loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب باب اسفنجی سبز می شود - نردبان

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب باب اسفنجی سبز می شود نوشته ی مانی ریسنر و ترجمه ی هایده کروبی توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

" باب اسفنجی "، وقتی صبح از خواب بیدار می شود برای شنیدن خبر خاص از " آقای خرچنگ " مدیر رستورانی که در آن کار می کند شاد وخوشحال راهی رستوران می شود. وقتی به آن جا می رسد آقای خرچنگ، او را با استخری که در نزدیکی رستوران ساخته بود غافلگیر می کند و به باب می گوید که و او را به عنوان مدیر این استخر انتخاب کرده است. حال مشکل بزرگی وجود دارد آن هم این است که در فصل بهار کسی به استخر نمی آید چون هوا آنقدرها گرم نیست. حال آقای خرچنگ و باب اسفنجی به دنبال گرم کردن هوا هستند. آن ها با تلاش بسیار موفق می شوند که هوا را گرم کنند. آنقدر گرم که گرما حتی برای خودشان هم طاقت فرسا است. " سندی "  دوست باب اسفنجی، به او هشدار همچین روزی را داده بود...

باب اسفنجی و آقای خرچنگ باعث برهم خوردن دما ی فصل ها شدند و خسارت هایی را به بار آوردند. آیا آن ها می توانند شهر خود را به شکل اول برگردانند؟؟

چه خوب است که ما، کودکانمان را از همان بچگی با محیط زیست و چگونگی حفاظت از آن آشنا کنیم. تا آنها متوجه شوند دلیل این که، به آن ها گفته می شود که در طبیعت زباله نریزیم، درختان را قطع نکنیم و... چیست. به همین منظور منابع مختلف زیادی وجود دارد که این نکات را به کودکان آموزش می دهد. این کتاب از همین دسته منابع به شمار می آید که در قالب داستانی کودکانه و طنزگونه آن ها را با محیط زیست و خطرات در کمین آن آشنا می کند.

 


برشی از متن کتاب


آن روز یکی از روز های سرد بهاری در بی کینی باتم بود. باب اسفنجی داشت با عجله می رفت تا به موقع به سر کارش برسد که سندی را دید. سندی گفت: «سلام، باب اسفنجی!» می آیی با هم برویم صخره ی علف های دریایی کایت سواری؟ به هیچ قیمتی نمی خواهم این روز آفتابی را از دست بدهم.» باب اسفنجی گفت: «نه! نمی توانم بیایم. آقای خرچنگ خبر هیجن انگیزی برایم دارد! باید بروم سرکار.» وقتی باب اسفنجی از در کراستی کراب پرید تو، اختاپوس غرغر کنان گفت: «باز هم تویی؟؟» درست همان موقع آقای خرچنگ رفت اتاق نهار خوری. باب اسفنجی رو کرد به آقای خرچنگ و گفت: « باب اسفنجی آشپز آماده ی انجام وظیفه و شنیدن  اخبار عجیب و غریب است.» آقای خرچنگ که دندان های چنگکی اش را در هوا تکان می داد، با هیجان گفت: « آهای، همکارها، دنبال من بیایید.» آقای خرچنگ آن ها را برد بیرون و استخری را نشانشان داد که تازه پشت رستوران ساخته بودند. اختاپوس با خوشحالی پرسید: « یک استخر خصوصی برای کار کنان سخت کوش ؟» آقای خرچنگ گفت: « به استخر کراستی کراب خوش آمدید. فقط کسانی پذیرفته می شوند که ورودیع پرداخت کنند! مراسم با شکوه افتتاحیه فرداست. باب اسفنجی تو باید مدیر استخر باشی.» باب اسفنجی با خوشحالی داد زد: « مدیر، باعث افتخار من است، قربان!» روز بعد آقای خرچنگ مشتری هارا برای مراسم افتتاحیه دور هم جمع کرد. به مناسبت افتتاحیه ی استخر، در این جا اعلام می کنم که به همه ی مشتری ها تخفیف می دهیم. بعد، باب اسفنجی نوار افتتاحیه را قیچی کرد. باب اسفنجی به مشتری ها یاد آوری کرد که همگی باهم هجوم نیاورید و تا یک ساعت بعد از غذا خوردن به استخر نروند، ولی انگار هیچ کس ذوق و شوقی برای استخر رفتن نداشت. هیچ کس هم بیرون صف نکشیده بود. دختر کوچولویی غرغر کنان گفت :« تازه اول بهار است. برای شنا کردن هنوز هوا سرد است!» مردم هم زیر لب گفتند: « راست می گوید و رفتند توی رستوران تا غذایشان را تمام کنند.» آقای خرچنگ با دلواپسی گفت: «به خاطر این کار مثلا پر درآمد همه ی پولم دارد به باد می رود!» باب اسفنجی گفت: « شاید اول تابستان دوباره استخر را افتتاح کنیم.» آقای خرچنگ با ناراحتی به استخر خیره شد که آب زلالش می درخشید، اما هیچ کس در آن نبود. یک دفعه فکری به سرش زد. «شاید امسال زود تر تابستان را بیاوریم!» روز بعد باب اسفنجی داشت می رفت سر کار که چشمش  به ابر سیاه بزرگی از دود افتاد که از سقف کراستی کراب بیرون می آمد. باب اسفنجی داد زد: « وای ، نه!» و با عجله دوید سمت رستوران. « آقای خرچنگ نجاتت می دهم.» باب اسفنجی، آقای خرچنگ را دید که کنار قایقی ایستاده که داشت پت پت می کرد. دود آن را با هواکش از سقف رستوران بیرون می دادند. باب اسفنجی با تعجب گفت: « نمی دانستم  این جا پارکینگ هم دارید!» آقای خرچنگ نخودی خندید و گفت: «دارم یک خورده کربن دی اکسید توی هوا می فرستم. هوا را گرم می کنم و کاری می کنم که تابستان زود تر بیاید!» و توضیح داد: «آن وقت مردم دوست دارند در تمام مدت سال و هر چهار فصل به استخر من بیایند.» باب اسفنجی هم هیجان زده گفت: «وای! تابستانی که هیچ وقت تمام نشود. خیلی جالب است. کلی هم پول در می آوریم. کاش تابستان همین الآن شروع می شد و دیگر تمام نمی شد.» بعد از آن، همان روز باب اسفنجی پاتریک را به محل قایق ها آورد. باب اسفنجی گفت:«من طرح و برنامه ای دارم که اسم تورا روی آن گذاشتم!» پاتریک سرش را خاراند: «اسم طرحت پاتریک است؟» و..

  • حفظ محیط زیست
  • از سری کتاب های نردبان
  • نویسنده: مالی ریسنر
  • مترجم: هایده کروبی
  • انتشارات: فنی ایران


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب باب اسفنجی سبز می شود - نردبان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل