loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اکو 3 (داستان آیوی)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
119,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب داستان آیوی سومین جلد از مجموعه ی اِکو داستان آیوی نوشته ی پم مونیوس رایان و ترجمه ی فروغ منصور قناعی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

” آیوی ماریا لوپز ” اسم دختری با موهای بلند، تیره و چشمانی درشت است که عاشق نواختن موسیقی و سازدهنی اش می باشد و در سال 1942 در شهر " فرِزنو " زندگی می کرد و چندان وضع زندگی خوبی نداشت و جنگ جهانی دوم هم اوضاع زندگی خانواده اش را بیشتر بهم ریخته بود و بدتر از آن این که برادر بزرگ ترش ” فرناندو ” هم برای حفظ کشورش، به ارتش پیوسته بود و هیچ خبری از او نداشتند. مادرش، ” لوییز لوپز ” هم مجبور بود تا هر هفته به رخت شور خانه برود و لباس بشورد، چرا که در خانه کوچکشان لباس شویی نداشتند و پدر باغبانش هم دیگر زمینی برای کشاورزی و باغبانی پیدا نمی کرد. با این حال آیوی از زندگی اش خیلی راضی بود. معلم او استعدادی ذاتی در آیوی دیده بود که از او به عنوان تک نواز در رادیو دعوت کرد تا در برنامه ی محبوبی بنوازد. همه چیز برای آیوی خوب بود تا زمانی که نامه ای از طرف یکی از دوستان پدر آمد و خبر می داد که آن ها باید منزل کوچکشان را ترک کنند تا صاحب خانه ای بزرگ و چند هکتار زمین در کالیفرنیا شوند و مادر دیگر مجبور نشود تا به رخت شور خانه برود و با رفتنشان همه چیز خوب می شد. اما برای آیوی دوری از صمیمی ترین دوستش و شرکت نکردن در برنامه ی رادیویی خیلی سخت بود و حاضر نبود که شهر کوچک شان را ترک کنند. اما مجبور بود و فردا صبح بعد از دریافت نامه آن ها هر چه سریع تر شهر کشورشان را ترک کردند. نه پدر و نه مادر به آیوی توجهی نداشتن که از این مسئله ناراضی ست و اهمیت نمی دادند که دخترشان قرار است تک نواز برنامه ی رادیویی باشد و ساز دهنی مورد علاقه ی آیوی را ماسماسکی بیش نمی دانستند. همه ی این ها مثل تیری در قلب آیوی فرو می رفت. اما با ورود به شهر جدیدشان و دیدن مدرسه ی جدیدش که روی درب آن اطلاعیه ای مبنی بر ثبت نام ارکستر داشت، همه ی ناراحتی هایش یک باره کم تر شد‌. او تا به حال در مدرسه شان ارکستر ندیده بود و این موضوع نور امیدی را در دلش روشن کرد و این امید وقتی بیشتر شد که فهمید معلمی در مدرسه وجود دارد که نواختن ساز های دیگری را آموزش می دهد و آیوی فکر می کرد می تواند برای معلم جدید هم ساز دهنی بنوازد. ولی همه چیز به خوبی ای که آیوی یک دفعه در سرش پروراند پیش نرفت و ...

 


برشی از متن کتاب


در سالنی پر نور، فردریش اشمیت، پدر و عمو گونتر را به سمت بهترین صندلی های جایگاه تماشاچیان راهنمایی کرد. چشم هایش بین جایگاه های ویژه چرخید؛ ردیف اول صندلی های دایره ای شکل، بالکن های بالایی و نمای زیبا و پر از جزئیات آن ها که هر کدام هلالی طلایی داشتند. گفته بودند تمام بلیت ها به فروش رفته، اما این مسئله، برای فردریش غیر قابل باور بود؛ ” ناراحت نمی شین اگه منتظر بمونین؟ ” پدر در جواب با دست به سالن اشاره کرد و گفت: ” ما همین جا منتظر می مونیم و این عظمت رو تحسین می کنیم. ” عمو گونتر گفت: ” ما می خواستیم زود تر برسیم تا شاهد تک تک لحظه های امروز باشیم؛ از اول تا آخر. واقعاً افتخار بزرگیه که نزدیک رهبر ارکستر بشینی. تو راه درازی رو طی کردی، فردریش. ” ” ما طی کردیم، عمو جان؛ با هم. تازه، کی به من دوچرخه سواری یاد داد؟... کی یادم داد ساز دهی بزنم؟ ” عمو گونتر خندید و به فردریش چشمک زد؛ ” من. تو پسر خوبی هستی که اینا رو یادت مونده. ” ” اولین و ماهر ترین معلم من کی بوده؟ ” شانه ی پدرش را فشار داد. پدر لبخند زد؛ ” ممنونم، پسرم. ” عمو گونتر یقه اش را مرتب کرد و گره کراواتش را سفت کرد. کت و شلوار امشب با لباسی که همیشه در کارخانه به تن می کرد، خیلی فرق داشت؛ ” می دونی که من فقط واسه مراسم خیلی خاص کراوات می زنم؛ ولی کنسرت تو همیشه ارزش تحملش رو داره. ” در سال های اخیر، پدر و عمو گونتر در بیشتر کنسرت هایی که فردریش رهبری می کرد، شرکت کرده بودند؛ اما امشب نقطه به اوج همه ی آن ها بود. فردریش روی دسته ی صندلی پدر نشست. باورش نمی شد که چنان مسیری را با هم گذرانده اند و به این نقطه رسیده اند. سفری معجزه آسا که آن ها را از تروسینگن به برن و در نهایت به تالار کارنگی نیویورک رسانده بود. چایکوفسکی قطعات خودش را شب افتتاحییه ی این تالار رهبری کرده بود. چایکوفسکی! فردریش باورش نمی شد روی صحنه ای می ایستد که روزی او ایستاده است. انگار پدر فکر فردریش را خوانده باشد؛ ” می گن هر موزیسینی که اینجا اجرا کرده، یه قسمت از روحش رو هم گذاشته و رفته. ” فردریش با تکان سر تأیید کرد. مردم همیشه از انرژی باور نکردی این سالن حرف می زدند. چطور می توانست خودش را کنترل کند!؟ ” به نظرتون چایکوفسکی هم اندازه ی من اضطراب داشته؟ ” پدر انگشت اشاره اش را به طرف فردریش گرفت؛ ” البته اکه اونم بود، من همین رو بهش می گفتم؛ تو به اندازه ی تموم رهبرای ارکستر دیگه حق داری اینجا باشی. فقط یه قدم جلوی قدم قبلی بذار؛ و نگاه کن! ” فردریش دست روی شانه ی پدر گذاشت و لبخند زد؛ ” یادمه"

نویسنده: پم مونیوس رایان مترجم: فروغ منصور قناعی انتشارات: پرتقال  

پم مونیوس رایان

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اکو 3 (داستان آیوی)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل