loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بارش کلاه مکزیکی - براتیگان

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب بارش کلاه مکزیکی، نوشته ی ریچارد براتیگان و ترجمه ی فرید قدمی در نشر نیماژ به چاپ رسیده است.

این کتاب هفتمین رمان از "ریچارد براتیگان" می باشد که اولین بار در سال 1976 منتشر شد و داستانی عاشقانه و در عین حال بدبینانه ی سیاسی را روایت می کند. "بارش کلاه مکزیکی" دو داستان را به صورت موازی پیش می برد. قصه ی اول در مورد مردمی است که برای تغییر دادن اوضاع سیاسی مملکت دست به شورش می زنند و با واکنش جدی مقامات رو به رو می شوند. دومین داستان در مورد نویسنده ی معروفی می باشدکه عاشق دختری ژاپنی شده، اما دختر او را ترک کرده و حالا در نبود عشقش، روزها را با غم و غصه ای فراوان می گذراند.

نوشته های "ریچارد براتیگان" پر از بازی های زبانی زیبا است. وی به گونه ای از یک موضوع به موضوعی جدید گریز می زند که فاصله ی بین آن دو، میان سرعت نویسنده گم می شود و مخاطب احساس می کند که این دو موضوعِ مستقل، از همان ابتدا یکی بوده اند. "براتیگان" را عموماً به خاطر طنز گزنده ای که در میان آثارش یافت می شود، می شناسند. کتاب حاضر نیز با وجود این که لحنی انتقادی دارد، باز هم از این طنز زیبا بی نصیب نمانده و همه ی علاقه مندان به آثار او را غرق در لذت می کند.


برشی از متن کتاب


مرد به ساعت نگاه کرد. 10:30 بود.  نتوانست به زن زنگ بزند چرا که می ‌دانست او با مرد دیگری است. مرد دیگری که دوستش دارد. آهی عظیم بدن اش را درنوردید و بعد، نشست روی کاناپه. سعی کرد به همه چیز سر و سامانی بدهد و زن هزار تکه از پازل در هم ریخته در ذهنش بود. انگار که تکه های پازل توی خشک کنی در یک لباس شویی سکه ای بودند. برای چند دقیقه ذهن اش همزمان گذشته، حال و آینده بود و فکرهاش درباره زن هیچ شکلی نداشت. بعد موهای زن به عنوان تم غالب اندوهش اصلاح شد. همیشه به موهای زن عشق ورزیده بود. بگی نگی فکر و ذکرش موهاش بود. فکر کردن به موهای او که چقدر بلند و سیاه و هیپنوتیزمی بود، آغازگر گذاشتن تکه های پازل در کنار هم بود تا اینکه دیگر داشت اولین باری را که زن را دیده بود به یاد می آورد. دو سال پیش بود، باران می آمد. زن خیلی اهل بار رفتن نبود. آن روز عصر کارش که تمام شد خسته بود. اما دو همکارش متقاعدش کردند که باهاشان برود به باری محلی که پاتوق جوان ها بود. مرد هم آنجا بود و خیلی بی حوصله. اغلب خیلی بی حوصله بود و دوبار هم فکر نکرده بود که با آدم های دیگر از بی حوصلگی اش بگوید. راهش را با شوخی خوبی درباره صلیب باز می کرد. مرد که به چهارپایه بارش برگشت، لایعقل، که شرایطی ناشناخته برایش بود، زن را دید که دور میز با دو زن دیگر نشسته. همه‌شان یونیفرم های سفید به تن داشتند. انگار از سر کار آمده بودند. زن زیبا بود. موهاش شانه خورده و به شیوه سنتی ژاپنی بالای سرش بسته شده بود. نوشیدنی جلوش کاملا دست خورده بود. داشت به حرف زدن آن دو زن دیگر گوش می داد. یکی ‌شان خیلی حرف می زد و با نوشیدنی جلوش داشت حال می کرد. زن آسیایی خیلی ساکت بود. مرد خیره شد بهش و زن برای چند ثانیه برگشت طرف او و بعد، دوباره برگشت سراغ گوش دادن حرف های آن دو زن. مرد در فکر بود که زن او را شناخته یا نه. گاهی زن ها می ‌شناختندش و این به نفعش بود. کتاب هاش پرطرفدار بود و به راحتی توی کتاب فروشی ها پیدا می شد. برگشت به میز بار و نوشیدنی دیگری سفارش داد. ناچار بود فقط به همین تکیه کند. سر عقل که بود خیلی خجالتی بود. قبل از آن که بخواهد مخ طرف را بزند باید پاتیل می ‌شد. نوشیدنی اش را مزمزه کرد، فکر کرد آیا به قدر کافی مست شده که برود سر میزی که زن آسیایی نشسته و سعی کند باهاش آشنا بشود. دوباره برگشت طرف زن که نگاهش کند، اما زن هم داشت او را نگاه می ‌کرد. هول شد و دوباره برگشت سر میز بار و گوش هاش از خجالت سرخ شد. نه، به قدر کافی مست نیست که مخ طرف را بزند. اشاره کرد به بارمن که بیاید. بارمن گفت: یکی دیگه؟ و به آن یکی که جلوی مرد نیمه خالی بود نگاه کرد.

(یک رمان ژاپنی) نویسنده: ریچارد براتیگان مترجم: فرید قدمی انتشارات: نیماژ


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بارش کلاه مکزیکی - براتیگان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل