loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب خیابان وحشت 13 (آتش اژدها)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب آتش اژدها جلد سیزدهم از مجموعه ی خیابان وحشت اثر تومی دونبوند و ترجمه ی سید حبیب الله لزگی از نشر ذکر به چاپ رسیده است.

"لوک"، "کلو" و "ریسوس" می خواهند ششمین و آخرین یادگاری از موسسان خیابان وحشت را به سر جای اصلی اش بر گردانند تا به این ترتیب بار دیگر ورودی های خیابان وحشت بسته شوند، اما قبل از این که موفق به انجام دادن آخرین ماموریت شان شوند توسط انجمن موسسان خیابان وحشت که متوجه شده اند مسببان باز شدن ورودی خیابان وحشت لوک و دوستانش هستند، دستگیر می شوند و برایشان مجازاتی در نظر گرفته می شود. آن ها باید به همراه "زل چیلچس" مامور مخفی انجمن که در این مدت به طور پنهانی به این سه دوست کمک می کرد تا یادگاری ها را به صاحبان شان برگردانند از دریچه ای مخفی به اعماق زمین و مرکز فرماندهی عفریت فرستاده شوند تا به عنوان محکوم در آن جا به زندگی شان ادامه دهند. اعماق زمین محل نگه داری مجرمانی است که بسیاری از آن ها را قبلاً خود زل چیلچس به آن جا فرستاده است و او از برخورد با مجرمان به شدت وحشت دارد. بعد از سقوط از دریچه و مدتی معلق بودن در فضا لوک و کلو از ریسوس جدا می شوند و به شدت با زمین برخورد می کنند و در همین حین پای لوک آسیب می بیند. غولی به نام "ومپوم" آن ها را به درمانگاه می رساند تا درآن جا پای لوک مداوا شود. لوک و کلو، زل چیلچس و ریسوس را می بینند که قبل از آن ها به درمانگاه آورده شده اند. زل برای این که دیگر مجرمان که به خونش تشنه هستند او را نشناسند تغییر قیافه داده است، اما این کار فایده ندارد و زل شناسایی می شود. او و سه دوست تبعیدی اش مورد حمله ی دیگر مجرمان قرار می گیرند و لوک با تبدیل شدن به گرگینه حمله ی آن ها را دفع می کند. اما آن ها باید به فکر پیدا کردن راهی برای بازگشت به خیابان وحشت باشند و ... .

مجموعه ی "خیابان وحشت" رمانی هایی ویژه ی نوجوانان در ژانر کمدی - ترسناک می باشد."لوک واتسون" پسر نوجوانی است که به گرگینه تبدیل می شود و همراه والدینش به اجبار به خیابان وحشت فرستاده می شود. این خیابان محل زندگی اشباح، خون آشام ها، پریان، جادوگران، زامبی ها، ... و مملو از چیزهای عجیب و ترسناک است. لوک تصمیم می گیرد به کمک دوستانش "ریسوس نگتیو"، پسری که تظاهر می کند خون آشام است و "کلو فر" دختری که یک مومیایی مصری می باشد، شش یادگاری از موسسان خیابان وحشت را پیدا کنند و با کنار هم گذاشتن آن ها راه خروجی خیابان را باز کنند تا پدر و مادر لوک بتوانند به دنیای معمولی برگردند. زمانی که آن ها موفق به انجام این کار می شوند، دیگر پدر و مادر لوک حاضر نیستند از محل زندگی جدیدشان جدا شوند. اما حال که راه خروج باز مانده است عالی جناب "اُتو اسنیر" صاحب خانه ی شرور خیابان وحشت از افراد معمولی پول می گیرد تا آن ها را برای بازدید از عجیب ترین انسان ها به خیابان وحشت ببرد. لوک و دوستانش تصمیم می گیرند تا یادگاری ها را به صاحبان اصلی اش برگردانند تا به این شکل راه خروجی دوباره بسته شود و خیابان وحشت برای ساکنینش محلی امن باقی بماند.

 


برشی از متن کتاب


پل وقتی ریکشا توی دست انداز دیگری افتاد، لوک دندان هایش را به هم فشرد. در چین ریکشا کالسکه ی کوچکی است که به جای اسب، آدم آن را می کشد. اگر لوک مواظب نبود، حتما در راه رسیدن به غار اژدها، زبانش را گاز می گرفت. آن ها مجبور شده بودند به جای پرداخت کرایه ی ریکشا چیزهای دیگری از جیب ردای ریسوس بدهند. راننده ی ریکشا که یک مرد محلی بود، به سرعت به طرف جلو می دوید و کالسکه و بچه ها را به دنبال خود می کشید. سرعت آن ها خیلی بیشتر از یک فرغان معمولی بود. کلو پرسید: «فکر می کنی نزدیک شده ایم؟» در همین موقع راننده پیچید و یکی از چرخ ها ریکشا به آسمان بلند شد. چند لحظه ای به تندی در هوا چرخید و بعد دوباره با صدای تلقی روی سنگ فرش جاده افتاد. لوک به سختی سعی می کرد نقشه ای را که هرسر یک چشم به او داده بود، صاف بگیرد و آن را بخواند: «ما قطعا از مرکز شهر دورشده ایم و فکر کنم به طرف شمال می رویم.» ریسوس به ساختمان های اطراف خیره شده بود. دکه های مواد خوراکی و فروشگاه ها جایشان را به خانه ها و بلوک های آپارتمانی داده بودند. کمی جلوتر، یک مرتبه ساختمان ها تمام شدند و زمین سبزی که تا افق گسترده شده بود، نمایان شد. ریسوس زیرلب گفت: «فقط امیدوارم راه را اشتباه نرویم.» بعد از حدود بیست دقیقه، راننده ریکشا جلوی نرده ی خرد شده ای ایستاد. سرش را تکان داد، به زمین های سبز اطراف اشاره کرد و غرید: «نرفت دیگر، نرفت.» لوک از ریکشا پایین پرید و پرسید: «منظورت چیست؟» راننده ادامه داد: «ایست، نرفت.» کلو با شک گفت: «فکر کنم منظورش این است که دیگر ما را جلوتر نمی برد.» لوک گفت: «ولی ما تا رسیدن به لانه ی اژدها کرایه او را داده ایم. حداقل من این طوری فکر می کنم ...» و از ریسوس پرسید: «چه چیزی به او دادی؟» ریسوس گفت:«یک جعبه مداد رنگی، یک تیوپ خمیردندان و یک جفت بازوبند شنا.» لوک به طرف راننده برگشت: «اگر ما را جلوتر ببری باز هم به تو جنس می دهیم.» ریسوس یک خرس اسباب بازی از جیب ردایش بیرون آورد و آن را برای جلب توجه راننده در آسمان به حرکت درآورد. راننده ریکشا دوباره سرش را تکان داد و گفت: «نرفت.» بعد کلو و ریسوس را از ریکشا پیاده کرد. ریکشا را چرخاند و از همان راهی که آمده بود به سرعت برگشت. کلو خرس اسباب بازی را از ریسوس گرفت، آن را نوازش کرد و گفت: «فکر کنم از این جا به بعد را باید پیاده برویم.» مدتی بعد لوک، ریسوس و کلو روی زمین سبزی جلو می رفتند که علف های بلندی داشت. حالا شهر مثل خط نازک خاکستری رنگی در افق پشت سرشان دیده می شد و در مقابل دامنه ی کوهی دورافتاده و متروک خودنمایی می کرد. لوک پرسید: «به نظر شما عجیب نیست؟» ریسوس سوال کرد: «چه چیزی عجیب نیست؟ این که ما وسط ناکجا آباد داریم به طرف خطر حتمی پیش می رویم؟ نه اصلا عجیب نیست.»    

نویسنده: تومی دونبوند مترجم: سید حبیب الله لزگی انتشارات: ذکر

تومی دونبوند


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب خیابان وحشت 13 (آتش اژدها)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل