loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب تئو فرار می کند - محراب قلم

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب تئو فرار می کند اثر پترهرتلینگ و ترجمه ی گیتا رسولی از انتشارات محراب قلم به چاپ رسیده است.

این اثر رمانی ویژه ی نوجوانان می باشد و داستان پسر ده ساله ای به نام " تئو وایسبک " را روایت می کند. او در کلاس ششم درس می خواند و مشکلات درسی فراوانی در مدرسه دارد و همیشه نمرات بد و خراب کاری های مدرسه را از والدینش پنهان می کند. با این حال او در مدرسه پسری شاد و بذله گو بوده و همیشه سعی دارد تا هم کلاسی هایش را بخنداند، اما درخانه بر خلاف مدرسه گوشه گیر و منزوی می شود به این که  دلیل پدر و مادرش دائم با هم مشاجره می کنند. مادرش در فروشگاهی کار می کند و هر روز پس از تئو به خانه می رسد پدرش هم کارمن یک اداره است و هر روز درگیری جدیدی دارد. متاسفانه پدر تئو مشکلات کاری خود را به خانه آورده و هر شب با همسرش بر سر مسائل جزئی جر و بحث می کند. از کثیفی خانه ایراد می گیرد و یا از امورات جزئی بهانه تراشی کرده و دعوا را آغاز می کند. تئو که هر شب شاهد دعواهای آن ها است، از این وضعیت خسته شده و دیگر نمی خواهد این نزاع های شبانه را ببیند بنابراین به پدرش اعتراض می کند و از او می خواهد که حداقل آن شب دعوا راه نیاندازد اما پدر که به شدت عصبانی است او را تنبیه می کند. همین مسئله انگیزه ای برای تئو ایجاد می کند تا از خانه فرار کند. او فردا پس از اتمام مدرسه به خانه برنمی گردد، بلکه به ایستگاه راه آهن می رود و بلیطی به مقصد شهر " ماینتس " می گیرد. در بین راه قطار در ایستگاه شهر " روسلزهایم " توقف می کند و تئو که از پنجره ی قطار، شهربازی ویژه ی کودکان را می بیند، تصمیم می گیرد تا در آن ایستگاه از قطار خارج شود. او به آن جا می رود و با پیرمردی که همه او را با نام " بابا فین فینو " صدا می زنند و مسئول وسایل بازی است آشنا می شود و ... .

 

 

برشی از متن کتاب


فصل 5 دخترفروشنده و شبی در کلبه ی جنگلی تئو بیش تر اوقات در عالم خیال از خانه فرار می کرد. وقتی مادر چیزی را برایش غدغن می کرد و او ناراحت می شد یا لجبازی می کرد، وقتی پدر و مادر با هم دعوا می کردند یا وقتی خانم پرزیگ نامه ای به او می داد که به خانه ببرد، با خودش فکر می کرد دیگر این دفعه فرار می کنم. فرارش هم در عالم خیال هر بار با موفقیت انجام و او قهرمان می شد. یک عالم دوست پیدا می کرد. بزرگ می شد. مردی می شد که ساختمان و پل می ساخت و عاقبت مشهور و سرشناس به خانه باز می گشت و پدر و مادر که با او بدرفتاری کرده بودند، متعجب و خجالت زده می شدند. حالا در واقعیت بود و همه چیز با رویا پردازی هایش فرق می کرد. دیگر خیال نمی کرد قهرمان است. برعکس، باید مواظب می بود که مردم متوجه نشوند که او فراری است. از این گذشته، او کثیف بود. از وقتی از خانه فرار کرده بود، نتوانسته بود خودش را درست و حسابی بشوید. در کانکس بابا فین فینو هم خودش را نشسته بود. عجیب این که توی خانه، مادر باید مجبورش می کرد خودش را بشوید، ولی حالا خودش با کمال میل حاضر بود این کار را بکند. ولی بیش تر از همه از این ناراحت بود که نتوانسته بود پیش افرادی بماند که دوستشان داشت؛ مثلا پیش کمال یا بابا فین فینو. آن ها می توانستند کمی به او کمک کنند، ولی متأسفانه به او احتیاج نداشتند. اگر آن ها پسر را که از خانه فرار کرده بود پیش خودشان نگه می داشتند، به دردسر می افتادند. با خودش فکر کرده بود: نه، یک فراری اصلا نمی تواند قهرمان باشد. او همیشه در خطر دستگیر شدن است. این ترس دست از سرش برنخواهد داشت. جاده ی خاکی به یک آبادی رسید. باید چیزی برای خوردن می خرید. دست کم چندتا نان لقمه ای. ولی آیا این کار در آبادی ای به این کوچکی درست بود؟ حتما همه متوجه می شدند که او غریبه است. پس همان بهتر که اتواستاپ می کرد. خب، حالا دیگر کار از کار گذشته بود. دیگر نمی خواست برگردد. بالاخره ابرهای توفانی ناپدید شدند. جای شکرش باقی بود که توفان قطع شد. نمی خواست با لباس های خیس در اطراف پرسه بزند. حالا با خودش فکر می کند اگر اهالی آبادی از او بپرسند اهل کجاست یا این جا چه کار می کند، باید چه جوابی بدهد. دیگر بهانه های خوبی به ذهنش نمی رسید. دو روز گذشته به قدری دروغ گفته که دیگر احساس می کند چیزی در چنته ندارد. تراکتوری از کنار او عبور می کند. تئو کنار جاده می ایستد. کشاورز برمی گردد و او را نگاه می کند. او دلش می خواهد شکلک در بیاورد و دهن کجی کند: اییی! ولی بهتر می بیند که این کار را نکند. احتمالا کشاورز تعجب می کند که تئو کاپشن پوشیده است. آدم که توی گرما کاپشن نمی پوشد. آخر وقتی مدرسه را ترک کرده بود، نمی دانست که هوا تا این حد گرم می شود. شبی که تا صبح زیر کانکس بابا فین فینو قایم شد، آن کاپشن خیلی به دردش خورده بود. او با مردم آبادی برخورد نمی کند. آن ها توی مزرعه هایشان کار می کنند. صدای پت پت تراکتورهای اطراف شنیده می شود. لازم نیست زیاد دنبال مغازه بگردد. در را فشار می دهد و زنگ سردر مغازه به صدا در می آید. هیچ کس توی مغازه نیست. آن جا همه چیز قاتی پاتی روی هم انباشته شده: قوطی کنسرو و لیوان، جعبه، پلیور و پیراهن؛ درست مثل یک فروشگاه، منتها کوچک. تا به حال هیچ وقت چنین مغازه ای ندیده است.همه نوع بویی به مشام می رسد؛ مخصوصا بوی آب نبات های گیاهی که توی شیشه های درباز گرد و بزرگ روی پیشخوان مغازه قرار دارند. ...      

نویسنده: پتر هرتلینگ مترجم: گیتا رسولی انتشارات: محراب قلم  

 


پتر هرتلینگ


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب تئو فرار می کند - محراب قلم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل