loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب خروس جنگی - افق

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
38,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب خروس جنگی اثر جری اسپینلی با ترجمه ی پروین علی پور از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.

خروس جنگی داستان زندگی دو پسر نوجوان به نام های "پن وب" و "جان کوکان" را روایت می کند. راوی داستان "جان" است که به دلیل رفتارهای تند و پرخاشگرانه ای که از کودکی داشته و خصوصیات اخلاقیش ملقب به خروس جنگی بوده. او عاشق دعوا کردن با هم سالانش است. جان پسری قوی هیکل و پرتحرک است که لحظه ای آرام و قرار ندارد. او همیشه عاشق فوتبال آمریکایی بوده و عضو تیم فوتبال مدرسه است. به نظر خروس جنگی همه چیز تا هفت سال پیش یعنی دقیقا زمانی که قرار بود برای اولین بار به مدرسه برود خیلی خوب پیش می رفت. ولی با پیدا شدن سر و کله ی پن در محله ی آن ها خیلی مسائل برای جان تغییر کرد. پن همراه خانواده اش از شهر دیگری به پنسلوانیا آمده و در همسایگی خانه ی جان داخل یک گاراژ کوچک زندگی می کردند. پن برخلاف جان پسری آرام، صلح طلب، بسیار باوقار و مهربان بود. او تلاش می کرد که به جان نزدیک شده و با او دوست شود اما جان هر بار که پن را در خیابان می دید به گونه ای موجب آزارش می شد؛ مثلا بی هوا و در حین صحبت دکمه ی لباس پن را می کند، حیوان خانگی اش که یک لاک پشت کوچک بود را برداشته و آن را پرتاب می کرد و حرف های ناراحت کننده ای به پن می زد. ولی پن همه ی کارهای خروس جنگی را تنها با لبخند پاسخ می داد. جان از این همه آرامشی که پسرک در رفتارهایش داشت بسیار عصبانی می شد و تصمیم می گرفت تا از هر راهی که شده او را از پای درآورده و واردار به دعوا کند. با ورود پسرها به مدرسه اوضاع خراب تر هم شد. کارها و رفتارهای پن موجب می شد که مورد توجه همه ی همکلاسی ها و معلم ها قرار گیرد و البته رفتارهای زشت جان بیشتر به چشم بیاید. بنابراین خروس جنگی تصمیم می گیرد به هر ترتیبی شده این پسر سربراه و باادب را از سر راهش بردارد. ... آیا پن می تواند به اصول تربیتی خود وفادار بماند و به دام دشمنی و جنگ با جان نیفتد؟

 


برشی از متن کتاب


مادرم  به خاطر کندن پوست درخت از دستم عصبانی شد و سه روز اجازه نداد که از خانه بیرون بروم. خواهرم تکه های پوست درخت را جمع کرد و آن ها را دوباره با چسب چوب به درخت چسباند. به هر حال وقتی در خانه ی گاراژ وب را زدم، فریادش بلند شد: «خودش است!» و صدای دویدنش آمد. در به سرعت باز شد. وب طوری که انگار سال هاست مرا ندیده، نگاهم کرد و گفت: «سلام چان! بیا تو.» گفتم: «من خروس جنگی ام.» جواب نداد، فقط در را پشت سرم بست. سر و کله ی پیرمردی موسفید و یک زن پیدا شد. وب بین آن ها ایستاد. فوری خود را راست و ریس کرد، قیافه ی جدی و بزرگسالانه گرفت و گفت: «جان! می خواهم با مادرم خانم گلندا دبلیو و پدرم، آقای ریموند اِ. وب آشنا شوی. مادر، پدر این بهترین دوستم، جان پاتریک کوگان است.» آن ها خوشحال شدند و دستشان را دراز کردند تا با من دست بدهند، و یکصدا گفتند: «جان! از آشنایی ات خوش وقتیم.» گفتم: «به من بگویید خروس جنگی.» مادر وب در همان حال که می خندید خشکش زد. ولی پدرش سرش را تکان داد و گفت: «پس ... خروس جنگی هستی!» ـ آخر، بچه که بودم با کاسکت فوتبالم به دختر عمویم حمله کردم و پرتش کردم توی برف ها. پدرش دوباره سرش را تکان داد. سوت زد و گفت: «که این طور!» مادرش به حرف آمد و گفت: «پن! چرا تا حاضر شدن شام چند دقیقه جان را ... خروس جنگی را به اتاقت نمی بری؟» اتاق خواب تمام خانه هایی که تا ان لحظه دیده بودم در طبقه ی دوم بود. اما در خانه ی آن ها، همین که دو پله از اتاق جلویی بالا رفتیم، به اتاق خواب رسیدیم. پرسیدم: «تا حالا هیچ وقت توی خانه ی دو طبقه زندگی کرده ای؟» کمی فکر کرد. بعد گفت: «توی داکوتای شمالی که بودیم، در طبقه ی دوم یک خانه زندگی می کردیم. ولی در طبقه ی اولش خانواده ی دیگری زندگی می کردند.» سرم را تکان دادم و گفتم: «غیرعادی است.» اتاق وب هم غیر عادی بود. گفتم: «اسباب بازی هایت کجاست؟» زیر تختخوابش رفت. چیزی را بیرون کشید و گفت: «این است.» ـ این چیست؟ ـ یک گاری چهارچرخ است، درست عین همان گاری ای است که پدر پدر پدربزرگم با آن توی داکوتای شمالی این طرف و آن طرف می رفت. این را پدر پدربزرگم برایم ساخته. می گفت توی داکوتای شمالی یک محله هست که هنوز هم جای چرخ گاری های قدیمی روی زمین پیداست.» گاری چهار چرخش، رنگ نشده و به قدری درب و داغان بود که به درد سطل زباله می خورد! وب آن را روی زمین کشید. گفتم: «چرخ هایش لق می زند.» ولی وب، همین طور به گاری اش لبخند می زد؛ طوری که انگاردارد روی چرخ های عقبش بلند می شود و پشتک می زند. یا بچه هایی افتادم که پدر بزرگشان را پاپا صدا می زنند. گفتم: «تو پدر پدر بزرگت را چی صدا می زنی؟ پاپا؟!» از حرف خودم قدری خنده ام گرفت که جواب او را نشنیدم.  

(برنده ی مدال طلای نیوبری) نویسنده: جری اسپینلی مترجم: پروین علی پور نشر: افق

جری اسپینلی

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب خروس جنگی - افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل