loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اژدهای گل آفتابگردان

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب اژدهای گل آفتابگردان نوشته ی محمدرضا یوسفی و تصویرگری سما بیاتی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

قصه و داستان خوانی برای کودکان یکی از بهترین روش ها برای آموزش بسیاری مسائل به آن هاست و این کتاب با در نظر گرفتن این مسئله و با تعریف داستانی دل نشین و متناسب برای گروه سنی کودکان سعی کرده است در قالب داستانی تصویری کودکان را به دنیای قصه ها ببرند و بزرگ تر ها را به دنیای کودکی بکشاند و داستان اژدهایی شکمو را تعریف کند تا کودکان را با برخی آوا ها و صدا های موجودات و اشیاء مختلف آشنا کند. اژدهای این قصه خیلی شکمو و پر خور بود و ترجیح می داد تا همه چیز را بخورد و هر چیزی که جلوی راهش قرار بگیرد را یک لقمه ی چپ کند. برای همین هم وقتی که از خواب بیدار شد به دشت گل های آفتاب گردان رفت و از لای هزاران زنبور طلایی رد شد و همه ی آن ها را خورد و یکدفعه صدای ویز و ویز زنبور ها را از خودش در آورد و مثل زنبور ها ویز ویز کرد. بعد هم به برکه رسید و همه ی قورباغه ها را خورد و یک دونه قورباغه هم باقی نگذاشت و سریعاً شروع کرد به قور قور کردن و صدای قرباغه ها را درآورد و همینطور که برای خودش قدم می زد و هر چه را که می دید می خورد، به سه تا گاو و یک مار و یک جاده ی بلند رسید و همه ی آن ها را یک لقمه ی چپ کرد و دیگر چیزی نماند که بخورد و خیلی از کارش پشیمان شد و از ناراحتی به یک گل آفتاب گردان لیس زد و گل آفتاب گردان را هم قورت داد اما این بار هیچ صدایی از اژدها در نیامد و دیگر نه ویز ویز کرد و نه قور قور. فقط دلش می خواست به آفتاب نگاه کند و...

 


برشی از متن کتاب


یک صبح بهاری، اژدهایی سبز به دشت گل های آفتابگردان آمد. خمیازه ای کشید، با مشت روی شکمش کوبید و گفت: خیلی گرسنه ام! همه تان را می خورم. همه ی همه تان را می خورم. آن وقت راه افتاد لای آفتابگردان ها و هزار هزار زنبور طلایی را بالا انداخت و گفت: ویز ویز... ویز ویز. اژدها کنار برکه رفت و دانه دانه قورباغه ها را لای برگ های نیلوفر پیچید و قورت داد. بعد سبیلش را پاک کرد و گفت: قور قور... قور قور قور. که یک دفعه یک مار خوش خط و خال خزید پهلویش و گفت: اوهوی! چه خبره اژدها؟ همه شان را خوردی که... یکی دو تا هم برای ما نگه می داشتی. اژدها چانه اش را خاراند، مار را دور انگشتش پیچید، هپلی هپو کرد و گفت: فیش فیش... هیش هیش. آن طرف تپه سه تا گاو پارچه ی قرمزی را به درخت آویزان کرده بودند و شاخش می زدند. اژدها تُک پا تُک پا پهلوی گاو ها رفت، هر سه تا را به دندان کشید و گفت: ماااااع ماااااع. باد لای علف ها برای خودش سوت می زد و می رفت. اژدها باد را توی مشتش گرفت و توی دهانش چپاند. یکدفعه دلش پر از باد شد. نشست روی سنگ، کمی از باد ها را ول داد و گفت: هو هو... هو هو. آن وقت اژدها چنگالش را برداشت و کرد توی جاده و چرخاند. چرخاند و چرخاند. جاده مثل یک ماکارونی لوله شد دور چنگالش؛ با همه ی ماشین ها، تونل ها و تابلوهایش. اژدها چنگالش را گذاشت گوشه ی لپش، چشم هایش را بست و گفت: بوق بوق... ویژ ویژ... بوق بوق...

از سری کتابهای فندق نویسنده: محمدرضا یوسفی تصویرگر: سما بیاتی انتشارات: افق  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اژدهای گل آفتابگردان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل