کتاب با پرنده ها

کتاب با پرنده ها اثر فرانچسکا سانا و ترجمه ی آرزو قلی زاده از سوی انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

ما هر روز کلماتی مثل مهاجران یا پناهندگان را در اخبار می شنویم. اما به ندرت پیش می آید که با این آدم ها صحبت کنیم یا داستان هایی را که پشت سر گذاشته اند بشنویم."با پرنده ها" با تاثیر از ماجرایی واقعی، یک داستان زیبا و احساسی درباره ی سختی های جنگ، مهاجرت و تمام دشواری هایی که یک مادر به همراه دو کودک خردسالش برای فرار از کشور جنگ زده شان و رسیدن به سرزمینی امن متحمل می شوند را بیان می کند. در شهری ساحلی خانواده ای کوچک در امنیت و آرامش زندگی می کنند. تا این که روزی دشمن به کشورشان حمله می کند، پدر خانواده همراه بقیه مردان برای دفاع از خاک و ناموسشان به جنگ با دشمن می روند. او و خیلی از همراهانش در این مبارزه ی غیورانه به شهادت می رسند. حالا دیگر ماندن در سرزمینی که سراسر آن ترس و ناامنی است کار غیر ممکنی به نظر می رسد. مادر با وجود تمام مهر و علاقه ای که به سرزمینش دارد، تصمیم می گیرد برای تامین امنیت جانی خود و فرزندانش به کشوری دیگر مهاجرت کند. آن ها راهی طولانی را باید طی کنند، از مرزهای مختلف و دریاها بگذرند تا به سرزمین جدید که شنیده اند متفاوت با کشور خودشان بوده، اما امن است برسند... کودکانی که در سرزمین های دارای جمعیت قابل توجه مهاجرین، مثل کشور ایران زندگی می کنند، با خواندن این داستان به خوبی با سرگذشت دشوار مهاجران آشنا می شوند و بهتر می تواند آن ها را درک کنند. در واقع این کتاب با تصاویر دلنشین و متن ساده، پرده ی نقاشی زیبا و خلاقانه ای است از تمام داستان ها ی مهاجران جنگ زده و شجاعت انسان هایی که در آن حضور داشته اند.

 

نویسنده

فرانچسکا سانا، نویسنده و تصویرگر کتاب‌های کودکان اهل ایتالیا است و در سوئیس زندگی می کند. او برای نوشتن داستان با پرنده ها با خیلی از ماجرا گفتگو کرده و داستان سفرشان را از زبان خودشان شنیده است. یکی از آنها دختری بود که مجبور شده بود ماه ها در جنگل راه برود. در حالی که پیش از آغاز سفر قرار بود مهماندار هواپیما شود، دختر به او گفته بود: من عاشق پروازم. و او هم این جمله را همراه با قصه ها به خاطر سپرد و در کتابش به تصویر کشید. فرانچسکا چندین بار برای کتاب‌های مختلفش برنده جایزه شد، که یکی از آن ها نشانه طلایی انجمن تصویرگران آمریکا است. کتاب با پرنده های او در بسیاری از فهرست های کتاب برگزیده قرار دارد؛ از جمله فهرست کتاب های جالب برای کودکان از سوی نیویورک تایمز و فهرست برترین کتاب‌های کیرکس ریویو در سال 2016.

برشی از متن کتاب

من و خانواده ام در شهری زندگی می کنیم که نزدیک دریاست. سال ها پیش وقتی تابستان از راه می رسید، بیش تر وقت‌ها تعطیلات آخر هفته را در ساحل می گذراندیم؛ اما حالا دیگر آن جا نمی رویم، چون پارسال زندگی مان برای همیشه تغییر کرد. جنگ شروع شد. هر روز دوروبرمان اتفاق های بدی می افتاد و طولی نکشید که چیزی به جز ویرانی باقی نماند. روزی رسید که جنگ پدرم را گرفت. از آن روز به بعد، همه چیز تاریک شد و دل مادرم هر روز بیشتر از قبل شور می زد. روزی یکی از دوستان مادرم به او گفت خیلی ها دارند می‌روند. مردم می خواهند به کشور دیگری فرار کنند، کشور خیلی دوری که کوه های بلندی دارد. از مادرمان می‌پرسیم: این کشور چه جور جایی است؟ او جواب می دهد: جای امنی است. دوباره می پرسیم: این کشور کجاست؟ عکس های نشان می دهد از شهرهای عجیب، جنگل های عجیب و حیوانات عجیب و سر آخر آه می‌کشد، ما به آن جا می رویم و دیگر از چیزی نمی ترسیم. ما دوست نداریم برویم، اما مادر ما می گوید این یک ماجراجویی عالی خواهد بود. همه چیز را در چمدان های ما می گذاریم و از هر کسی که می شناسیم خداحافظی می کنیم. در تاریکی شب راه می افتیم تا کسی ما را نبیند. و چندین روز پشت سرهم در راهیم. چیزهای بیشتری را پشت سرمان جا می گذاریم. وای، نه! نگهبانی با عصبانیت فریاد می کشد:  شما حق ندارید از مرز رد شوید. برگردید! ما جایی رو نداریم و خیلی خسته ایم. توی تاریکی سر و صدای جنگل من را می ترساند. اما مادر کنار ماست. از هیچ چیز نمی ترسد. ما چشمانمان را می بندیم و بالاخره خوابمان می برد. ناگهان با صدای فریادی از خواب می پریم، نگهبان‌ها! آمده اند سراغ مان و ما باید جایی قایم شویم. مادر پچ پچ کنان می گوید: زود باشید از این طرف. ما با تمام سرعمی‌دویم تا این که به مردی می رسیم که تا به حال ندیده ایم. مادر به او پول می دهد و او ما را از مرز رد می‌کند. همه جا تاریک است و کسی ما را نمی بینند. همه متن کتاب رو به غیر از تو صفحه آخر نوشتم    

(در فهرست کتاب های پرفروش) نویسنده: فرانچسکا سانا مترجم: آرزو قلی زاده انتشارات: پرتقال