loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب جزیره ی دکتر لیبریس - پرتقال

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب جزیره ی دکتر لیبریس نوشته ی کریس گرابنستاین و ترجمه ی نگار عباس پور توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

این کتاب داستان یکی از آزمایش های عجیب و پر ماجرای " دکتر لیبرس " را تعریف می کند. آزمایشی که نشان دهنده ی تاثیرات تکنولوژی و خواندن کتاب می باشد. سوژه ی این آزمایش " بیلی گیلفویل " دوازده ساله است که به شدت خیال پرداز و باهوش است. پدر و مادر بیلی از هم جدا شده اند. پدر بیلی یک نویسنده است که برای تبلیغات تلویزیونی متن های طنز می نویسد ولی مادرش برعکس یک استاد سرسخت ریاضی است و رفتارش کمی فرق دارد. امسال تابستان، بیلی قرار است تعطیلات را کنار مادرش بگذراند آن هم توی یک خانه کنار دریاچه و نزدیک به یک جزیره دقیقا وسط نا کجا آباد که از قضا نیز صاحب این جزیره آقای دکتر " لیبرس " است. دکتر لیبرس استاد دانشگاه مامان بیلی هم هست که امسال تابستان یکی از خانه های کنار دریاچه را به آن ها اجاره داده است. بعد از آمدن بیلی به این خانه کم کم ماجراها شروع می شود. توی اتاق خواب بیلی، یک دوربین کار گذاشته شده ولی چیز عجیبی نیست چون بیلی بی خبر از همه جا فکر می کند دکتر لیبرس که صاحب خانه است دوست ندارد به وسایل ها آسیب برسد برای همین همه جا را زیر نظر دارد. از این گذشته هیچ تلوزیون، دستگاه پخش یا دستگاه بازی هم توی خانه وجود ندارد و در عوض جملاتی عجیب مثل خواندن کتاب قدرت جادویی دارد و ... همه جای خانه مشاهده می شود. همه این ها زیر سر آقای لیبرس است تا بیلی را علاقه مند به خواندن کتاب کند تا با استفاده از بیلی یک راز بزرگ را کشف کند. رازی که توی خواندن کتاب ها نهفته است. کتاب هایی که داستان های همه شان واقعی و زنده هستند. حالا بیلی درگیر اتفاقات های عجیب و از پیش تعین شده ای می شود که...

 


برشی از متن کتاب


بیلی تند شاخه ی کوچک را از روی زمین قاپید. باید سریع به جزیره بر می گشت. باید سریع تر پیک نیک خانوادگی را تمام می کرد. حتی اگر معنی اش این بود که بنشیند و با پدرش حرف بزند. گفت: می دونین چیه؟ دارم می ترکم! اینم از چوب. می تونین بدون من مارشمالو برشته کنین. بابا می خوای درباره چی حرف بزنی؟ مادرش سرش را پایین انداخت و رفت. پدرش دوباره همان قیافه ی عجیب را به خود گرفت. دو صندلی تاشو را روی چمن کشاند تا روبه روی هم بنشینند. بیلی نشست. پدرش هم نشست و دوباره قیافه ی جدی آدم بزرگانه اش را به خود گرفت. _ پسرم! همون طوری که حتماً تا حالا فهمیدی، من و مامانت... فلان، بهمان، فلان، بهمان، فلان، بهمان... تنها چیزی بود که بیلی تا پنج، یا شاید هم 10 دقیقه ی بعد، شنید. بالاخره پدرش این طوری حرفش را تمام کرد: ما فکر می کنیم این طوری برای همه بهتره! بیلی پرسید: خب، کی داری می ری؟ همین الان؟ نه، شب می مونم. می خوابم توی اتاق نشیمن. بیلی فقط سر تکان داد. خب! خوش حالم که تونستیم در مورد این موضوع صحبت کنیم. آدم بزرگ ها همیشه همین را می گفتند. آن طور که معلوم بود، حرف زدن حالشان را بهتر می کرد. حتی وقتی که همان حرف ها باعث می شد حال بچه ها بد شود! بیلی پرسید: حالا می تونم برم؟ _ اُ، معلومه! فکر کنم یه کم زمان می خوای که در مورد همه ی این چیزا فکر کنی، نه؟ _ اوهوم. خورشید داشت غروب می کرد. داشت شب می شد، والتر تک و تنها روی جزیره بود. خب، البته تنها نبود! و مشکل هم درست همین بود....

نویسنده: کریس گرابنستاین مترجم: نگار عباس پور انتشارات: پرتقال  

کریس گرابنستاین


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب جزیره ی دکتر لیبریس - پرتقال" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل