loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دال دوست داشتن - حسین وحدانی

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب دال دوست داشتن اثر حسین وحدانی توسط نشر ویدا به چاپ رسیده است.

دال دوست داشتن کتابی  است که در زمینه ی عشق، علاقه و زندگی، روایت های کوتاه، جذاب و تاثیرگذاری را به مخاطب ارائه می دهد. در واقع می توان گفت که این حکایت های کوتاه از دل نوشته هایی فوق العاده دوست داشتنی سرچشمه می گیرد؛ نویسنده با مهارت و زیرکی هر چه تمام تر به شرح رویدادهای قابل لمس و زیبایی درباره ی مسائل مختلف زندگی پرداخته، رویدادهایی که ممکن است هر انسانی حداقل یک بار آن را شخصا در زندگی اش تجربه کرده و یا این که از دیگران شنیده باشد و در نهایت، لبخند و اشک ناشی از لذت و رضایت را برای خواننده به ارمغان می آورد. "وحدانی" با ارائه ی این اثر، به مخاطب جرات و مهارتی را می بخشد تا بتواند توانایی رویارویی با واقعیت های تلخ زندگی را در خود پرورش دهد. وی با نگرش و دیدگاهی متفاوت و قلمی شیرین و دل انگیز به وصف احساسات و عواطف آدمی می پردازد و چنان دل نشین از عشق، تعارض، ترس، عادت، جدایی و بسیاری موارد دیگر، سخن می گوید که تمامی احساسات خواننده را تحت تاثیر خود قرار داده و با او ارتباط بسیار نزدیکی برقرار می کند.

 

فهرست


میان ماندن و رفتن و تکه تکه شدن، راز نیک بختی بود مرا به خانه ات ببر عادت می کنیم خرده جنایت های آینده نگری دال دوست داشتن در ستایش غم موجودی حساب شما کافی نمی باشد آن نود و هشت تای اضافه همین زخم هایی که نشمرده ایم دکمه های روح همین که می دانی کسی هستی قاعده ی بازی یک دقیقه ی تمام شادکامی آنی که خنده اش قشنگ است نوشته ای برای کامبیز مدال هایی که نمی خواهیم سلاخ خانه ی شماره ی چند ز هر چه رنگ تعلق پذیرد... سیمای مرگی در دور دست ای نور دیده؛ صلح به از جنگ و داوری «مورد عجیب خواجه حافظ شیرازی» یا ... سوگوارانی که با من دویده اند

 

 

برشی از متن


میان ماندن و رفتن آقای استانیسلاو پتروف حالا می تواند در خانه ی کوچکش در شهری حوالی مسکو بنشیند، پا روی پا بیندازد، سیگار ارزان قیمت روسی اش را پک بزند و با صدای محکم و مطمئن، به خبرنگاری که رو به رویش نشسته بگوید «هر کس دیگر جای من بود، حتما زنگ خطر را به صدا درمی آورد. آن ها خوش شانس بودند که آن شب شیفت من بود» و با ابروی بالا انداخته و چهره ی مغرور، خاکستر سیگارش را بتکاند. آن ها - و ما، تمام دنیا - خوش شناس بوده اند و بوده ایم که او به تردید خود گردن گذاشته است. حالا آقای پتروف، به قول روزنامه نگاران، مردی است که جهان را از فاجعه ی اتمی نجات داده است. می گویم حالا، چون اوایل صبح 26 دسامبر 1983، او فقط یک مامور متمرد بود که با سرپیچی از دستورات مافوق، باید توبیخ و اخراج می شد. این تازه کم ترین مجازات او بود. اگر هشدارهای دستگاه هشداردهنده ی موشکی درست می بود، او باید در یک دادگاه نظامی محاکمه و بدون شک اعدام می شد؛ چرا که با فشار ندادن دکمه ی اعلام خطر حمله ی موشکی ایالات متحده، عملا کشورش - شوروی آن زمان - را در خطر بزرگی انداخته بود، چون دقایقی بعد موشک های اتمی آمریکا به اهداف شان اصابت می کردند. اما حالا، او یک قهرمان است. قهرمانی که در یک لحظه ی سرنوشت ساز، تصمیمی گرفته که خودش هم نمی دانسته چه عواقبی دارد. نه در آن لحظه، نه یک دقیقه و نه حتی تا بیست و سه دقیقه ی بعدش. او بدون این که بداند باید دکمه را بفشارد یا نه، به صفحه ی دستگاه خیره شده و خدا می داند چه لحظاتی را از سر گذرانده تا برزخ فشردن / نفشردن تمام شود. تاریخ می گوید اگر او در تشخیص خود اشتباه کرده بود، چند دقیقه بعد اولین انفجار هسته ای روی می داد. ریموند کارور دوست داشتنی در داستان کوتاه ماموریت دارد روزهای آخر زندگی آنتون چخوف را روایت می کند. تا می رسد به آن جایی که صحبت از دکتر شوارر می شود؛ آخرین پزشکی که بر بالین چخوف حاضر شده. این دکتر شوارر، با همان معاینه ی اول فهمیده بود که کار چخوف تمام است، برای همین سپرده بود که کاکائو بخورد و چای توت فرنگی بنوشد و در بند پرهیزی، چیزی نباشد. اما این بار که الگا - همسر چخوف - فرستاده دنبالش و نیمه شب آمده بالای سر نویسنده، در می یابد که چند دقیقه بیش تر باقی نمانده است. با زیرکی به آشپزخانه ی هتل زنگ می زند، یک بطری شامپاین با سه گیلاس خالی سفارش می دهد، چخوف را در تختش صاف می نشاند، گیلاس شامپاین را به دستش می دهد و همراه با آنتون و الگا، گیلاسش را بالا می آورد. (کارور می نویسد لیوان ها را به هم نزدند. نوشانوشی در کار نبود. به سلامتی چه بنوشند؟ مرگ؟!) یک دقیقه ی بعد، آنتون چخوف به پهلو خوابیده، چشم ها را بسته و مرده است. پس از این اتفاق، دکتر شوارر چند کلمه ای با الگا همدردی می کند، برای مسکوت گذاشتن خبر مرگ چخوف تا صبح فردا به او اطمینان خاطر می دهد و آسوده خاطرش می کند که گواهی مرگ را فردا در دفتر خودش آماده خواهد کرد. کارور به این جای روایت که می رسد می نویسد: «دکتر شوارر کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت؛ و در عین حال، از تاریخ.» نبوغ کارور در پایان این جمله آدم را لال می کند. می خواستم از همه ی درهایی بنویسم که آدم ها وقتی آن ها را گشودند و بیرون رفتند، برای همیشه از تاریخ زندگی مان بیرون رفتند، یا از آدم هایی بنویسم که بودن شان در بدترین شب زندگی مان به ما آرامش داد، یا از بلاتکلیفی همه ی آن لحظاتی بنویسم که در زندگی، ایستاده با دستی بر دستگیره ی در، مردد بین ماندن و رفتن مردیم و ندانستیم باید برویم یا بمانیم. اما نتوانستم چیزی بنویسم. انگار کارور هم مثل دکتر شوارِر از اتاق بیرون رفته و ما را، هم چون الگا - مات و مبهوت - در میانه ی اتاق تنها گذاشته باشد...

 

 

 

  • چند روایت از عشق و زندگی
  • نویسنده: حسین وحدانی
  • انتشارات: ویدا

 

 


حسین وحدانی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دال دوست داشتن - حسین وحدانی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل