کتاب اکسیر جادویی (قصه های همیشگی 4)

درباره‌ی کتاب اکسیر جادویی (قصه های همیشگی 4)

کتاب "اکسیر جادویی" یکی از مجموعه داستا‌ن‌های جذاب و تخیلی "قصه های همیشگی" می‌باشد که تحت عنوان کتاب کودک و نوجوان به رشته‌ی تحریر درآمده است.

ساکنان جنگل کوتوله‌ها با مشکل بزرگی روبه‌رو شده‌اند. مدام خبر ربوده شدن تعداد زیادی کودک، از گوشه و کنار این سرزمین و نواحی همسایه به گوش می‌رسد. مردم خسته و عصبانی هستند. آن‌ها، مدام به جستجوی بچه‌های گم‌شده می‌پردازند. ولی تاکنون موفق نشده‌اند که ردی از این کودکان بیابند. تحت چنین شرایط سختی، همه تصور می‌کنند که عامل ناپدید شدن این بچه‌ها، جادوگران هستند؛ زنانی مرموز که با استفاده از قدرت‌های جادویی خود، دست به هر کاری می‌زنند. بنابراین همگی به اتفاق یکدیگر، تصمیم می‌گیرند که با اتحاد، به مبارزه با جادوگران بپردازند و آن‌ها را برای همیشه از بین ببرند.

این اخبار به گوش جادوگران جنگل کوتوله‌ها و سرزمین‌های اطراف آن نیز، رسیده است. بنابراین، مطابق روال همیشه، جادوگران جهت چاره‌جویی و حل مشکل در قهوه‌خانه‌ی رودخانه‌ی "مردِ مرده" دور هم جمع می‌شوند. "گارگویلیا"، یکی از جادوگران حاضر، آغاز سخن را در دست گرفته و با جادوگران به بحث می‌پردازد. وی و تعداد دیگری از زنان، معتقدند که دزدیده شدن بچه‌ها، توسط یکی از جادوگران انجام می‌گیرد. او این کار را محکوم می‌کند؛ زیرا آن را عاملی برای نابودی هم‌نوعانش و دشمنی همیشگی مردم با جادوگران می‌داند. در نتیجه، اعلام می‌کند که سارق، باید هر چه زودتر شناسایی شود؛ عملی که از رویارویی و شروع جنگ، میان شهروندان عادی و جادوگران، جلوگیری خواهد کرد. غافل از اینکه، رفع این مشکل به این سادگی‌ها نخواهد بود. اما آیا الکس و کانر، مطابق همیشه، می‌توانند به مردم یاری برسانند؟!

شخصیت‌های اصلی قصه، "الکس" و "کانر" نام دارند. آن‌ها خواهر و برادری دوقلو هستند که در دنیای پریان زندگی می‌کنند. الکس و کانر، از اعضای انجمن پریان مهربان هستند و وظایف مهمی از جمله برقراری آرامش و شادی را برعهده دارند. دوقلوها همواره با مشکلات زیادی روبه‌رو می‌شوند؛ ولی با استفاده از هوش و شجاعت خویش، این مشکلات را از بین برده و آرامش را در همه‌جا برقرار می‌کنند.

برشی از متن کتاب اکسیر جادویی (قصه های همیشگی 4)

فصل 4

غاز فراری

الکس چشم‌هایش را باز کرد. در کمال تعجب فهمید روی ابری، وسط توفانی شدید ایستاده است. باران از تمام جهات می‌بارید و تا مغز استخوانش را خیس می‌کرد. بازوهایش را دور تنش حلقه کرد و از سرمای شدید باد لرزید. از بارهای زیرپایش صاعقه می‌جهید. صدای رعد کرکننده بود؛ انگار صدها توپ جنگی دورتادورش شلیک می‌کردند.

نمی‌دانست کجاست و چطور به آنجا آمده است. حافظه‌اش مبهم و درهم‌ریخته بود. تا جایی که یادش می‌آمد، در تالار اصلی قصر پریان ایستاده بود و با اعضای شورای پریان درباره‌ی مرد نقابدار بحث می‌کرد... هرچه بحثشان پیش می‌رفت، الکس بیشتر عصبانی می‌شد... امرالدا از کانر درباره‌ی قابل اعتماد بودن الکس سوال کرده بود... و از اینجا به بعد، دیگر حافظه‌اش کاملا پاک شده بود.. فقط چیزهای کمی از اتفاقاتی که افتاد توی ذهنش باقی مانده بود. ولی طولی نکشید تا توانست تصاویر پراکنده‌ای ذهنش را کنار هم بچیند.

نفس در سینه‌ی الکس حبس شد. «وای نه! من چی کار کردم؟»

انگار داشت کابوسی را به یاد می‌آورد. شورای پریان او را از مقام پری مهربان برکنار کرده بود. خشم الکس هم اختیارش را به دست گرفته و با حمله به آن‌ها تلافی کرده بود.

هر چه حافظه‌اش شفاف‌تر می‌شد، توفان اطرافش هم آرام‌تر می‌شد و بیشتر فرو می‌نشست. باران بند آمد و باد سرد متوقف شد. الکس دوروبرش را نگاه کرد و سعی کرد بفهمد کجاست، اما تا چشم کار می‌کرد فقط ابرهای حجیم و خاکستری می‌دید.

الکس جهتی را انتخاب کرد و روی ابرهایی، مثل ریگ‌های روان پشمکی، به راه افتاد. در دوردست‌ها تصویر مبهم سایه‌ی ساختمانی با چند برج و بارو را می‌دید. وقتی بیشتر دقت کرد، در چوبی بزرگی دید. فورا این مکان را شناخت.

«این قلعه‌ی غوله!»

دلش فرو ریخت. با دیدن قلعه فورا یاد گربه‌ی بزرگی افتاد که آنجا زندگی می‌کرد و نزدیک بود به او و دوستانش چنگ بکشد و آن‌ها را بخورد. برخلاف غریزه‌ی ابتدایی‌اش، که بهش می‌گفت باید از همان راهی که آمده فرار کند و برود، با خودش فکر کرد شاید با وضعی که پیش آمده، قلعه برایش بهترین جا باشد. فکر نمی‌کرد شورای پریان آنجا هم دنبالش بگردد. شاید به همین...

کتاب اکسیر جادویی (قصه های همیشگی 4) به قلم کریس کالفر و ترجمه‌ی الهام فیاضی، توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

• یکی از پرفروش‌های نیویورک تایمز
• نویسنده: کریس کالفر
• مترجم: الهام فیاضی
• انتشارات: پرتقال