loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بازگشت گام به گام هلر به زادگاه - بیتنر

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب بازگشت گام به گام هلر به زادگاه اثر ولفگانگ بیتنر و ترجمه ی کامران جمالی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

شخصیت اصلی داستان، مردی به نام "هلر"، شخصیتی مودب و تحصیل کرده است که در ابتدای کتاب، جهت پذیرش شغل سردبیری یک روزنامه، عازم شمال کشور بوده و در این مسیر، با "آلبرشت"، مردی چاق و خودپسند رو به رو می گردد؛ در واقع، آلبرشت، یکی از دوستان قدیمی و هم کلاسی دانشگاهی شخصیت قصه می باشد که هلر از او خاطرات خوب و مثبتی را به یاد نمی آورد. این مرد همواره در آن دوران، با نزدیک کردن خود به هلر و متوسل شدن به استعدادها و توانایی هایش، در سپری کردن دوره ی تحصیلات تکمیلی، تز دکترا و هم چنین موقعیت های کاری، از او سوء استفاده نموده و دقیقا در زمانی که هلر به کمک و همراهی او نیاز داشته، دست او را رها کرده و یاریش نمی دهد. اما علی رغم تمام این مسائل، مرد قصه، دعوت آلبرشت را برای صرف قهوه پذیرفته و با او وارد مهان خانه ای در کنار اتوبان شده و سپس راجع به موضوعات مختلف به صحبت می پردازد. در همین حین، هلر مدام به یاد گذشته هایش با آلبرشت افتاده و با مرور و نقل آن ها، مخاطب را نیز با جزئیات خاطراتش همراه کرده و حکایتی جذاب را روایت می کند.


برشی از متن کتاب


دیداری ناخواسته در هفته های پیش آپارتمانش را خالی و آن چه را می خواست نگاه دارد انبار کرده بود. هنگام بسته بندی کتاب ها چشمش به اثری از سارتر افتاد: «اگزیستانسیالیسم انسان گرایی است.» این کتاب کم برگ را گشود و جمله ای را خواند که سال ها پیش زیر آن خط کشیده بود: «انسان چیزی است که خود زا خود می سازد» به این جمله می اندیشید و هم زمان به حرف های شالبرشت درباره ی آلفاروموی دارای دو کاربرات اش گوش می داد که مکانیکی «شهر – دهات دانشگاهی» (مایل بود مقصودش را این گونه بیان کند) تعمیر آن را خیلی طول داد: «فکرشو بکن یه هفته طول کشید تا ماشینمو تحویل دادن! عجب، ما کجا زندگی می کنیم؟» وقتی هلر به شالبرشت دقیق تر نگاه کرد به زحمت جلوی پوزخندش را گرفت: شال گردن قرمز آتشی روی کتی به رنگ سبز تند که برآمدگی چشم گیری کم مانده بود دکمه هایش را پاره کند؛ چهره اش گوشتالوتر از سابق شده بود و برجستگی های آن نمایان تر و زمخت تر. عینکی مارک دار به چشم داشت که رنگ اش به رنگ کت اش می آمد، چیزی صلیب شکل به برگردان یقه اش زده بود، گونه ای سنجاق سینه، از طلا یا برنز. نکند مذهبی شده! موی جو گندمی اش را، که کنار فرق سر کم پشت شده بود، تا روی یقه بلند کرده بود، به گونه ای که می شد او را مدیر تئاتر یا سرپرست برنامه های فرهنگی پنداشت. مردی هنوز همانند موشک، کمی تنومند خودنمایی که می تواند همه را ارزیابی کند و با هر کس کنار بیاید، نمایش واره ی بی تعصبی. عجیب آن که هلر ناگهان یاد «Cropus Christi» افتاد؛ کلامی که روی یک موشک امریکایی نوشته شده بود که توانایی حمل کلاهک اتمی داشت. آری شبیه به آن، همان قدر دورو، اما هم چنین – البته زمانی که خود را «نوبی» معرفی می کند – دوست نواز و رو راست، حتی گاهی خیرخواه! به راستی چرا پس از بنزین زدن سوار ماشین نشد و به راه خود ادامه نداد؟ چرا هنگامی که بر حسب اتفاق یک دیگر را دیدند دعوت شالبرشت را پذیرفت و با او برای صرف قهوه به مهمان خانه ی کنار اتوبان رفت؟ بیرون خودرها و با شتاب از کنار مهمان خانه می گذشتند، یکی پس از دیگری، در هر دو جهت، کاروانی از بیهودگی، بی آغاز و بی انجام. هلر با خود اندیشید، شالبرشت به واقع خوک است، دراز گویی عاشق جاه و مقام. اندیشید، گویا پس پشت آن نشاط جلوه گرانه و خوش بینانه ای که از آن سرشار بود، ذره ای شرم ساری هم دیده می شد. وجدان ناراحت؟ شالبرشت برای ناراحتی وجدان واقعا دلایلی هم داشت. خانم پیش خدمت دو قوری کوچک قهوه و دو کیک پنیر آورد، کیک هم پیشنهاد شالبرشت بود. دعوت او را برای یک کنیاک با اشاره ی دست رد کرد، شالبرشت از شغل او پرسید. هلر به چند لحظه وقت نیاز داشت. پیش از پاسخ دادن به جرعه ای قهوه نوشید: نمن همین الان عازم شمالم تا کار جدیدی رو شروع کنم.» و پس از مکثی کوتاه افزود: «سردبیری یک روزنامه...

نویسنده: ولفگانگ بیتنر مترجم: کامران جمالی انتشارات: نیلوفر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بازگشت گام به گام هلر به زادگاه - بیتنر" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل