کتاب دختری با موهای وزوزی

کتاب دختری با موهای وزوزی، نوشته ی ماریا دیسموندی و ترجمه ی افسانه وثوق روحانی، از سوی انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

امروزه بسیاری معتقدند که مهمترین آموزش در دوره ی کودکی «مهارت ده گانه ی زندگی» است، چرا که کودکان با یادگیری آن ها خواهند توانست از عهده ی مشکلات ریز و درشت زندگی واقعی بربیایند. روشن است اگر این مهارت ها در دوره ی مهم کودکی آموخته نشوند، کودک در بزرگسالی از سلامت روان لازم برخوردار نخواهند بود، در نتیجه او برای خود و دیگران گرفتاری های زیادی ایجاد می کند. در کتاب «دختری با موهای وزوزی» کوشیده شده تا در قالب داستانی کوتاه اما تاثیر گذار به مهارت جرئت ورزی و اعتماد به نفس پرداخته شود؛ لوسی دختر بچه ای با موهای فرفری که با پدر بزرگش زندگی می کند، او بسیار خوش قلب و مهربان است، اما همکلاسیش رالف، دائما او را مورد تمسخر قرار می دهد، لوسی در برابر رفتارهای بد او همیشه سکوت می کند و دلش می شکند، تا روزی که رالف در دردسر می افتد و لوسی در نهایت مهربانی او را می بخشد و کمکش می کند... کودک با خواندن این داستان می آموزد: وقتی چیزی او را ناراحت می کند آن را به شیوه ای صحیح به زبان آورد و دیگر این که وقتی کسی با مشکلی مواجه می شود، بتواند خود را جای او بگذارد و به او کمک کند تا مشکل خود را حل کند.

 

برشی از متن کتاب

پدر بزرگ جواب داد: «اشکالی ندارد، همه ی مردم که یک چیز را دوست ندارند، لوسی. معنی اش این نیست که فقط یک نفر درست می گوید یا اشتباه می کند. ما با هم فرق داریم. اگر همه مان دقیقا شبیه هم بودیم، چه دنیای خسته کننده ای می شد! یادت می آید چه چیزی واقعا مهم است؟» «بله پاپا، حتی اگر ما از نظر ظاهری با هم فرق داشته باشیم، همه درونمان قلبی پر از احساسات داریم.» پاپا چینو جواب داد: «آفرین دختر خودم! یادت باشد، وقتی با عشق و محبت با دیگران رفتار کنی، داری کار درست را انجام می دهی.» دراتوبوس مدرسه، لوسی و دوستش هریت دو ورق کاغذ و چند مداد شمعی از کیفشان درآوردند. روی صندلی کناری، رالف نشسته بود. مثل همیشه تنها بود و از پنجره به بیرون خیره شده بود. رالف نگاهی به آن ها انداخت و رویش را برگرداند. سرکلاس لوسی نزدیک خانم معلم نشست. خانم مارسیا صبر کرد تا بچه ها سر جایشان بنشینند تا درس را شروع کند. رالف با بی توجهی پپای لوسی را لگد کرد و با عجله رد شد. بعد هم نگاه تندی به او انداخت و زیرلب گفت: «هاپ هاپ! با این سگ پشمالویی که جلوی من نشسته، نمی توانم کتاب را ببینم.» لوسی می شنید که رالف پشت سرش هرهر می خندد. با خودش گفت: «وای! نه، چرا من؟» وقت ناهار، هریت یکی از لطیفه های بی مزهاش را با صدایی بلندتر از همهمه ی بچه ها تعریف کرد. همین طور که بچه ها ناهارشان را می خوردند، از شدت خنده اشک از چشمانشان سرازیر شد. رالف از آن طرف میز فریاد زد: «اَه، چه بوی بدی می آید! چه کسی تا به حال ساندویچ ماکارونی خورده؟ تنی، فکر نمی کنی این غذا حال آدم را به هم می زند؟»    

• مهارت های زندگی
• از سری کتاب های نردبان
• نویسنده: ماریا دیسموندی
• تصویرگر: کیمبرلی شاو-پترسون
• مترجم: افسانه وثوق روحانی 
• انتشارات: فنی ایران