loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بی ترسی - محمدرضا کاتب

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب بی ترسی نوشته ی محمدرضا کاتب توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.

راوی رمان، مردی بی نام است که به روایت زندگی خود و پیرمردی سالخورده و پر رمز و راز می پردازد. وی در کودکی با این پیرمرد آشنا شده، خاطرات زندگی گذشته ی او را از زبان خود پیرمرد قصه شنیده است. خاطراتی پراکنده که باید هم چون پازلی در کنار یک دیگر چیده شوند تا محتوای اصلی داستان زندگی او را به طور کامل نمایان سازند. پیرمرد قصه، علی رغم این که خود از نام کننده های داستان می باشد اما هم چون راوی، نامی ندارد. در واقع وی از راوی می خواهد تا با شنیدن خاطراتش، نامی مناسب را برای او برگزیند. راوی داستان، به طور موقت، پیرمرد را "زاد" خطاب کرده، با کنار هم قرار دادن خاطرات پراکنده ی او، قصه زندگی پر فراز و نشیب و عجیب و غریب زاد را برای مخاطب نقل می کند. در بخش هایی از کتاب، راوی اذعان دارد که پراکندگی ها و ویژگی های خاص و غیر قابل باور خاطرات پیرمرد، به گونه ای عجیب، پیچیده و در هم آمیخته است که گاهی خود او نیز قادر نیست، آن ها را از خاطرت شخصی متعلق به خویش، تفکیک ساخته، تصویر و روایتی واقعی و واضح را از سرنوشت زاد ارائه دهد.

داستان از دوره ی کودکی زاد و هفت سالگی او آغاز می شود؛ زمانی که زاد همراه با والدین خود، "عایشه" و "آذوق"، در منطقه ای غیر مسکونی، و به دور از هر انسان و آبادی ای، روزگار می گذراند. او رابطه ی نزدیکی با والدینش نداشته، از همان سن کم، مسئولیت نگهداری از گله ی گوسفندان را برعهده دارد و همواره بیش تر اوقات خود را با شکار، سگ محبوب و یار همیشگی اش، سپری می کند. در طی همه ی این سال ها، آذوق به بهانه ی بدشگونی و آداب و رسوم عجیب طایفه ی خود، مبنی بر این که نباید بر فرزندان تا قبل از رسیدن به سن بلوغ، نامی تعیین کرد، از نام گذاری زاد اجتناب کرده، با به کارگیری از لحن و گفتاری خاص، او را مخاطب صحبت های خود قرار می دهد؛ بهانه ای واهی که رازی بزرگ در آن نهفته است. در یکی از همین روزها، مردی غریبه، به نام "جانان" نزد عایشه و آذوق آمده، زاد را به ازای بدهی قبلی آن ها، با خود به باغی بی نام برده، او را با سرنوشتی شوم و پرکشش مواجه می سازد.


برشی از متن کتاب


«تا فرسنگ ها هیچ آبادی ای اطرافم نبود. تنها کس ام «شکار» بود که در احترامش ترس بود ... در احترام «عایشه» و «آذوق» هم ترس بود ... و در احترام «ابن» هم ترس بود ... این همه احترام و ترس مرا حتی از خودم دور می کرد ...» ... زاد تا به یاد می آورد همین طور تنها بود. حتی زمانی که یک پسر هفت ساله بیش نبود: تا فرسنگ ها هیچ آبادی ای آن اطراف نبود. کم تر کسی گذرش به آن جا می افتاد. گاهی اتفاقی چوپانی را در کوه می دید، یا سر و صدای گله و سگ هایش را می شنید. قبل از سگش شکار، او متوجه آن ها می شد. همیشه گوش به زنگ بود: حتی اگر خواب بود از خواب می پرید و بی آن که بخواهد می دوید سمت صدا و دوربین تک چشمش را می کشید و تا صاحب صدا را نمی دید آرام نمی شد. «فتاح» خریدار رمه های شان آن دوربین تک چشمی را بهش داده بود: بار قبل آن قدر زاد به آن دوربین زل زده بود تا او مجبور شد آن را بدهد بهش و از آن به بعد دوربین همیشه گردن زاد بود. و پی هر صدایی میان درخت ها، دره ها و کوه را می گشت. زاد با آن دوربین به چوپان ها و هیزم شکن ها یا مسافرهای عبوری که در دوردست نقطه ی کوچکی بودند می توانست نزدیک شود و باهاشان باشد. زاد ساعت ها به رفت و آمد آن ها در سینه کش کوه ها و میان دره ها خیره می ماند و سیر نمی شد: کلبه شان جای پرتی بود. پدر زاد، آذوق و مادرش عایشه چند سال قبل با گله شان آمده بودند آن جا و ماندگار شده بودند. جز کوه های سر به فلک کشیده و سر سبز و باران های بی وقفه و سرما و مه و جاده های سنگلاخ کوهستانی چیز دیگری آن جا نبود. زندگی زاد شیب های تند و راه های باریکی شده بود که همراه گله اش دایم از آن ها بالا و پایین می رفت، و باران که همیشه می بارید و سرما و مه ای که تمام نشدنی نبود. زاد بعدها بود که فهمید چرا عایشه و آذوق سایه وار و هم چنین جای دور افتاده ای زندگی می کردند و چرا ... تنها همدم زاد سگش شکار بود که توی یک کاسه با هم نون و شیر داغ می خوردند. و به نوبت می خوابیدند و نگهبانی می دادند. زاد بیش تر با گله و شکار زندگی می کرد تا با آذوق و عایشه: آن دو فقط برایش دودی بودند که از میان درخت ها و از دودکش کلبه شان بیرون می زد. حتی اگر آن دود در دوردست بود باز راضی بود. تنها غم زاد پاره شدن کفش هایی بود که آذوق برایش دوخته بود و مریضی عجیب شکار ... آذوق و عایشه به زاد سخت نمی گرفتند، می شد گفت کاری به کارش نداشتند. یک جورهایی برایش احترام قائل بودند: و با او مثل مهمان ها و غریبه هایی که گاه گدار گذرشان به آن جا می افتاد رفتار می کردند ...    

نویسنده: محمدرضا کاتب انتشارات: ثالث

مشخصات

محمدرضا کاتب


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بی ترسی - محمدرضا کاتب" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل