loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب باغ گذر - مارگریت دوراس

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب باغ گذر اثر مارگریت دوراس و ترجمه ی قاسم روبین در انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

شخصیت های اصلی این داستان، زن و مردی جوان و مجرد هستند که دچار روزمرگی شده اند و روزهای عمر خویش را همین طور یک نواخت و تکراری پشت سر می گذارند. در واقع زن جوان، خدمتکار و پرستار یک خانه است و از این طریق امرار معاش می کند؛ وی همواره آرزوی آشنایی و برقراری رابطه ای عاشقانه با یک مرد تنها و مجرد را در سر پرورانده و با امید به ازدواج در آینده و ایجاد تغییر در روند زندگی اش، روزهای خود را یکی پس از دیگری سپری می کند. مرد جوان نیز، فروشنده ای دوره گرد است که تمامی لوازم فروشی خود را در یک چمدان نگه داری کرده و با سفر به نقاط مختلف جهان و درآمد حاصل از فروش روزانه ی خویش، روزگار می گذراند. داستان کتاب از جایی آغاز می گردد که زن مذکور، همراه یکی از کودکان خردسال صاحب کارش، به باغ عمومی شهر آمده و به هنگام تفریح و بازی این کودک، مراقب او می باشد. در همین هنگام با فروشنده ی دوره گرد قصه، سر صحبت را باز کرده و با وی آشنا می شود. نویسنده شرح جذاب گفت و گوی این زن و مرد جوان را برای مخاطب شرح داده و او را تا پایان با خود همراه می سازد.


برشی از متن کتاب


پسرک خردسال از انتهای باغ گذر به آرامی آمد جلو دختر جوان، راست ایستاد: - گرسنه ام است. فرصتی بود برای مرد تا سر صحبت را باز کند: - راست می گوید، وقت عصرانه اش است. دختر رو ترش نمی کند، بر عکس گشاده رو ست. لبخند می زند: - حدس می زدم البته، چیزی به ساعت چهار و نیم نمانده، وقت عصرانه اش است. از توی زنبیل حصیری کنار دستش روی نیمکت دو تکه نان مربایی بر می دارد می دهد به پسر بچه. بعد دستمال سینه بند بچه را فرز و چابک می بندد. مرد می گوید: - بچه ی قشنگی است. دختر به نشانه ی نفی سر تکان می دهد: - بچه ی من نیست. بچه با دو تکه نان مربایی به دست، دور می شود. پنج شنبه است و باغ گذر پر از بچه است. بزرگ ترها به گوی بازی مشغول اند، بعضی ها هم حواس شان به بچه هاست که توی ماسه ها بازی می کنند، خردسال ترها توی کالسکه هاشان آرام و بی نق و نوق منتظرند تا، وقتش که رسید هم بازی دیگران شوند. دختر حرفش را ادامه می دهد: ملاحظه می کنید که، انگار بچه ی خودم است، اغلب خیال می کنند که بچه ی من است، که البته باید بگویم که نیست، نسبتی هم با من ندارد. مرد با لبخند می گوید: متوجهم، بله. من هم همین طور. بچه ندارم. - جالب است گاهی آدم می بیند که از این همه بچه ی قد و نیم قد توی راه و نیمه ی راه، یکیش هم مال خود آدم نیست، قبول دارید؟ - حتما مادموازل. زیاد هم هستند، نه؟ - البته فرقی نمی کند، آقا. - ولی وقتی دوست شان داشته باشیم، ازشان خوش مان بیاید، باز هم فرقی نمی کند؟ - درست ولی چیز دیگری را هم باید دید، نه؟ - حتما مادموازل، بله، به خلق و سلوک آدم بستگی دارد. به نظر من بعضی ها ممکن است از این همه بچه ای که این جا هستند خوش حال شوند، مطمئنم که من هم جزء همین هایی هستم که خوش حال می شوند. من خیلی بچه دیده ام، حتی گاهی خیال می کنم که بچه های خودم هستند. به هر حال می بینید که از دیدن شان خوش حالم. - تا حالا خیلی بچه دیده اید، بله؟ - بله، مادموازل، مدام سفر می کنم. دختر با لحنی مهربان می گوید: پس این طور. - البته به جز حالا که دارم استراحت می کنم. بقیه ی اوقات در سفرم. این جا، این باغ گذر، به هر حال جای خوبی است برای استراحت، آن هم در این فصل. من که خیلی از این جور جاها خوشم می آید. بیرون از خانه را دوست دارم. - خرج هم ندارد. بچه ها هم همیشه به آدم دل خوشی می دهند. بعد هم این که آدمیزاد با اهل عالم هم که غریبه باشد، گاهی در فرصتی که پیش بیاید کمی حرف می زند. - بله، درست است. به همین راحتی، بله. در این سفرها شما چیزی هم می فروشید؟ - بله، کارم همین است. - همیشه هم اجناس مشابه؟ - خیر، چیزهای مختلف ...

نویسنده: مارگریت دوراس مترجم: قاسم روبین انتشارات: نیلوفر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب باغ گذر - مارگریت دوراس" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل