محصولات مرتبط
کتاب جالی پستچی کوچک می شود، نوشتهی الن البرگ با ترجمهی شیدا رنجبر و تصویرگری جانت البرگ توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.
صبح یک روز تابستانی، جالی پستچی از خواب بیدار شد و پس از خوردن صبحانه، خواندن روزنامه و غذا دادن به سگش، کتش را پوشید و بیرون رفت تا مثل هر روز، نامه ها را به دست صاحبانشان برساند؛ اما وقتی خواست سوار دوچرخه اش بشود، دید که یکی از چرخ هایش پنچر شده! جالی مجبور شد پای پیاده به راه بیفتد. نامهی اول مال آقای آسیابان بود که به دستش رسید، دومی مال موش کوچولوها، سومی مال گربهی چکمه پوش و بعدی نامهی راپونزل بود و... جالی نامه های زیادی را به صاحبانشان رسانده و کمی خسته شده بود؛ بنابر این زیر سایهی درختی نشست تا استراحت کند. اما ناگهان یک جغجقهی بزرگ از بالا تالاپی افتاد روی سر پستچی بینوا! بعد هم جالی و سگش قِل خوردند و توی یک تونل افتادند. همین طور که قِل می خوردند، نامه ای از دست آقا خرگوشه که داشت با عجله می دوید، افتاد جلوی راهشان. جالی نامه را که دعوتنامه ای برای یک مهمانی در جنگل بود، برداشت و به جنگل رفت. آن جا با آلیس ملاقات کرد و یک فنجان چای خورد؛ اما یکهو لرزید و خندید، بعدش هم آب رفت و کوچک شد! یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟ حالا باید چه کار می کرد؟
کتاب جالی پستچی کوچک می شود، اثری نفیس، بسیار جالب و هیجان انگیز برای کودکان به شمار می رود که علاوه بر ارائهی داستانی جذاب و خواندنی، خوانندگان خود را با پاکت های نامه ای که در صفحات کتاب تعبیه شده شگفت زده کرده و هیجانی دلچسب را برایشان به ارمغان می آورد. در خلال داستان از این پاکت های نامه استفاده می شود و کودکان با باز کردن هریک، در جریان روند داستان قرار می گیرند. درون هر پاکت بسته به متن، یادداشت، نامه، ذره بین و چند کتابچهی کوچک داستان قرار دارد. اثر فوق می تواند هدیهای منحصر به فرد و خاص برای کودکان دلبند شما بوده و آن ها را لبریز از شادی و هیجان کند.
برشی از متن کتاب
جالی پستچی خمیازه ای کشید و از خواب بیدار شد. صبحانه اش را خورد، به سگش غذا داد، روزنامه اش را خواند و قورباغه اش را بوسید.* بعد کتش را پوشید، کلاهش را برداشت و از در بیرون رفت. یکهو چشمش به دوچرخه اش افتاد که یکی از چرخ هایش پنچر شده بود. دوچرخهی بیچاره انگار می گفت: "مرا باد کن!" جالی پستچی دستی به چانه اش کشید و سرش را خاراند. چاره ای نداشت، باید پیاده راه می افتاد و نامه ها را می رساند. *(شوخی کردم.) یکی از نامه ها مال آسیابان بود. یکی مال موش کوچولوها. یک بسته هم مال گربهی پشمالو.* (توی بسته یک جفت چکمهی قشنگ بود.) یک نامه مال دختر مو بلند بود.** *اشاره به گربهی چکمه پوش _ آسیابان فقیری بود که سه پسر داشت، بعد از مرگش آسیاب به پسر بزرگش می رسد، الاغ به پسر دومش و گربه هم به پسر کوچکش می رسد. این گربه کمک می کند تا پسر کوچک آسیابان با دختر پادشاه ازدواج کند. **اشاره به یکی از شخصیت های داستانی که بچه ها آن را با نام راپونزل می شناسند. راپونزل یک افسانهی آلمانی است که شبیه داستان رودابه در شاهنامه است. جادوگری با نام گوتل، نوزادی را از پدر و مادرش می گیرد و او را بزرگ می کند و در قصری زندانی می کند. راپونزل موهای بلندی دارد که هر وقت جادوگر می خواهد وارد قصر شود، از او می خواهد موهایش را پایین بیندازد و او را بالا بکشد... نامه ای هم انگار مال یک لنگه کفش بود. یک قبض تلفن هم مال قایق پارویی بود! جالی پستچی با خودش گفت: "پس صاحب قایق کجاست؟ چرا قایقش را همین طوری ول کرده و رفته؟" بعد چون حسابی خسته شده بود، زیر سایهی درختی نشست تا کمی استراحت کند. اما یکهو جغجغهی بزرگی از آن بالا، از توی آسمان، افتاد روی سر پستچی بیچاره! پستچی قل خورد و رفت پایین. سگش هم همین طور. خرگوشه که داشت با عجله می دوید، نامه از دستش افتاد. پستچی با تعجب نامه را برداشت و گفت: "این چیه پیدا کردم؟" روی نامه نوشته بود...
(کتابهای زعفرانی) نویسنده: الن البرگ تصویرگر: جانت البرگ مترجم: شیدا رنجبر انتشارات: زعفران
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران