن نقشهکه دماغه امید بود می چسباندم پدرم وارد شد. وقتی که مرا پهلوی نقشه جغرافیا دید یکه خورد . به شدت گوش های مرا کشید ...

فهرست

عنوان پیش گفتار دختر سروان فصل اول – گروهبان گارد فصل دوم – بلد فصل سوم – قلعه فصل چهارم – دوئل فصل پنجم – عشق فصل ششم – شورش پوگاچف فصل هفتم – هجوم فصل هشتم – مهمان ناخوانده فصل نهم – فراق فصل دهم – محاصره شهر فصل یازدهم – برابر شهر یاغیان فصل دوازدهم – یتیم فصل سیزده – دستگیری فصل چهاردهم – محکمه بوران تابوت ساز متصدی چاپارخانه