کتاب تلافی - سیمین شیردل

کتاب تلافی اثر سیمین شیردل توسط انتشارات پرسمان به چاپ رسیده است.

"تلافی" کتابی جذاب و خواندنی است که از حکایت زندگی دختری جوان به نام "حمیرا" روایت می کند. "حمیرا" در یک خانواده ی 4 نفره همراه با پدر، مادر و خواهر کوچکترش حوری زندگی می کرد. پدرش حاج محموداز خانواده ی متمول و متدینی بود و مادرش نیز در یک خانواده ی فرهنگی و مورد احترام مردم، چشم به جهان گشود. زندگی بر وفق مراد آن ها بود و همه چیز به خوبی می گذشت تا این که روزی از روزها، زمانی که "حمیرا" فقط 13 سال داشت، پدرش را به طور ناگهانی از دست داده و به شدت تحت تاثیر غم دوری از پدر قرار می گیرد. پس از مرگ او، آن ها به ناچار همراه مادربزرگ مادری اش در خانه ی ویلایی مرکز شهر، زندگی جدیدی را آغاز می کنند؛ حالا که یازده سال از آن روزها می گذرد، "حمیرا" 22 ساله شده و به دختری زیبا رو و دوست داشتنی، کاملا مقید و محجبه ولی در عین حال شیک پوش و جذاب تبدیل شده؛ در همین ایام است که مادرش تصمیم می گیرد با حاج آقا صادقی ازدواج کند و او را از تصمیمش آگاه می سازد؛ حاج آقا صادقی که یکی از طلافروشان قدیمی در بازار است، همیشه از دوران کودکی یکی از افراد مورد علاقه ی "حمیرا" بود چرا که همواره شباهت بسیار زیادی با پدرش داشته است. اما او علی رغم این علاقه، به شدت با این موضوع مخالفت کرده و حاضر نمی شود همراه مادر و حوری به خانه ی آقای صادقی برود. با گذشت زمان و در نتیجه ی این وصلت، با پسر صادقی یعنی "امید" آشنا شده و کم کمی عشقی جاودان و پر ماجرا بین آن ها آغاز شده و باعث زیبایی و کشش در داستان می شود و به دنبال آن، نویسنده از عشقی عمیق و جاودان حکایت می کند به طوری که مخاطب را اسیر و تشنه ی خواندن کرده و او را تا پایان با خود همراه می سازد.

برشی از متن کتاب

مامان می خواد ازدواج کنه ... نمی دونم در آیینه بود یا خودم بودم که حرف می زدم . هر چه بود خیلی سمج بود . مدام ، در فضای ساکت اتاق تکرار می شد تا حقیقت تلخ را بر سرم بکوبد که در شرف انجام شدن بود . دلم می خواست از جلوی آیینه بلند شوم ؛ اما قدرت اینکار را نداشتم و همانطور پریشان ، به چشمان خیره ام زل زده بودم. به یاد صبح افتادم . چه قدر به مادر التماس کردم . چه قدر خواهش کردم ؛ اما او ناراحت و سردرگم بود . از اعتراض های من خسته شده و به ستوه آمده بود ، از مخالفت هایم ، از لج بازی ها و تلاش هایی که در این مدت انجام دادم تا شاید بتوانم او را از تصمیمی که گرفته منصرف کنم ، به شدت دلگیر و نا امیدانه نگاهم می کرد . مادر با چشمان زیبایش ، که با وجود چهل و پنج سال ، چروک های ریز در اطراف آن خودنمایی می کرد ، به عمق چشمانم خیره شد تا شاید برای رسوخ به قلب و مغزم که مثل آهن سخت و سرد شده بود ، روزنه ای پیدا کند . گفت : حمیرا ، دست از لجاجت بردار . به خدا اون مرد بدی نیست . خودت خوب می دونی . غریبه ای نیست که از راه رسیده باشه . ما سالهاست که می شناسیمش . تو که دوستش داشتی ؛ چطور یک دفعه با تمام وجودت از اون متنفر شدی؟ _ از اولم اون ادا و اصول ها رو می ریخت که خودش رو جا کنه . شما خیلی ساده اید . با حیله گری تمام اومده تا ... تا جای پدر رو بگیره _ هیچ کس جای پدرت رو نمی گیره . با این فکر ها خودت رو آزار نده _ واقعیت همینه. (با التماس گفتم) به خاطر من و حوری بیش تر فکر کنید. نذارید آرامش زندگی مون به هم بخوره. _  حرف دیروز و امروز نیست. پنج ساله که منتظرش گذاشتم. حوری قبول کرده؛ اما تو با وجود این که از اون بزرگ تری اون قدر این مساله رو برای خودت بزرگ کردی که فکر می کنی آخر دنیا شده. با اعتراض گفتم: چه توقعی دارید؟ فکر آبروی من و نمی کنید؟ شما که می خواستید ازدواج کنید زودتر از این به فکر می افتادید؛ وقتی که هنوز عقل ما نمی رسید. _  اشتباه کردم به پاتون نشستم. اشتباه کردم جوونیم و گذاشتم تا بد و خوب زندگی رو بفهمید. عوض دستت درد نکنه یه چیزی هم بدهکار شدم. چند ماه خونم و کردی تو شیشه. می خوای حرف، حرف خودت باشه. نه منطق حالیت می شه نه تلاشی برای درک اطرافیانت می کنی. _ حرف منطق و درک، اینه که شما ازدواج کنید؟ اگه قبول کنم آدم با منطقی به نظر می آم؟! _ بحث ازدواج نیست. بحث سر اینه که تو با خودخواهی تمام حرف می زنی و تصمیم می گیری. من بچه نیستم که بخوام از روی احساس کاری رو انجام بدم. سال هاست دارم راجع به اون فکر می کنم. با ده تا بزرگ تر مشورت کردم. نه کاری خودسرانه است نه جرمه. _ مگه هر چی بزرگ ترا بگن درست از آب در می آد؟ شما باید صلاح مارو در نظر بگیرید...    

نویسنده: سیمین شیردل انتشارات: پرسمان