loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دخترک توی باغچه - شهر قلم

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب دخترک توی باغچه، اثر محسن رضایی و تصویرگری آمنه اربابون از انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

این اثر داستانی کوتاه و زیباست که توجه کودکان را به موضوع حفظ محیط زیست و نگه داری از گل ها و گیاهان جلب می کند. مرجان دختر کوچکی می باشد که مادرش به گل ها و گیاهان علاقه ی بسیاری دارد و بالکن خانه ی آن ها زبانزد تمام خانه های محله است به طوری که گلدان های زیبا از گیاهان مختلف جلوه ی خاصی به خانه ی آن ها داده است. روزی مرجان از مادرش درباره ی مراقبت از گل و گیاهان سوال می پرسد و دوست دارد بداند چرا مادرش تا این حد برای گل ها وقت می گذارد؟ و مادر داستان کودکی خودش را برای مرجان تعریف می کند. مادر مرجان زمانی که کودکی به سن و سال دخترش بوده، در خانه و محله ای زندگی می کرده که همیشه باغچه هایش پر از گل و گیاه و تمام کوچه ها از عطر دل انگیز گل ها سرشار بوده است. تا این که اهالی محله به مرور زمان دیگر به گل ها و گیاهان توجه ای نکردند و کم کم شاهد از بین رفتن گل ها شدند. آن ها مرتب در باغچه های مقابل منازل شان آشغال می ریختند و با این کار گربه ها و موش ها که برای خوردن زباله ها می آمدند، گل ها را نیز نابود می کردند. تا این که مادر مرجان دختر کوچکی به اندازه ی یک کف دست را در بالکن خانه شان پیدا می کند که نگهبان گل هاست و ... . این اثر برای گروه سنی الف و ب مناسب می باشد.


برشی از متن کتاب


مامانِ مرجان گل ها را خیلی دوست داشت. بالکن خانه ی آن ها شده بود: «جایی برای آدرس دادن.» مثلا می گفتند: «دوخانه بعد از آپارتمانی که بالکنی پر از گل دارد.» مامانِ مرجان توی باغچه ی کوچه هم گل می کاشت. ولی گل های آن جا رشد نمی کردند. بعضی وقت ها مرجان، مامان را می دید که کنار پنجره ی بزرگ پشت بالکن ایستاده است. مرجان فکر می کرد که مامانش حتما مواظب باغچه است. همیشه دلش می خواست از مامان بپرسد چرا این قدر گل ها و باغچه ی جلوی خانه برایش مهم هستند؟ یک روز جمع، مرجان دید که باز مامان پشت پنجره ایستاده و بیرون را نگاه می کند. مرجان گفت: «مامان.» مامان برگشت، گفت: «بله؟» مرجان گفت: «چرا این قدر مواظب باغچه ی توی کوچه ای؟» مامان گفت: «به خاطر گل ها.» مرجان گفت: «می گویم یعنی چرا این قدر به فکر گل هایی؟» مامان نشست. مرجان را روی زانوی خودش نشاند. گفت: «تو امسال می روی مدرسه. فکر می کنم آن قدر بزرگ شده ای که بتوانم برایت بگویم. وقتی من تقریبا به سن تو بودم، با بابابزرگ و مامان بزرگت توی آپارتمانی مثل خانه ی خودمان زندگی می کردیم. فقط یک کم بزرگ تر بود. ولی آن جا توی باغچه اش همیشه پر از گل بود. باغچه های همه خانه ها، همیشه سبز بود. از کوچه که رد می شدی، بوی گل می آمد. آدم وقتی بوی آن همه گل را می شنید، بزرگ ترین غصه هایش را هم، فراموش می کرد و شاد می شد. ولی نمی دانم چرا مردم کم کم گل ها و باغچه ها را فراموش کرده اند؟ آن روزها من خیلی به گل ها اهمیت نمی دادم. یک روز گرم تابستان، رفتم تا از توی بالکن توپم را بردارم که دیدم یک دختر کوچولو توی بالکن نشسته است. آن قدر کوچک بود که می توانست کف دست من بایستد. یک دختر کوچولو با لباس کثیف. مرجان گفت: «من هم می توانستم توی کف دستم نگهش دارم؟» مامان گفت: «بله عزیزم. درست اندازه ی یک گل بود. اول فکر کردم، عروسک است. پنجره را که باز کردم، برگشت سلام کرد. گفتم: «سلام، تو کی هستی؟» دختر کوچولو گفت: «من همراه گل ها هستم.» مرجان با تعجب پرسید: «همراه گل ها؟» ...    

نویسنده: محسن رضایی تصویرگر: آمنه اربابون انتشارات: شهر قلم  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دخترک توی باغچه - شهر قلم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل