loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب تابستان قوها - افق

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب تابستان قوها نوشته ی بتسی بایارس و ترجمه ی پروین علی پور توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

سارا گودفری دختر 14 ساله ای که شش سال قبل مادرش را از دست داده و همراه خواهر بزرگتر، عمه ویلی و برادر کوچکترش چارلی که ده سال دارد و سال ها قبل به علت بیماری دچار معلولیت ذهنی شده و نمی تواند حرف بزند در خانه ای ویلایی در کنار دریاچه کوچکی زندگی می کند. سارا که اخیرا پا به دوره ی نوجوانی گذاشته، در تابستان امسال احساس متفاوتی نسبت به سال های قبل خود تجربه می کند و نمی تواند بفهمد دلیل این بی قراری و تشویش چیست؛ لحظه ای شاد و خندان و لحظه ی دیگر، بی هیچ دلیلی غمگین و گریان است. مدام از قیافه، مدل مو، هیکل و لباس پوشیدن خود ایراد می گیرد و خود را زشت ترین موجود عالم می پندارد. تا به حال نسبت به امر و نهی کردن ، صدای بلند و رفتارهای تحکم آمیز عمه ویلی بی تفاوت بود و او را با تمام ناهنجاری های اخلاقی اش دوست داشت اما اخیرا از او بیزار شده و به زور تحملش می کند. سارا هیچ وقت از این که باید دائما مراقب چارلی باشد و او را همراه خود به مراکز تفریحی ببرد گله و شکایتی نداشت و برادرش را بدون توجه به ناتوانی هایش دوست می داشت، ولی امسال با بی میلی و نارضایتی او را همراه خود می برد. یک روز عمه ویلی از سارا می خواهد که چارلی را برای تماشای قوها به دریاچه نزدیک خانه ببرد؛ به محض تماشای قوها، چارلی تحت تاثیر زیبایی، شکوه و آرامش شگفت انگیز حرکات آن ها قرار می گیرد. آن شب چارلی در رختخواب مدام به قوها فکر می کند و تا پاسی از شب خوابش نمی برد. به کنار پنجره می رود تا بیرون را تماشا کند اما ناگهان چیزی سفید در حال حرکت میان بوته های حیاط می بیند. لحظه ای بعد گربه سفید همسایه را مشاهده می کند که کنار پنجره آمده، چارلی تصور می کند یکی از قوها را بیرون پنجره دیده که به جست و جوی او آمده است! وقتی موفق نمی شود آن را در حیاط خانه پیدا کند، بی اختیار از حیاط خارج می شود و به سمت جنگل می رود. صبح روز بعد خانواده متوجه گم شدن چارلی می شوند؛ بعد از این اتفاق زندگی سارا دستخوش تحولاتی اساسی می شود ...

 


برشی از متن کتاب


قوها به شکلی باورنکردنی زیبا بودند. سفیدی شان، شکوهشان در آن دریاچه ی تاریک و آرامش شگفت انگیز حرکاتشان، چنان بود که همین که آن دو صنوبرهای تیره را دور زدند، سارا نفسش را در سینه حبس کرد. - چارلی! این ها! سارا با اطمینان می توانست بگوید که چارلی دقیقا چه لحظه ای چشمش به قوها افتاد؛ زیرا انگشت های چارلی درست همان لحظه سفت شد و نخستین بار از زمان حرکتشان از خانه ی مری، واقعا دست سارا گرفت. آن گاه ایستاد. - این هم قوها! شش قو، با طوق گردنی شبیه هم و در یک جهت، تقریبا بی حرکت، در آب شناور بودند. از این رو، به نظر می رسید که تنها یک قوست که تصویرش پنج بار منعکس شده است. سارا تکرار کرد: "این هم قوها!" و احساس کرد که دوست دارد تا آخر تابستان همان جا بایستد و قوها را به چارلی نشان بدهد. آب نرم نرمک قوها را پیش می برد. - هی... سارا! سارا به آن سوی دریاچه نگاه کرد و وندا و فرانک را که کنار موتورسیکلت ایستاده بودند، دید. - سارا، گوش کن. به عمه ویلی بگو که ما می رویم خانه ی خواهر فرانک تا نوزادش را ببینیم. - باشد. - ساعت یازده می آیم خانه. سارا به وندا و فرانک که بار دیگر سوار موتورسیکلت می شدند، نگاه کرد. قوها، هراسیده از صدای غرش موتور، جهت حرکتشان را تغییر دادند و به سوی سارا پیش آمدند. سارا و چارلی پیش تر رفتند. - چارلی! قوها دارند جلوتر می آیند. دارند تو را می بینند، مطمئنم. هر دو، در سکوت، آن قدر قوها را تماشا کردند که صدای موتورسیکلت کاملا محو شد. سپس سارا چهارزانو روی علف ها نشست و تکه چوب کوچکی را که در لنگه کفشش فرو رفته بود، درآورد. - چارلی، بگیر بنشین! بیخود سرپا نایست. چارلی به طرزی ناجور، با پاهای از هم بازشده، روی علف ها نشست. سارا تکه ای از یکی از نان ها کند و به طرف قوها پرتاب کرد. - الان می آیند پیش ما. قوها عاشق نان هستند. مکث کرد، تکه ای نان در دهان خود گذاشت و جوید. - چارلی، هیچ می دانی که من این ها را وقتی که داشتند می آمدند اینجا، با چشم های خودم دیدم؟ جمعه ی گذشته بود. روی ایوان ایستاده بودم که دیدم بالای خانه مان دارند پرواز می کنند. نمی دانی چقدر مضحک بودند! با گردن های دراز و کشیده شان، درست عین ماهیتابه بودند! قرص نانی به چارلی داد و گفت: "بده به قوها. به من نگاه کن؛ این طوری." لحظه ای به دست های چارلی خیره شد و بعد گفت: "نه، چارلی. این طوری، نه... کوچولو، کوچولو! چون گلوشان می گیرد. نه دیگر... آن هم خیلی کوچک است. یک ذره است. این قدری خوب است." سارا پس از آنکه مدتی نان انداختن چارلی را تماشا کرد، پرسید: "می دانی قوها بیشتر وقت ها کجا زندگی می کنند؟ توی دریاچه ای که درست وسط دانشگاه است! دانشگاه، جایی مثل مدرسه است؛ منتها خیلی بزرگ تر. به هر حال قوها، فقط گاهی، معلوم نیست به چه دلیل تصمیم می گیرند که پرواز کنند و به آبگیر یا دریاچه ای دیگر بروند. این دریاچه از حیث قشنگی به گرد پای آن دریاچه هم نمی رسد! ولی خب... قوها آمده اند اینجا."

  • نویسنده: بتسی بایارس
  • مترجم: پروین علی پور
  • انتشارات: افق
 


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب تابستان قوها - افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل