کتاب دایناسور عینکی - نردبان

کتاب دایناسور عینکی از مجموعه ی مهارت های زندگی نوشته ی پنی مکینلی و ترجمه ی فراز پندار با تصویرگری بریتا تکنتروپ توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

تق تق زوروس دایناسور کوچولویی است که موقع به دنیا آمدن آن قدر سر و صدا به راه می اندازد که پدر و مادرش تصمیم می گیرند این نام را برای او انتخاب کنند. چشم های این دایناسور کوچولو از همان ابتدا به اندازه ای نزدیک بین می باشد که حتی موقع راه رفتن نمی تواند مسیرش را به درستی پیدا کند. خانواده ی او از این موضوع اطلاعی ندارند و با خودشان فکر می کنند تق تق بسیار کنجکاو است. مثلا زمانی که او با عجله از کنار خواهرها و برادرهایش می گذرد چشم هایش گودالی را که درست درمقابلش قرار دارد را نمی بیند و او به ته چاه می افتد اما پدر و مادرش این کار او را به حساب ماجراجویی اش می گذارند. موقع بازی قایم باشک او چشم می گذارد ولی نمی تواند هیچ کدام از بچه ها را پیدا کند؛ بعد از تمام شدن بازی زمانی که او می خواهد نزدیک آنها شود، آن قدر دور خود می چرخد که هم خودش و هم بقیه را به زمین می اندازد. این بار هم دیگران این کار او را به حساب بازیگوشی اش می گذراند، تق تق حتی موقع خوردن نهار به جای خوردن برگ درخت، دُم خواهرش را می جود اما پدر به جای پی بردن به مشکل او، می گوید: پسرم ما از برگ درختان تغذیه می کنیم و خوردن دایناسورهای دیگر کار درستی نیست. در تمام طول روز مشکلات بسیاری برای او پیش می آید مثلا او یک درخت را به جای پدر اشتباه می گیرد و با او درد و دل می کند، به هنگام رد شدن از رودخانه، دایناسورها را با تنه های درخت اشتباه می گیرد، مسیر خانه را گم می کند و در آغوش یک تیرانوزوروس به خواب می رود و... پس از گذراندن تمام این مراحل سخت و خطرناک او متوجه می شود چشم هایش ضعیف است و داشتن یک عینک همه ی مشکلات او راحل می کند. کودکان با مطالعه ی داستان آمده در این کتاب علاوه بر سرگرم شدن می آموزند مراقبت از چشم هاکار بسیار مهمی است و اگر با مشکلات بینایی رو به رو هستند باید به چشم پزشک مراجعه کنند و در صورت تجویز عینک حتما آن را استفاده کنند تا مشکلشان حل شود. متن ساده، صفحاتِ مصور و رنگ آمیزی زیبای تصاویر از دیگر ویژگی های مثبت آن می باشد.

 

برشی از متن کتاب

در زمان های خیلی دور بچه دایناسوری داشت به دنیا می آمد اما به اندازه ای نزدیک بین بود که نمی توانست راهش را پیدا کند و از تخم بیرون بیاید. تق! تق! تق! بچه دایناسور داخل تخم مشغول تق تق کردن بود که مادرش صدا را شنید و به او کمک کرد تا از تخم بیرون بیاید. مامان دایناسور گفت: با این سر و صدایی که راه انداختی، بهتر است نام تو را بگذاریم تق تق زوروس! تق تق زوروس دوان دوان از کنار برادرها و خواهرهایش گذشت و وقتی به لبه ی یک گودال رسید، پایش سُر خورد و رفت ته گودال. و تالاپی افتاد ته یک چاله ی بسیار گود. دایناسورهای دیگر فریاد زدند: مامان! تق تق زورووس تو گودال گیر کرده! مامان دایناسور او را از باتلاق بیرون کشید و با محبت گِل را از روی دماغش لیسید و پاک کرد. مامان دایناسور به بابا دایناسور گفت: به نظرم تق تق زوروس از آن دایناسورهای ماجراجوست! برادرها و خواهرهایش او را صدا زدند: تق تق بیا قایم موشک بازی کنیم! تو چشم بگذار، ما قایم می شویم! بعد هر یک از آنها، خنده کنان به طرفی دوید. تق تق زوروس گردن درازش را به این طرف و آن طرف کشید. سپس فریاد زد: شماها کجا هستید؟ دایناسورها جواب دادند: ما این جا هستیم! و نزدیک تر آمدند. اما باز هم تق تق زوروس نمی توانست آنها را ببیند. دایناسورها فریاد زدند: این جا! و بازهم نزدیک تر آمدند. تق تق زوروس گفت: آهان، شماها این جایید! بعد شروع کرد به دور خود چرخیدن و همه ی آن ها را به زمین انداخت. تق! تق! تق! مامان دایناسور همه ی آنها را با مهربانی لیسید و گفت: ناهار حاضره! ناهار برگ داشتند. آنها همیشه ناهار برگ می خوردند. دایناسور کوچولوها غر زدند: بازهم برگ؟ بابا دایناسور به آنها یادآوری کرد: بچه ها! خودتان خوب می دانید که ما برونتوزوروس ها دایناسورهای دیگر را نمی خوریم. تق تق زوروس به حرف پدرش گوش کرد و با سر و صدا شروع کرد به جویدن چیزی که جلویش گذاشته بودند. معلوم شد دُم خواهرش را می جود. خواهرِ تق تق زوروس جیغ کشید: بابا! تق تق دُمِ مرا می خورد! بابا دایناسور با خشونت گفت: تق تق زوروس! خوردن دایناسورها کار درستی نیست! پس از نهار تق تق زوروس رفت که نگاهی به اطراف بیندازد. تق! سرش به چیز سختی خورد. به بالا نگاه کرد. آن چیز سخت، خیلی بلند بود و تا آن بالا بالاها ادامه داشت...      

• مهارت های زندگی
• نویسنده: پنی مکینلی
• مترجم: فراز پندار
• تصویرگر: بریتا تکنتروپ
• انتشارات: فنی ایران