کتاب برای آن به سوی تو می آیم - وسوانی

کتاب برای آن به سوی تو می آیم نوشته جی پی وسوانی با ترجمه ی فریبا مقدم در نشر دایره به چاپ رسیده است.

نویسنده در این کتاب اثرات عشق، اشتیاق و ایمان به خدا را مطرح کرده است. خواندن این کتاب مارا سرشار از عشق، ایمان و سرور می کند. طوری که آن قدر روح بالایی پیدا نماییم تا فقط به چیز های کوچک دل نبندیم. بدانیم افکار زنده هستند ولی ما خیلی کم به آن توجه می کنیم. واسوانی می گوید افکار ناپدید نمی شود بلکه رنگ و شکل آن تغییر می کند و تمامی آنها به خودمان بستگی دارد. اگر به کارهای مثبت بیندیشیم این افکار در ما به شکل و رنگ مثبت باقی می ماند، ولی اگر به افکار منفی های زندگی بیندیشیم آنها شکلی منفی گرفته و ما را رها نمی کنند، تا جایی برسد که ما مغلوب این افکار شویم. وقتی افکار منفی به فکر ما می آیند ما از آن زمان مرتکب اشتباه نیستیم بلکه زمانی گناهکار می شویم که در ذهن خود، به آن ها جای می دهیم. اما نگران نباشید وقتی نا امیدی در ما نفوذ می کند بهترین راه برای رفع آن خندیدن است. خنده احساسات معنوی و روحانی ما را بالا می برد. با وجود اینکه دنیای امروز بر کار تاکید دارد و کار را در زندگی مهم جلوه می دهد، اما مهمتر از کار، می توان به افکار اشاره نمود. ما باید در دنیا با وجود مشغله های بسیار زیاد مراقب افکار خود باشیم. این کتاب با ما به طور واضح سخن می گوید و منظور خود را می رساند که از درون خود با خبر شویم و راه  حل هایی برای مشکلات ذهنی بازگو می کند.

فهرست

راه بهشت همه امور رابه خدا بسپار معجزه می تواند در زندگی شما روی دهد. آیا خدا مرده است؟ ایمان زن نابینا برگزیدگان خدا زائران آرامش پیش به جلو و به بالا راهی آسان برای غلبه بر رنج خدایا به تو عشق می ورزم سی و یک قرص ایمان هر روز یک عدد تمثیل های ایمان چگونه بر عصبیت غلبه کنیم

برشی از متن کتاب

ایمان زن نابینا آنجالی همراه عده ای از دوستانش زیر سقفی از ستارگان چشمک زن نشسته بود و با آنان درباره عشق خداوند و رحمتهای بیکرانش گفت وگو می کرد. او می گفت: «در همه وقایع اراده خدا را مشاهده کنید که مادر همیشه پر شفقت و مهربان همه ماست. هنگام رنج و شکست همانند  لحظات لذت و پیروزی به نور بخشش و مهر او درود فرستید، آن گاه رنج دیگر شما را نمی گزد و پیروزی شما را متکبر نخواهد ساخت.» در همین هنگام زنی از آنجا می گذشت که اندوهی عمیق بر قلب او سنگینی می کرد. وی سخنان آنجالی را شنید و به او گفت: «گفتن این حرفها برای تو آسان است. زخم رنج، تنها برای عده ای همچون من که هر روز رنج می برند آشناست. تو از خدا و نور رحمت خدا حرف می زنی، ولی افسوس دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم تیره و تار است؛ دنیایی که در آن پلیدی رشد می کند و راستی دردهای جهنمی را تحمل می کند.» آنجالی به زن که کودکی در آغوش داشت نگریست و به او گفت:«همین حالا کودکت را زمین انداز. او را بینداز.» زن که متحیر شده بود گفت: «تو چه مردی عجیبی هستی! چطور میتوانم کودکم را زمین بیندارم؟او می میرد» آنجالی پرسید :«آیا در ازای هزار سکه این کار را خواهی کرد؟» زن پاسخ داد:«حتی اگر به اندازه ستاره های آسمان به من سکه طلا بدهی حاظر نیستم این کار را انجام دهم ». آنجالی پرسید: «آیا مطمئن هستی که اگر فرمانروایی سرزمینی را هم به تو بدهند، حاظر نیستی کودکت را زمین اندازی؟». زن گفت:«مثل روز روشن که او را به هیچ قیمتی نخواهم انداخت؛ کودکم برای من از هر ثروتی در دنیا با ارزشمندتر است.» و سپس کودکش را به سینه اش فشرد. آنگاه آنجالی گفت: «مادر! آیا تصور می کنی که تو فرزنت را بیش از خداوند که به فرزندانش عشق می ورزد دوست داری؟ زن منظور او را دریافت و این آگاهی چون اشراق تازه ای در درون او بود پرسید:«اگر خداوند واقعا به ما عشق می ورزد، پس این همه رنج و اندوه چیست؟».

(این کتاب به شما آرامش می دهد) نویسنده: جی. پی. وسوانی مترجم: فریبا مقدم انتشارات: دایره