loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بارون ساز - محمودی ایرنمهر

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
16,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید
دسته بندی :

کتاب بارون ساز نوشته علیرضا محمودی ایرانمهر توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

این کتاب مجموعه ای از هجده داستان کوتاه می باشد که هر کدام با موضوعی نو و متفاوت نگارش شده اند. "علی رضا محمودی ایرانمهر" نویسنده ی خلاقی است که با به وجود آوردن تجربه های متفاوت و فانتزی در قالب داستان کوتاه، آثارش را به یکی از خاص ترین آثار دنیای ادبی تبدیل کرده است. در دنیایی که "ایرانمهر" خلق می کند، ارواح و عناصر متافیزیکی نقش عمده ای دارند و در کنار شخصیت های معمولیِ داستان هایش متبلور می شوند. از این رو هنگامی که روابطی میان شخصیت های قصه هایش شکل می گیرد، باید منتظر یک فاجعه و یا اتفاق عجیب و غریب باشیم. به همین خاطر هجده داستان این مجموعه را می توان هجده تجربه متفاوت دانست که مفاهیمی مانند جبر، مرگ، عشق و از همه مهم تر خشونت، در آن ها به تصویر کشیده می شوند و باورهای نویسنده را درباره ی این مفاهیم به چالش می کشند. داستان اول این مجموعه با نام "بارون ساز" که عنوان کتاب نیز از آن گرفته شده، قصه ای فانتزی و جذاب دارد. ماجرا از این قرار است که زنی جوان بعد از جدایی از همسرش مجددا با مردی با لقب "بارون ساز" ازدواج می کند که این مرد مانند یک شعبده باز، توانایی های خارق العاده ای دارد. این مرد بلد است باران و برف بسازد و هر وقت که زن اراده می کند، این مرد برایش ابرهایی را به آسمان می فرستد تا ببارند!


فهرست


  • بارون ساز
  • بستنی صورتی
  • جنگل ابر
  • نورهای آن سوی رودخانه
  • ده لو خوشگله
  • متل ساحلی
  • دعای روز سه شنبه
  • سیزده دقیقه
  • چهار راه قصر
  • رژ مسی براق
  • این رو یه نفر داده بدم به تو
  • آن چه درباره ی زیپو نمی دانیم
  • ما زندگی خوشی داشتیم
  • دریای آبی عمیق
  • سربازان ناامید بهتر می جنگند
  • کسی منتظر تو نمی ماند
  • پیتزا چیست؟
  • سکوت

برشی از متن کتاب


صبح آن روز، وقتی داشتم اشک های مامان را با دستمال کاغذی خشک می ‌کردم، حس کردم پشت سرم ایستاده و نگاهم می کند. پیش تر چند بار توی بخش دیده بودمش. قیافه ساده بچه های دبستان را داشت و موهایش را به یک طرف شانه کرده بود. یک بار هم دیده بودمش که کنار باغچه های بیمارستان ایستاده است و سیگار میکشد. احتمالاً به این دلیل توجهم به او جلب شده بود که برای اولین بار می ‌دیدم کسی با لباس پزشکی سیگار می ‌کشد. چند لحظه به هم خیره ماندیم. او به دستمال کاغذی که توی دستم مانده بود نگاه کرد و بدون اینکه چیزی بگوید از اتاق بیرون رفت. چند لحظه سکوت کافی بود تا منظور واقعی هم را بفهمیم. نمی توانستم از جایم تکان بخورم. کنارتخت مامان نشستم و جعبه دستمال کاغذی را کنار دستم گذاشتم. انگار وسط خیابانی شلوغ بیگانه ‌ای به تو نزدیک شود و نزدیکی گوشت نام واقعی و پنهان تو را بگوید و برود. شاید من پیش تر برای خیلی های دیگر این کار را کرده بود. شاید سرگرمی خصوصی اش کشتن آدم هایی مثل مامان بود، مثل کسانی که از سقوط آزاد لذت می ‌برند. دست مامان را گرفتم، چشمانش را باز کرد و به من نگاه کرد و شروع به تکان دادن دهانش کرد. باز هم فراموش کرده بود دو سال است زبانش را قطع کرده‌ا ند. حرف می زد، می خندید، غمگین می ‌شد، چیزی به یاد می‌آورد و باز دهانش را تکان می داد. شبیه عکس دوزاده سالگی اش شده بود. دکتر گفته بود هنوز می تواند بشنود اما بیشتر مواقع متوجه چیزی که می ‌شنید نمی شد. نمی دانستم چطور باید برایش توضیح دهم که تنها راه زنده ماندن اش آن است که جراحی دوم را رویش انجام دهند و بخشی از استخوان فکش را ببرند، بعد از آن سوراخی به بزرگی یک توپ تنیس در صورتش خواهد داشت و هر بار به آینه نگاه کند جمجمه متلاشی یک مومیایی زنده را خواهد دید. باید تصمیم نهایی را می ‌گرفت. مامان هم چنان دهانش را تکان می ‌داد و حرف می ‌زد اما صورتش درهم فشرده شد و به شکل عجیب و ترسناکی در آمد. سراغ پرستار کشیک رفتم و به او گفتم مادرم درد می کشد. پرستار آمد و چیزهایی ازم پرسید. مطمئن بودم مامان یک کلمه از حرف های او را نمی فهمد فقط دهانش را تکان می داد. پرستار گفت که خیال می کنم مامان درد دارد و او نمی تواند بدون دستور پزشک مسکن تزریق کند. دنبالش راه افتادم و سعی کردم به او بفهمانم که دو سال در سکوت با مامان حرف زده ام و می دانم او درد می کشد. حتی به صورتم نگاه نمی‌کرد. بازوی پرستار را گرفتم تا به اتاق مامان برش گردانم. تهدید کرد اگر مزاحمش شوم پلیس بیمارستان را خبر می ‌کند. بعد متوجه شدم او میان ما ایستاده و سعی میک ند هر دومان را آرام کند. پرستار را روانه کرد و با من به اتاق مامان برگشت. مامان همچنان داشت دهانش را تکان می داد و مطمئن بود ما صدایش را می شنویم. شیلنگ سرم را از آنژیوکتی که پشت دست مامان فرو کرده بودند جدا کرد و سرنگی را توی آن تزریق کرد.

(مجموعه داستان) نویسنده: علیرضا محمودی ایرانمهر انتشارات: چشمه


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بارون ساز - محمودی ایرنمهر" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل