loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب جمشید شاه (افسانه هایی از ایران باستان)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب جمشیدشاه از مجموعه ی افسانه های ایران باستان به قلم جمال اکرمی و تصویرگری راهله برخورداری از سوی انتشارات پیک ادبیات به چاپ رسیده است.

جمشد چوپان جوان و برومندی بود. یک روز هنگامی که گله اش را به صحرا برده بود، صدایی را از فراز آسمان ها شنید. صدا خود را هرمزد معرفی کرد و به چوپان جوان گفت: که تو انسان نیک کردار و درستکاری هستی از این رو من که آفریننده ی زمین و موجودات روی آن هستم می خواهم نگهبانی این دنیا را به تو بسپارم. جمشید که اصلا باور نمی کرد چنین وظیفه ی بزرگی بر دوشش نهاده شده از قبول دعوت امتناع کرد، اما وقتی هرمزد قول داد که در این راه راهنمایش کند و او را تنها نگذارد، پذیرفت. هرمزد انگشتری زرین به جمشید داد تا نشان پادشاهی اش باشد و به این ترتیب او اولین شاه ایران زمین شد. جمشید با یاری هرمزد توانست سرزمینی آباد با مردمی توانا و خردمند بسازد. او سال های بسیاری بر مردم حکمرانی کرد تا این که روزی از جانب هرمزد ندا آمد که طوفان بزرگی در راه است و سرمای سخت و طاقت فرسایی تمام موجودات زمین را از بین خواهد برد. جمشید باید چاره ای برای نجات موجودات روی زمین می اندیشید بنابراین مثل هر باری که مشکلی برایش پیش می آمد به درگاه هرمزد رفت تا با یاری او راهکاری بیابد ...
مجموعه ی افسانه های ایران باستان همان طور که از نامش برمی آید داستان هایی را از اساطیر و مشاهیر ایران زمین برای کودکان و نوجوانان بیان می کند. در تالیف این مجموعه از کتاب های "شاهنامه ی فردوسی"، "داستان های ایران باستان" و کتاب "پژوهش در اساطیر ایران" استفاده شده است. شش جلد کتاب با عنوان های فرشته ی باران و دیو خشکی، کوروش فرزند ماندانا، آرش دلاور کوهستان، جمشیدشاه، بستور، داریوش و بردیا از مجموعه ی فوق به چاپ رسیده است.


برشی از متن کتاب


در سرزمین او از مرگ نشانی نبود و چارپایان و آدمیان روز به روز بیشتر می شدند. سیصد سال از شهریاری جمشید گذشت. روزی هرمزد به او پیام داد که زمین برای زندگی انسان ها و چارپایان تنگ شده، جایی باز کن برای آن ها که زاده می شوند. جمشید شاه انگشتر زرین خود را برانگشت کرد، تازیانه ای زرنشان برداشت و به سوی آفتاب تاخت. هم چنان که به سوی افق پیش می رفت، تازیانه اش را بر زمین می کوفت و فریاد می زد: «ای زمین! پیش تر رو گسترده شو! جایی برای دیگران باز کن تا جهان از تنگی درآید!» جهان گسترده تر شد و زمین پهناور تر. جمشید شاه ششصد سال دیگر نیز بر زمین فرمانروایی کرد. بار دیگر نسل چارپایان و آدمیان و گیاهان و پرندگان افزون شد و جهان تنگ تتر و تنگ تر. بار دیگر هرمزد به جمشید شاه پیام داد که زمین دوباره برای آفریده های من تنگ تر شده! جمشید شاه بار دیگر تازیانه ی زرنشان خود را برداشت و به سوی آفتاب نیمروز گام برداشت. تازیانه را بر زمین کوفت و فریاد برآورد: «ای زمین! گسترده تر شو و جایی برای نوآمدگان باز کن!» جهان باز هم گسترده تر شد. جمشید شاه نهصد سال دیگر بر زمین فرمانروایی کرد. بار دیگر زمین برای آفریدگان تنگ شد و جمشید شاه به یاری هرمزد و تازیانه ی زرین اش جهان را گسترش داد. فرمانروایی جمشید شاه بر زمین با خوشبختی و آسایش مردم همراه بود تا این که هرمزد به او پیام داد: «شتاب کم جمشید! طوفان بزرگی در راه است و سرمای زمستانی سخت و پاینده موجودات جهان را به ویرانی خواهد کشاند. دژی استوار بساز و جفتی از همه ی موجودات زنده را در آن نگاه دار تا طوفان بگذرد و نسل آن ها نابود نشود.» جمشید شاه سخت به تکاپو افتاد. دژی استوار ساخت و از موجودات زنده ی سراسر زمین جفتی برگزید و به دژ برد.    

نویسنده: جمال اکرمی تصویرگر: راهله برخورداری انتشارات: پیک ادبیات  

جمال اکرمی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب جمشید شاه (افسانه هایی از ایران باستان)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل