loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب حالا نشانت می دهم کانگوروی آبی! - زعفران

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب حالا نشانت می دهم کانگوروی آبی به قلم و تصویرگری اما چیچستر کلارک و ترجمه‌ی مریم رزاقی توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.

چند وقتی می شد که لی لی دوست داشت خودنمایی کند و به همه نشان بدهد چه کارهایی بلد است. هر وقت می خواست کار تازه‌ای انجام بدهد، کانگوروی آبی را رو به رویش می نشاند و کار جدیدش را به او نشان می داد. مثلا یک روز که به خانه‌ی خاله جمیما رفته بود، توی تلویزیون یک برنامه‌ی آکروبات بازی دید و بلند گفت این که کاری ندارد! بعد بلند شد تا به کانگوروی آبی نشان بدهد که او هم این کارها را بلد است و شروع کرد به تقلید حرکاتی که دیده بود. خاله جمیما به لی لی گفت این کار را نکند اما او گوش نکرد و به کارش ادامه داد تا اینکه خاله جلویش را گرفت چون ممکن بود به خودش آسیب بزند. چند روز بعد لی لی همراه مادرش به یک مهمانی رفت. آنجا مرد شعبده بازی با چند تا توپ حرکات نمایشی انجام می داد؛ او توپها را به بالا و پایین می انداخت و می گرفت. لی لی بلند گفت این که کاری ندارد! بعد چند توپ برداشت و به این طرف و آن طرف پرتاب کرد! هر قدر مادرش گفت که دست از کارش بردارد، گوش لی لی بدهکار نبود تا اینکه توپ ها به سر چند تا از بچه ها خورد و او دیگر کارش را ادامه نداد. مادر از کار لی لی خیلی ناراحت و عصبانی شد و...

مجموعه‌ی لی لی و کانگوروی آبی در چندین جلد مختلف برای گروه سنی پیش از دبستان و سالهای آغازین مدرسه به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی داستان های مجموعه دختر کوچولویی به نام لی لی است که یک کانگوروی عروسکی آبی رنگ دارد. لی لی و کانگوروی آبی خیلی همدیگر را دوست دارند. آن ها حتی یک لحظه هم نمی توانند دوری یکدیگر را تحمل کنند. لی لی و کانگوروی آبی دو دوست جون جونی و جدا نشدنی هستند که با هم قصه های زیبا و دوست داشتنی می آفرینند و چیز های زیادی به بچه ها می آموزند.


برشی از متن کتاب


کانگوروی آبی مال لی لی بود. مال خود خودش. بعضی وقت ها، لی لی به سرش می زد که جلوی دیگران خودنمایی کند، آن وقت به حرف هیچ کس گوش نمی داد و به کانگوروی آبی می گفت: "حالا نشانت می دهم کانگوروی آبی!" کانگوروی آبی فقط نگاهش می کرد. مگر چاره ی دیگری هم داشت؟ یک روز که لی لی به خانه ی خاله جِیما رفته بود، توی تلویزیون چند تا برنامه ی آکروبات بازی دید و با خودش گفت: "اینکه کاری ندارد. و به کانگوروی آبی گفت: "حالا نشانت می دهم، کانگوروی آبی!" خاله جیما فریاد زد: "نه، لی لی این کار را نکن." اما لیلی درست همان کار را کرد. و کانگوروی آبی فقط نگاهش کرد. مگر چاره ی دیگری هم داشت؟ خاله جیما فریاد زد: "لی لی! بهت گفتم این کار را نکن! مگر با تو نیستم. چرا به حرفم گوش نمی دهی؟" فردای آن روز، لی لی به مهمانی رفت و آنجا یک شعبده باز را دید که چند تا توپ را هم زمان به هوا می انداخت و می گرفت. لی لی با خودش گفت: اینکه کاری ندارد و به کانگوروی آبی گفت: "حالا نشانت می دهم، کانگوروی آبی!" مامان به لی لی گفت: "بشین سر جایت!" مامان لی لی فریاد زد: "نه، لی لی! فوراً بس کن!" و کانگوروی آبی فقط نگاهش کرد. مگر چاره ی دیگری هم داشت؟ مامان به لی لی گفت: "تو همیشه شورش را در می آوری. پس کی می خواهی یاد بگیری، حرف گوش کنی؟" خاله فلورانس لی لی را به پارک برد. آنجا پسرهایی را دیدند که داشتند با دوچرخه های شان شیرین کاری می کردند. لی لی با خودش فکر کرد: اینکه کاری ندارد. و به کانگوروی آبی گفت: "حالا نشانت می دهم!" خاله فلورانس فریاد زد: "نه، لی لی! بس کن! برگرد اینجا!" ولی این بار کانگوروی آبی اصلاً جرئت نکرد لی لی را نگاه کند. اگر شما بودید، چه کار می کردید؟ خاله فلورانس فریاد زد: "لی لی! لی لی، صبر کن!" اما خیلی دیر شده بود. حتی اگر لی لی خودش هم می خواست، دیگر نمی توانست دوچرخه را نگه دارد. خاله فلورانس پرسید: "لی لی، بگو ما از دست تو چه کار کنیم؟ چرا حرف گوش نمی کنی...    

(کتاب های زعفرانی) نویسنده: اما چیچستر کلارک مترجم: مریم رزاقی انتشارات: زعفران


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب حالا نشانت می دهم کانگوروی آبی! - زعفران" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل