کتاب بوبینی اسفنجی هیجان انگیز (باب اسفنجی شلوار مکعبی)

کتاب بوبینی اسفنجی هیجان انگیز اثر استیون بنکس و تصویرگری هیتر مارتینز با ترجمه ی مجتبی پورمحسن توسط انتشارات به نگار به چاپ رسیده است.

باب اسفنجی یک مکعب چهار گوش از جنس اسفنج است که به همراه دوستش ستاره دریایی به نام پاتریک در زیر دریا زندگی می کنند. ماجرای کتاب بوبینی اسفنجی هیجان انگیز، درباره ی آمدن گروه سیرک بزرگی به نام "برادران سفره ماهی در زیر دریا" است. باب اسفنجی و پاتریک برای رفتن به سیرک و تماشای آن خیلی هیجان دارند. اما دقیقا در روز اجرای برنامه پاتریک به شدت مریض شده و تب می کند. او از باب اسفنجی می خواهد که برای تماشای سیرک نرود و پیشش بماند اما باب درخواست دوستش را قبول نمی کند و به سیرک می رود. با وجود این که در سیرک برنامه ها بسیار جالب و هیجان انگیز است اما باب اسفنجی جای خالی پاتریک را به خوبی حس می کند. او تصمیم می گیرد به خانه برگردد و کاری هیجان انگیز برای دوستش انجام دهد تا حالش بهتر شود. باب خودش را به شکل رئیس سیرک درآورده و با نام "بوبینی اسفنجی" سعی می کند شبیه برنامه هایی را که در سیرک دیده برای پاتریک اجرا کند ...  این کتاب برای گروه سنی "ب و ج" تالیف شده، محبوبیت مجموعه ی فوق به قدری است که در قالب انیمیشن نیز در اختیار کودکان قرار گرفته است. جلد سخت، ورق های براق با تصاویر شاد رنگی بر جذابیت این مجموعه افزوده است.

 

برشی از متن کتاب

روز بعد باب اسفنجی به صخره ی پاتریک ضربه زد. او گفت: «پاتریک موقع نمایش سیرک است. بهتر است زودتر برویم تا بتوانیم نزدیک شعبده بازها و دلقک ها بنشینیم. دلقک های واقعی و زنده، پاتریک! بیا برویم! جوابی نیامد. باب اسفنجی دوباره ضربه زد و صدا کرد: «پاتریک؟» باب اسفنجی صخره را بلند کرد و پاتریک را دید که روی تخت دراز کشیده، پرسید: «پاتریک، توی رخت خواب چه کار می کنی؟ ما قرار است برویم سیرک!» پاتریک با ناراحتی سرش را تکان داد: «من نمی توانم بیایم سیرک باب اسفنجی، من مریضم!» باب اسفنجی گفت: «ناراحت نباش. من می دانم چطور حالت را خوب کنم. من آهنگ سلامت باشی را می خوانم. مادر بزرگم وقتی که من مریض می شدم این را برایم می خواند.» باب اسفنجی گلویش را صاف کرد و شروع کرد به خواندن: «سلامت باشی، پاتریک. مریض نباش! این ترانه کوچک موثر واقع می شود! لا لا لا تو بهتر می شوی. وقتی که این پلیور را بافتم!» ترانه اثر نکرد پاتریک هنوز مریض بود. باب اسفنجی گفت: «می دانم، رقص سلامت باشی را می کنم.» او شروع کرد به بالا و پایین پریدن دور تخت پاتریک. اما این هم جواب نداد. تلاش بعدی باب اسفنجی هیپنوتیزم کردن پاتریک بود. باب اسفنجی گفت: «به عمق چشم هایم نگاه کن و به صدای آرام من گوش بده. تو مریض نیستی پاتریک، تو با بهترین  دوستت، باب اسفنجی به سیرک می روی.» پاتریک عطسه زد: «هاپچی!» باب اسفنجی آهسته بر سر پاتریک دست کشید: «خب ما این را به تلاش های مدرسه ی قدیمی قایقرانی می سپاریم ... بعدا می بینمت پاتریک. من به شگفت آورترین، هیجان انگیزترین و بزرگ ترین سیرک تاریخ می روم!» پاتریک جنگ زد و باب اسفنجی را گرفت و گفت: «تو آمده ای این جا که بمانی.» و بعد خواهش کرد: «تو هم باید مریض شوی! بعد ما می توانیم با همدیگر مریض باشیم و با هم سیرک را از دست بدهیم و با هم سرگرم نشویم!» باب اسفنجی جواب داد: «آه! این خیلی عالی به نظر می رسد. اما من مریض نیستم و واقعا واقعا واقعا می خواهم بروم آن سیرک را ببینم.» پاتریک گفت: «باشه! برو، من هم مریض می مانم و سیرک را از دست می دهم و تنهایی سرگرم نمی شوم!» باب اسفنجی هم از فراز شانه اش گفت: «عالی است. می دانستم دکم می کنی. مقداری از آن بادام زمینی های سیرک را که خیلی دوست داری برایت می آورم!» باب اسفنجی زل زد به چادر قرمز رنگ سیرک. او در حالی که بلیتش در دستش بود گفت: «پس بگو چرا به آن می گویند نمایش سیرک بزرگ!» باب اسفنجی با عجله رفت و روی صندلی اش در نزدیکی سن نشست. رئیس سیرک گفت: «خانم ها و آقایان به بزرگ ترینن سیرک زسر دریا خوش آمدید.» این نمایش بزرگ ترین نمایش در زیر دریا بود. آکروبات، شعبده باز و هنرمندان تاب و بند باز داشتند و حتی از درون توپ نظامی یک ماهی شلیک می شد! باب اسفنجی ذرت بو داده می خورد و نمایش را تماشا می کرد ...      

• نویسنده: استیون بنکس
• مترجم: مجتبا پورمحسن
• انتشارات: به نگار