loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب تماشاگر در سایه (سه گانه ی مه 3)

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب تماشاگر در سایه

کتاب تماشاگر در سایه سومین جلد از مجموعه سه گانه ی مه، نوشته کارلوس روییز زفون با ترجمه آرزو احمی و با تصویرگری پژمان رحیمی زاده از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.

ایرن دختر 14 ساله ای است که بعد از مرگ پدرش در اثر یک بیماری لاعلاج، همراه مادرش سیمون و برادرش دوریان به امید زندگی بهتر از پاریس به خانه ای ساحلی در دهکده ی کوچکی نقل مکان می کنند؛ مادر ایرن که قبلا معلم بود به لطف نفوذ یکی از آشنایانش پیشخدمت مردی مخترع و اسباب بازی ساز به نام لازاروس یان می شود؛ یان همراه همسرش که سال هاست در بستر بیماری به سر می برد در عمارتی باشکوه و قدیمی میان موجودات جادویی و ساخته های دست خود زندگی می کند. قرار است مادر ایرن بر کلیه کارهای خدمتکارهایی که هر از گاهی در عمارت یان به کار گرفته می شوند نظارت داشته باشد و مسئول تمام کارهای اجرایی و نگهداری از دارایی های مخترع شود. روی مرسولات پستی نظارت کند و در این سمت برای کتابخانه لازاروس کتاب بخرد و در مقابل حقوقی بیش از حد معمول دریافت و همراه با فرزندانش در خانه ساحلی زندگی کند. قرار است لازاروس در جهت حمایت بیشتر از خانواده سیمون کلیه مخارج تحصیل ایرن و دوریان را نیز تامین کند. دختری به نام هانا که هم سن ایرن و خدمتکار عمارت لازاروس است ایرن را با پسرعموی خودش اسماعیل آشنا می کند؛ اسماعیل شایعات اهالی دهکده در مورد نورهایی که در ماه سپتامبر بر جزیره ای متروکه در دهکده می تابد را برای ایرن تعریف می کند؛ ماجرا از این قرار است که  سال ها قبل در اواخر تابستان اهالی دهکده زنی را که صورتش پشت نقابی مخفی شده بود دیده اند که یکی از قایق های بادبانی بندر را برداشته و به دریا رفته. اما موقع رد شدن از خلیج طوفقان وحشتناکی رخ می دهد و باعث غرق شذن زن می شود ولی هیچگاه جسد زن پیدا نمی شود. چند روز بعد، مد بقایای له شده نقاب زن را با خود می آورد. از آن زمان به بعد در اواخر تابستان اهالی دهکده نورهایی در جزیره مشاهده می کنند. ایرن و اسماعیل تصمیم می گیرند تا با هم به جزیره بروند و از ماجرا سر در بیاورند اما با ورود آنها به جزیره اتفاقت عجیبی رخ می دهد و ...

مجموعه ی سه گانه مه مجموعه ای رمزآلود مشتمل بر سه جلد می باشد که هر جلد آن داستانی را روایت می کند؛ داستان ها از لحاظ موضوعی با هم ارتباط ندارند و شخصیت های متفاوتی دارند. هر داستان این کتاب انتشارات افق دارای ادبیاتی فانتزی است که در فضایی آمیخته با اوهام رقم می خورد.

 


برشی از متن کتاب


در خلیج آبی، تقویم فقط دو فصل داشت: تابستان و باقی سال. در طول تابستان اهالی دهکده ده برابر بیشتر کار می کردند و به ویلاهای کنار دریا که در همسایگی شان بود خدمات ارائه می دادند، جایی که جهانگردان و اهالی شهر در جست و جوی ماسه، آفتاب و کسالت های گران قیمت به آنجا می آمدند. زندگی نانواها، پیشه ورها، خیاط ها، نجارها، بناها و تمام مشاغل به سه ماه طولانی که آفتاب بر فراز ساحل نرماندی لبخند می زد وابسته بود. در آن سیزده چهارده هفته، ساکنان خلیج آبی مثل مورچه کار می کردند تا بتوانند باقی سال را مثل ملخ تنبل ازوپ استراحت کنند و از زمستان جان سالم به در ببرند. فشار بعضی از این روزها بیشتر بود، به خصوص چند روز اول اوت که تقاضا از صفر مطلق به سقف آسمان می رسید. یکی از معدود استثناها کریستین هوپرت بود. او هم مثل دیگر کاپیتان های قایق های ماهیگیری دهکده دوازده ماه سال مثل اسب عصاری کار می کرد. هر سال تابستان همان موقع، وقتی می دید دیگر اهالی دهکده آماده ی کار بیشتری می شوند، به این فکر می افتاد که شاید حرفه ی درستی انتخاب نکرده: شاید عاقلانه تر بود که سنت هفت نسل را بشکند و هتل دار، مغازه دار یا چیز دیگری شود. این طوری شاید دخترش هانا مجبور نبود در کرون مور خدمتکاری کند و می توانست زنش را بیشتر ببیند. اسماعیل، در حالی که با عمویش پمپ ته قایق را درست می کردند، تماشایش می کرد. قیافه ی پکر ماهیگیر او را لو می داد. اسماعیل گفت: "می تونی یه تعمیرگاه قایق و چیزهای دیگه باز کنی." عمویش با چیزی شبیه به غرولند جوابش را داد. پسر ادامه داد: "یا قایق رو بفروشی و روی مغازه ی موسیو دیدیه سرمایه گذاری کنی. شش ساله که داره حرفش رو می زنه." عموی اسماعیل دست از کار کشید و برادرزاده اش را نگاه کرد. در سیزده سالی که پدرخوانده ی این پسر بود، هنوز نتوانسته بود صفتی را که هم بیش از همه از آن می ترسید و هم ستایشش می کرد، در او از بین ببرد: شباهت های شدیدش با پدر متوفایش، از جمله علاقه اش به اظهارنظر، آن هم وقتی که هیچ کس نظرش را نپرسیده بود. کریستین جواب داد: "شاید بهتر باشه تو این کار رو بکنی. من دیگه تقریبا پنجاه سالمه. آدم تو این سن و سال نمی تونه کارش رو عوض کنه." "پس شکایتت از چیه؟" "کی شکایت کرد؟" اسماعیل شانه بالا انداخت. هر دو پمپ ته قایق را نگاه کردند. اسماعیل زیر لب گفت: "باشه. من یه کلمه دیگه هم نمی گم." "چقدر خوب. اون بست رو سفت کن." "کار از سفت کردن بست گذشته. باید پمپ رو عوض کنیم. یکی از این روزا توی دردسر می افتیم." هوپرت لبخندی به او زد، لبخندی که فقط به ماهی فروش ها، مقامات بندر و چند هالوی دیگر می زد. "این پمپ مال پدرم بوده. قبلش، مال پدربزرگم. قبل از اون..." اسماعیل وسط حرفش پرید و گفت: "منم برای همین می گم. احتمالا جاش تو موزه بهتره تا روی یه قایق."

نویسنده: کارلوس روییز زفون مترجم: آرزو احمی انتشارات: افق

مشخصات


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب تماشاگر در سایه (سه گانه ی مه 3)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل