loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب جنگل - پینه دوز

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب جنگل اثر والت دیزنی و ترجمه ی مهسا طاهریان از سوی انتشارات پینه دوز به چاپ رسیده است.

روزی پلنگی به نام باگیرا در جنگل مشغول جست و جو برای پیدا کردن شکار است که ناگهان صدای عجیبی از سمت رودخانه می شنود. او به سمت صدا رفته و می بیند نوزادی داخل سبد روی آب در حال گریه کردن است. باگیرا که بسیار مهربان است با خود فکر می کند که بچه ی آدمیزاد هم احتیاج به مراقبت و آب و غذا دارد و او از عهده ی این کار بر نمی آید. بنابراین تصمیم می گیرد او را پیش خانم گرگ ببرد تا شاید بتواند از نوزاد مراقبت کند. خانم گرگ قبول می کند که از بچه نگه داری کند و اسم پسرک را موگلی می گذارد. موگلی با حمایت های باگیرا و خانم گرگ بزرگ می شود. اما به محض این که به سن ده سالگی می رسد، همه چیز تغییر می کند. شیر خان که علاقه ی زیادی به خوردن آدمیزاد دارد و قبلا چیزهایی درباره ی وجود بچه ی انسان در جنگل شنیده به شدت دنبال موگلی می گردد. از این رو گرگ و بقیه دوستان موگلی تصمیم می گیرند که باگیرا، برای حفاظت از جان موگلی او را به دهکده ی انسان ها ببرد. در راه اتفاقات جالب و هیجان انگیزی برای موگلی می افتد. آیا باگیرا موفق می شود پسرک را به سلامت به دهکده برساند؟ ... این داستان جذاب در کتاب جنگل برای کودکان به چاپ رسیده است. همچنین وجود تصاویر شاد و رنگی در هر صفحه و ابعاد کوچک کتاب بر جذابیت آن افزوده است.

 


برشی از متن کتاب


صبح روز بعدباگیرا و موگلی سفر طولانی شان را آغاز کردند. موگلی خیلی عصبانی و ناراحت بود. او نمی فهمید که چرا مجبور از جنگل را ترک کند. جنگل خانه ی او بود. وقتی هوا تاریک شد با گیرا و موگلی از درخت بالا رفتند و روی شاخه ی آن خوابشان برد. در نزدیکی آن مار بزرگی به نام کا، لای برگ ها پنهان شده بود. تا با گیرا خوابش برد، کا به سمت موگلی راه افتاد. انگار که چشم های زرد و براق کا قدرت جادوی داشتند. موگلی تا بجنبد تحت تآثیر آن ها قرار گرفت به خواب عمیقی فرو رفت. کا به آرامی شروع کرد به پیچیدن دور مو گلی و خود را برای خوردن او آماده کرد. ناگهان باگیرا از خواب بیدار شد و به سمت کا پرید و او را چنگ زده و از درخت پایین پرت کرد. صبح روز بعد موگلی با صدای بلندی از خواب بیدار شد و از بالای درخت، نگاهی به پایین انداخت و دید که فیلی پیر خرطومش را بالا گرفته و داره رژه می‌رود. فیل با صدای بلندی می‌گفت: یک، دو، سه؛ چهار ... و فیل های پشت سرش هم. سعی داشتند خرطوم هایشان را بالا بگیرند و مثل او راه بروند. او کلنل هاتی بود. موگلی به سرعت از درخت پایین پرید و دنبال آن ها رفت. او پشت سر یک بچه فیل، چهار دست و پا راه افتاد و از این که می‌توانست هر کاری که فیل ها می کنند، او هم بکند لذت می برد. بالاخره باگیرا او را پیدا کرد و ازش خواست که با او به دهکده انسان‌ها برود. اما موگلی دلش نمی‌خواست برود و سریع شاخه درختی را گرفت و از آن بالا رفت. باگیرا که به شدت از دستش عصبانی شده بود، گذاشت رفت و موگلی را تنها رها کرد. اما کمی بعد هنگامی که موگلی داشت در جنگل می‌گشت، خرس مهربان ای به نام بالو او را دید. بالو پرسید: ببینم تو کی هستی؟ موگلی خودش را معرفی کرد و به خرس گفت که چقدر دلش می‌خواهد در جنگل بماند. بالو گفت: من از تو مراقبت می کنم. بالو از یاد دادن طرز زندگی خرس ها به موگلی لذت می برد. حالا موگلی می توانست مثل یک خرس بجنگد و نعره بکشد و پنج بیاندازد. آن روزعصر  بالو و موگلی برای این که خنک بشوند به رودخانه رفتند تا کمی شنا کنند. بالو روی آب دراز کشیده بود و موگلی هم روی شکمش نشسته بود. آنجا آن قدر آرام بود که بالو خیلی زود خوابش برد. اما چند میمون لای درخت ها کمین کرده بودند تا موگلی را بدزدند. ناگهان میمون ها از مخفیگاه شان بیرون پریدند و موگلی را به زور گرفتند و بردند. موگلی فریاد می‌زد: ولم کنید ...! بالو به سرعت از خواب پرید اما دیگر دیر شده بود. میمون ها داشتند موگلی را به قصر بزرگشان، جایی که در آن زندگی می کردند می بردند. خوشبختانه باگیرا صدای موگلی را شنیده بود و داشت برای کمک به سرعت به طرف رودخانه می دوید. بالو تا او را دید برایش تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده، با گیرا گفت: باید نقشه ای بکشیم.      

  • نویسنده: شرکت والت دیزنی 
  • مترجم: مهسا طاهریان
  • انتشارات: پینه دوز


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب جنگل - پینه دوز" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل