loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب داستان های ارواح و اشباح (ادبیات خفن)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
95,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب داستان های ارواح و اشباح از مجموعه‌ی ادبیات خفن اثر مایکل کاکس با ترجمه آرزو احمی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.

کتاب داستان‌های ارواح و اشباح، مجموعه‌ای از ده داستان کوتاه برتر جهان در ژانر وحشت است که به ارواح و اشباح می پردازد. مولف معماهای قتل ها و اتفاقات هولناکی که در ارتباط با ارواح خبیث و نیروهای این چنینی هستند را مطرح کرده و با زبانی طنز آلود به نقد و بررسی آن‌ها پرداخته و سعی می‌کند حقیقت مسئله را روشن ساخته و خواننده را در تشخیص این که هر داستانی تا‌چه حد به واقعیت نزدیک است، یاری کند. یکی از داستان‌ها در مورد دریانوردی به نام کاپیتان بَرداک است که خانه‌ی پسر عموی خود دکتر پَرت  را به خاطر این که وارثی نداشته به ارث برده‌است و در آنجا زندگی می کند. روزی یکی از دوستان و همکاران قدیمی‌اش به دیدن او می‌آید و در حین گفت و گو، کاپیتان برداک رازی را با او در میان می‌گذارد؛ راز جمجمه ای که  که هنگام اقامت در خانه‌ی پسر عمویش،  در یکی از کمدها پیدا کرده بود و حدس می زد که  متعلق به همسر دکتر پرت باشد. برداک به دوستش می‌گوید بعضی شب‌ها صدای جیغ وحشتناکی در خانه می‌پیچد که ممکن است به این جمجمه مربوط باشد. در شبی که دوست کاپیتان میهمانش بود، دوباره صدای جیغ بلند می شود و آن دو رابه وحشت می‌اندازد.  آنها به سراغ جعبه‌ی کلاهی که کاپیتان جمجمه را درون آن نگه  می داشت  رفته و با جعبه‌ی خالی مواجه می‌شوند. اما هنوز صدای جیغ از بیرون خانه شنیده می‌شود‌. آیا واقعا ارتباطی بین آن صدا و جمجمه وجود دارد؟ آیا واقعا آن جمجمه متعلق به همسر دکتر پرت است؟ جواب همه‌ی سوالات خود را در کتاب داستان‌های ارواح و اشباح خواهید یافت.

 


فهرست


چطور اتفاق افتاد ده چیزی که همیشه می خواستید درباره‌ی ارواح بدانید پیچ راهنمای بی دل و جرات ها برای پرهیز از ارواح در جاده‌ی برایتون ده مسافر ترسناک سه سوت کنارتم، رفیق راهنمای ارواح خوب (و بد) مرده دزدان ارواح مردم آزار و اشباح ریاکار   ده روح بین المللی جمجمه ای که جیغ می کشید راهنمای شکار روح برای شجاعان کمانگیر ها شب وحشتناک من نوشته تری فایید چگونه ترس از تالار دراز رخت بر بست سه خانه‌ی روح زده "واقعی" پست شبانه نمونه هایی از وسایل حمل و نقل هول انگیز گفتار پایانی پانوشت‌ها

برشی از متن کتاب


داشتیم در تاریکی محض دور کلبه می‌گشتیم و مایوسانه نور فانوس را این طرف و آن طرف می انداختیم که بادی شدید وزید و نزدیک بود از جا بلندمان کند. هر چقدر هم که سعی کردیم، نتوانستیم پیدایش کنیم؛ اما به طور حتم صدایش را شنیدم. صدای آن جیغ ها دیگر پیوسته به گوش می‌رسید! بعد از ده دقیقه جستجوی بی‌ثمر ایستادیم تا ببینیم بعد چه کار کنیم. آن وقت بود که صدای تق تق را شنیدیم. کاپیتان فریاد زد: "اونجاست! اونجاست! گوش کن! می‌خواد برگرده تو! ببین، درو بستیم! زود باش! در رو باز کن، مرد! در رو باز کن! بزار برگرده تو!" من بدون اینکه فکر کنم چه کار دارم می‌کنم دویدم طرف در، کلون را کشیدم و تقریباً افتادم توی کلبه. لحظه ای بعد برای اولین بار آن موجود چندش‌آور را دیدم! داشت کف آشپزخانه قل می خورد. به طرف من! خیلی آرام و با قصد و هدف روشن. طوری که انگار می‌دانست من آنجا هستم! من که کاملاً ترسیده بودم، جیغ کشیدم و وحشت‌زده عقب پریدم. کاپیتان بَرداک فریاد زد: "حرکت نکن! چیزی نیست. باد تکونش می‌ده. تکون نخور، مرد! تکون نخور!" اما حرفش را باور نمی کردم. فکر کنم خودش هم حرفش را باور نمی‌کرد. با جعبه‌ی کلاه به طرفم دوید و نعره زد: " برش دار! برش دار، مرد! همین حالا!" من هم بدون اینکه فکر کنم چه کار دارم می‌کنم از دستورش اطاعت کردم. درست همان‌طور که روی عرشه کشتی هزاران بار از دستورهایش اطاعت کرده بودم‌.  وقتی دستم به آن استخوان سرد خورد، فشاری را روی انگشتانم و درد سوزانی را در بازویم حس کردم. دستم را نگاه کردم، آرواره های آن جمجمه‌ی ترسناک دستم را محکم گرفته بود! باز جیغ کشیدم، دستم را بلند کردم و با تمام توان تکان دادم. بعد خیالم راحت شد چون دیدم آن شیء ترسناک توی جعبه‌ای که منتظرش بود افتاد. کاپیتان بی یک کلمه حرف اضافی در جعبه را بست، همراه بسته‌ی وحشتناکش به طبقه‌ی بالا دوید و من هم با انگشتان خون آلودم تنها ماندم. چند دقیقه‌ی بعد، در حالی که به نظر می‌رسید آرامش بیشتری دارد برگشت. نفس نفس زنان گفت: "گذاشتمش توی کمد و درو قفل کردم. حالا باید ساکت تر بشه. گاهی این‌طوری می‌کنه. دیوونه می‌شه، بعد شب آروم می‌گیره. فکر کنم بهتره یه نوشیدنی دیگه بخوریم." ما که فکر دفن جمجمه را فراموش کرده بودیم، توی مبل‌هایمان جلوی آتش فرو رفتیم، نوشیدنی‌مان را نوشیدیم و هر دو در فکر وقایع ترسناک آن شب فرو رفتیم. بعد از حدود بیست دقیقه بالاخره خودم را جمع و جور کردم و گفتم: "ببین کاپیتان برداک، یه چیزی هست که باید بدونم. یادته گفتی پسرعموت، دکتر لوک پرت قبل از اینکه بیای اینجا مرد؟ بهم میگی چه اتفاقی برایش افتاد؟" کاپیتان لحظه ای مکث کرد و بعد گفت: "بسیار خوب، فکر کنم بهتره بهت بگم. به هرحال که دیر یا زود از جایی ماجرا رو می‌شنوی." باز مکث کرد، آهی کشید، جرعه‌ای از نوشیدنی اش نوشید و بعد گفت: "یکی از ماهیگیر های محلی جسد دکتر لوک رو کنار ساحل پیدا کرد. وقتی مقامات مسئول جسدش رو بررسی کردن دور گردنش آثاری پیدا کردن؛ اما هیچی ازش ندزدیده بودن. رأیی که روی گواهی فوت نوشتن، این بود که "با دست یا دندان آدم یا حیوانی ناشناخته" مرده بود...    

(ده قصه، ده پرونده) نویسنده: مایکل کاکس مترجم: آرزو احمی انتشارات: پیدایش  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب داستان های ارواح و اشباح (ادبیات خفن)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل