loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی - پرتقال

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی نوشته ی استفانی برجس و ترجمه ی ساره پیمان توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

اِونتورین اژدهای ماده‌ی نوجوانی است که همراه خانواده‌ی بزرگ اژدهایان در‌غاری بزرگ که در میان کوه های سر به فلک کشیده قرار دارد، زندگی می کند. او فلس هایی درخشان و براق به رنگ آبی و طلایی دارد و مانند تمام اژدهایان به رنگ های تند و شاد علاقه مند است. اژدهایانی که در این کوه ها زندگی می کنند به بیشتر زبان های دنیا مسلط هستند و می توانند علاوه بر کتاب های خودشان، کتاب هایی که انسان ها نوشته اند را هم بخوانند؛ به همین خاطر تا حدود زیادی با زندگی و طرز فکر انسانها آشنا هستند. هر یک از خواهر و برادرهای اونتورین به موضوعی علاقه دارد و در آن زمینه مطالعه و فعالیت می کند. برادر کوچکترش جاسپر علاقه‌ی زیادی به فلسفه دارد و همیشه در حال خواندن کتاب های فلسفی است، خواهر بزرگترش هم عاشق شعر و ادبیات است و شعرهای حماسی زیبایی می سراید اما اونتورین اصلا به این جور چیزها علاقه ندارد و دلش می خواهد هرچه زودتر از غار بیرون رفته و به شکار بپردازد. پدر و مادرش معتقدند او برای شکار کرون هنوز خیلی کوچک است و باید سی سال دیگر برای آن صبر کند اما اونتورینِ سرسخت و جسور، تحمل این همه صبر را ندارد. به همین خاطر یک روز وقتی مادرش خواب است و حواس کسی به او نیست، از غار بیرون می رود تا به همه ثابت کند می تواند شکار کند و روی پای خودش بایستد اما از بخت بد دچار دردسر می شود و با خوردن شکلات داغ جادویی که یک انسان برایش درست کرده، تبدیل به دختربچه ای دوازده ساله شده و سرنوشتش برای همیشه تغییر می کند. کتاب حاضر با نثری بسیار گیرا و جذاب نگاشته شده و چندین جایزه‌ی ادبی را از آن خود کرده است.

 


برشی از متن کتاب


وقتی چشم باز کردم، قبل از هر چیزی فهمیدم جایی هستم که نباید باشم. همین چند لحظه پیش چمباتمه زده بودم و به آدمی نگاه می کردم که لباس های رنگی پوشیده بود و مهارت عجیب و غریبی در آشپزی داست، اما الان فقط می توانستم آسمان آبی را ببینم. وای، حتما به پشت دراز کشیده ام. خیلی عجیب بود. هیچ وقت تاق باز نمی خوابیدم، چون به بال هایم فشار می آمد. بال هام! بال هایم کجا رودند؟ نمی توانستم آنها را زیر بدنم احساس کنم و مدقعی که سعی کردم روی چهار تا پایم بایستم، با مخ افتادم رمین. چه بلایی سر پاهایم آمده بود؟ دهانم را باز کردم تا دود از گلویم بیرون بیاید، ولی دریغ از یک سر سوزن دود. چرا هیچ دودی از توی گلویم بیرون نمی آمد؟ همیشه وقتی دستپاچه می شدم، دو سرفه می کردم. حتما الان هم دستپاچه شده بودم! کسی دم گوشم گفت: "مراقب باش." صدایش را می شناختم، اما نهخیلی. آخرین باری که آن ثدا را شنیده بودم خیلی ضعیف تر از این بود. گردنم را به این طرف و آن طرف تکان دادم، اما خیلی عجیب بود چون حتی این کار هم برایم سخت بود. وقت نداشتم نگران این چیزها شوم. یک آدم رو به رویم ایستاده بود: آدم خودم که همین چند دقیقه پیش خیلی ریزه میزه بود، چطور یک دفعه این قدر بزرگ شده بود که بتواند روی من خیمه بزند؟ به من گفت: "بهتره آروم حرکت کنی، احتمالا یه ذره طول می کشه میزون بشی." جیغ زدم: "میزون چی بشم؟" ولی جیغن توی گلویم گیر کرد. صدای من که این جوری نبود؛ قبلا مثل آسمان غرنبه توی تمام دشت می پیچید. این صدا نازک بود و به جیر جیر شباهت داست. شبیه .. تقریبا شبیه ... یک دفعه به خودم لرزیدم و روی زمین تکان خوردم. "بیا بگیر." آن آدم آهی کشید و بالا پوسس را درآورد. "حتما سردته. احتمالا شوکه شدی." یک پارچه‌ی بلند بنفش را انداخت روی پشتم. پارچه تمام تنم را پوشاند و تازه از دو طرف هم روی زمین افتاد. چرا این قدر برایم بزرگ بود؟ نکند... با آن صدای وحشتناک نازک، که مال من نبود، یواش گفتم: "نه! امکان نداره." او گفت: "آده درسته. متاسفم، می دونی چاره ای نداشتم. آخه تو می خواستی من رو بخوری... و هیچ جوره نمی تونستم جلوی اون هیکل بزرگت رو بگیرم." شانه هایش را بالا انداخت. "جز این، چه کار دیگه ای از دستم  بر می اومد؟" دتیا دوردسرم چرخید. نفسم در نمی آمد. سعی کردم پنجه هایم را توی خاک فرو کنم تا تعادلم را حفظ کنم. حتی پنجه هایم هم دیگر به درد نمی خوردند و هر کاری می کردم توی خاک فرو نمی رفتند. حتی نگاه هم نکردم ببینم چه بلایی سر پنجه هایم آمده. فقط به آن آدم دروغگوی حیله گر که جلویم ایستاده بود چشم دوختم. گفتم: "عمرا تو جادوگر باشی! نمی تونی گولم بزنی. تو از اون شنل های سیاه نپوشیدی!" "سیاه؟ اوووه می دونم منظورت چیه. منظورت اون جادوگرهای شنل پوشه که واسه پادشاه می جنگن." بادی توی دماغش انداخت. "نه ببین من از اون ها نیستم. اون ها فقط تو میدون جنگ از جادوهای خفنشون استفاده می کنن، واسه همینم...    

نویسنده: استفانی برجس مترجم: ساره پیمان انتشارات: پرتقال  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اژدهایی با قلب شکلاتی - پرتقال" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل