loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب تا صبح تابناک اَهورایی - فریدون مشیری

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب تا صبح تابناک اَهورایی نوشته فریدون مشیری توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

کتاب "تا صبح تابناک اَهورایی" مجموعه شعری است متشکل از 62 قطعه شعر که در بهارِ سال 1379 شمسی، برای اولین بار به چاپ رسید. اشعار این کتاب موضوعاتی متفاوتی را شامل می شوند. به عنوان مثال شعر "آن انتظار شیرین"، که شاعر آن را در وصف مادرش سروده است. مادری که در سنین کودکی به فرزندش قوت قلب می داده و می دانسته که او در آینده شاعری محبوب در میان مردمان می شود؛ اما حالا دست او از این دنیا کوتاه است و فرزند غم فراق مادر دارد، آن هم در زمانی که به شهرت رسیده و پیشگویی های مادر درست از آب در آمده است. غم غریبی را می توان در این شعر جست. غم دوری و فراق که با عشق درآمیخته تا ذات نویسنده را برملا سازد. مثال دیگر، شعری کوتاه است به نام "در میدان زندگی" از فریدون مشیری که به یاد "برتولد برشت" شاعر آلمانی نگاشته شده است. شعر زیبای دیگر که در کتاب آمده است "ایران و جوانان" نام دارد. مضمون این شعر بیان توانایی های کشور کهنسال ایران است که در زمینه های علم، فرهنگ و هنر به واسطۀ خردمندان این سرزمین به دست آمده است، و امروز این کشور با داشتن جمعیتی از جوانانِ برومند می رود تا قلهّ های موفقیت را یکی پس از دیگری فتح کند. آن هم با اتکاء به گذشتگان و تاریخ چند هزار ساله کشور. نکته جالب توجه در تمامی اشعار این کتاب، عشقی است که در آن ها نهفته است. عشقی که از ذاتِ نویسندۀ خوش ذوق سر چشمه می گیرند و بر احساسات خواننده سرازیر می شوند تا او را هم در این زیبایی شریک سازند. فضای صمیمی اشعار در کنار اندرزهایی که در کتاب یافت می شود می تواند توجه خوانندگانِ علاقۀ مند به شعرِ نو را به سوی خود جلب کند.


برشی از متن کتاب


با آسمان: پس از نوازش بارانِ بامدادِ بهار چنان به اوج لطافت رسیده بود هوا . که روح رقص در اندام خاک در پرواز که رقص روح در آیینۀ فضا پیدا . چراغ شبنم روشن، صدای گل شفاف نگاه سبز درخشان، دل چمن شیدا . نه رنگ و نقش که هر بوته صد هزار نگار نه ساز و نغمه که هر شاخه صد هزار نوا . ز بس ترانۀ مرغانِ مستِ چهچهه زن که خواب دریا آشفته گشت از آن آوا . مرا به صحبتِ رنگینِ خویش می خواندند بنفشه های چمن با چه مهربانی ها . تمام هستی من روی بال نرم نسیم چنان که برگ کند در هوا پاک شنا. . به آسمان گفتم: «ای آسمان!چه می شد اگر به جای آن همه توفان و تندباد بلا، . بهارِ لطفِ تو در می گشود بر رخ دهر همای مهر تو پر می کشید بر سرِ ما . ببین به چهرۀ این جمع جان بدر برده از آن تهاجم خونبار و جنگ جانفرسا . به اشک و آه، رها کرده آشیانۀ خویش ز بیم دشمن مأوی گرفته در صحرا . تو قادری که جهان را ز بد بپیرایی هزار نقش پدید آوری همه زیبا . شکستِ کشتیِ اهل هنر - که «حافظ» گفت - به دست توست، به دست تو، واژگون دریا! . ز آفتاب تو روزی دگر دمید، امّا جهان به دیدۀ ما چون شبی ست بی فردا! . شبی غریب که اندوه از آن تراود و بس شبی که آتش و خون می کند در آن غوغا . همه سیاهیِ گردابِ هول و وحشت و مرگ! کجا همی رود این ناخدای نابینا؟» . به آسمان گفتم: «ای آسمان بیا و بخواه که زیر بال تو گیتی شود بهشت آسا . بسای بد را، ای آسمان، بسای، بسای که بد به پهنۀ هستی دگر نگیرد پا . مگر به یاری تو، در پناه نیکی و مهر شکستگان تو گردند ازین شکنجه رها. ........................................... "بهار، روح هستی": رقص این چلچله ها، وین همه آوا و نوا همه گویند که: از راه رسیده ست بهار . کاروانِ گل و زیبایی و شادی در راه سخت در جلگۀ پر برف دویده ست بهار . عشق و شادابی و نور و نفس و شور و امید همه را بهر تو بر دوش کشیده ست بهار . ارمغانی ست که در سال به ایثار و نثار مهربانانه سر راه تو چیده ست بهار . بیدبُن غرق جوانه ست و به رقص آمده است از در و بام و هوا بس که شنیده ست بهار! . خیز و آغوش در آغوش لطیفش بگشای روح هستی ست که جان بخش وزیده ست بهار . چشم بیدار بر این تلخی ایام ببند خواب هایی شکرین بهر تو دیده ست بهار."

فهرست


نوروز می رسد    آن انتظار شیرین    در میدان زندگی   مهربان، زیبا، دوست    با آسمان   حیران    باغ در پنجره    بوی «محبوبۀ شب»    بهار، روح هستی    دوباره عشق    ستون سهند    روح باران را بگو    رگبار بی امان    راهیان مهر    خبر    داستان ابوالعلاءِ مُعَری    با من چکار داری   خورشید، با دو سرخی    غروب    گرداب    بیشه؟کندو؟   اندوه بانوی بید    شهنامه چه می گفت    دو برگ سبز    افسون    خانه بر امواج    پیام آور مهر    چقدر؟   افسونگر    یادها    همچنین باد    دنیا به هم نمی خورد   شهر    مادران    گرمای عشق    گلبانگ جهانتاب    ایران و جوانان    یغماگران دریا   با کاروان صبح   ستاره و  از قفس   تنها به این امید  سر می کشید یاد   پرواز اولین   یک آسمان پرنده   پروازِ لحظه ها  چشم در راه   آن سوی نیمه شب   گوشۀ دلتنگی   روی لحظه های زمان  نشانه ای از رهایی!  تاراج آشیانه نیلوفر   آوازهای شاد   در دشت آسمان   خط آتش   باد در قفس   گر تو آزاد نباشی   شرم   با شباهنگ   همزاد   به سوی جان   در چشم ستاره

نویسنده


فریدون مشیری در سی ام شهریور ماه 1305 در تهران چشم به جهان گشود. وی از دوران کودکی علاقه مند به شعر و شاعری بود و در همین راستا در سن پانزده سالگی پا در این عرصه نهاد. مشیری نخستین دفتر شعرش را با نام "تشنه طوفان" در سن 28 سالگی به چاپ رساند که در ابتدای آن مقدمه ای از "محمد حسین شهریار" و "علی دشتی" آورده شده بود. دفتر "تشنه طوفان" همان طور که خود مشیری می گفت شامل چهارپاره هایی است که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطه کوتاه دارد و هم وزن دارد، هم قافیه و هم معنا. در آن زمان شاعرانی همچون نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد زهری به این سبک شعر می سرودند. "عبدالحسین زرین کوب" در رابطه با شعر مشیری این گونه می نویسد: « در طی سالها شاعری، فریدون از میان هزاران فراز و نشیب روز، از میان هزاران شور و هیجان و رنج و درد هرروزینه، آنچه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران می سپارد و به قلمرو افسانه های قرون روانه می کند. چهل سالی - بیش و کم - هست که او با همین زبان بی پیرایۀ خویش، واژه واژه با همزبانان خویش همدلی دارد. زبانی خوش آهنگ، گرم و دلنواز. خالی از پیچ و خم های بیان ادیبانۀ شاعران دانشگاه پرورد و در همان حال خالی از تاثیر ترجمه های شتاب آمیز شعرهای آزمایشی نو راهان غرب.» "فریدون مشیری" سال های بسیاری از بیماری رنج می برد. سرانجام وی در سال 1379 و در سن 74 سالگی چشم از جهان فرو بست.

شاعر: فریدون مشیری انتشارات: چشمه

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • تعداد صفحه 141

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب تا صبح تابناک اَهورایی - فریدون مشیری" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل