Name: کتاب بازی عروس و داماد - سلیمانی
SKU: 3155
Price: 95000 IRR
Availability: InStock
Rating: 5 (1 reviews)

کتاب بازی عروس و داماد مجموعه داستان بلقیس سلیمانی است که توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

بازی عروس و داماد، مجموعه ای حدود شصت و سه داستان از بلقیس سلیمانی است که در سال 1386 منتشر شد. مرگ از ویژگی های داستانی بلقیس سلیمانی است. مرگ و حتی قتل در آثارش زیاد دیده می شود. جالب این جا است که سلیمانی چنان تنهایی و مرگ را به سخره می گیرد و با زبانی طنز گاهی از آن سخن می گوید که موجب می شود، این پدیده ی وحشتناک (برای برخی) به بازی بچگانه ای تبدیل شود. بلقیس سلیمانی به ما یادآوری می کند که اخلاق، انسانیت و روابط پاک انسانی مرده است. آدم ها از همدیگر دور شده اند، به همدیگر می خندند و فراموش کرده اند؛ هنوز هستند کسانی که از سر تنهایی با یک گلدان هم صحبت می شوند. داستان نویسی و نوشتن داستان های کوتاه هنری است بس سخت و دشوار که هرکسی از عهده ی آن بر نمی آید، ، بلقیس سلیمانی وقتی شصت و سه داستان کوتاه را یکجا در کتابش جمع می کند یعنی هم توانایی نوشتن دارد و هم سوژه که نشان از ذهن خلاق و مبتکر او دارد. شاید بتوان بهترین داستان های کتاب را داداشی، نادرترین گور جهان، عکس هومن پسر ستاره، ستاره دختر فرخنده و پدربزرگ و خاتون دانست. کتاب بازی عروس و داماد، بازی بلقیس سلیمانی است با زندگی شخصیت های داستان هایش که به ما ارائه کرده است.

برشی از متن کتاب

داداشی برای داداشی کارت نفرستادم، به عروسی هم دعوتش نکردم، ولی به او فهماندم می تواند در مراسمی که آخر شب در پارکینگ آپارتمان، بعد از آمدن از تالار می گیریم، شرکت کند. خواهر و برادرها، عروس و دامادها از دیدنش تعجب کردند و به من چشم غره رفتند. همان کت و شلوار بیست سال پیش را پوشیده بود، موهای جو گندمی اش را خوب شانه زده بود و کفش کهنه ی شوهرم مصطفی را که دو ماه پیش به او داده بودم، واکس زده بود و پوشیده بود. یک دسته گل قرمز هم آورده بود. دخترم الناز با اکراه او را بوسید و داماد با او دست داد. فامیل های دور، از زنده بودنش تعجب کرده بودند، بعضی به عمد او را ندیده گرفتند و بعضی هم متلک بارش کردند. خوشبختانه همسر و دخترهایش به این مجلس نیامدند، همان دم تالار خداحافظی کردند و رفتند؛ حدس می زنم می دانستند که داداشی ممکن است به مراسم خصوصی مان آمده باشد. داداشی مثل خیلی از معتادها، سر به تو و منزوی بود. در مراسم با هیچ کس حرف نزد و وقتی دید خواهرها و برادرها با خانواده هایشان زودتر از موعد رفتند، بدون این که نظر دیگران را جلب کند، از مجلس خارج شد. دم در بوسیدمش و از آمدنش تشکر کردم. فردای عروسی مثل همیشه، پس مانده ی غذاها را جمع کردم و یک شیشه شیرکاکائو خریدم به طرف آپارتمانش رفتم. نرسیده به آپارتمانش گوشه ای پارک کردم، سم سیانو را با سرنگ به داخل شیرکاکائو تزریق کردم و بعد سوراخ آلومینیومی در شیشه ی شیر را ترمیم کردم. وقتی غذاها و شیشه ی شیر را به او می دادم، می دانستم این آخرین باری است که در را پشت سرم قفل می کند.