loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اولین بار که راه رفتم

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب اولین بار که راه رفتم جلد دوم از مجموعه ی پسر کوچولویی به نام غوره نوشته ی مجید راستی، ازسوی انتشارات به نشر به چاپ رسیده است.

غوره نوزادی است که همراه پدر، مادر، مادر بزرگ، خواهرش لیلا و برادرش محسن زندگی می کند. کتاب اولین باری که راه رفتم، داستان های کوتاهی است که غوره در مورد خودش روایت می کند. در قصه ی اول ماجرای واکسن زدنش را بسیار شیرین و بامزه بیان کرده، در داستان بعدی چهار دست و پا رفتنش به اصرار محسن را تحت عنوان: (من باید مثل گربه راه می رفتم) تعریف می کند، به همین ترتیب قصه ی اولین باری که می خندد، اولین خوابی که می بیند، اولین حرفی که می زند و... را می گوید. شنیدن همه ی این ها در قالب بیانی داستان گونه و کودکانه برای بچه ها بسیار جالب است، آن ها با همزادپنداری خود را جای غوره قرار می دهند و تمام ماجرا از زاویه ی نگاه او می بینند و در لحظاتی از داستان، غوره سبب می شود که  کودک بخش های کوتاه از خاطرات طفولیت خود را به یاد آورد علاوه بر این شخصیت محسن به آن ها می آموزد که خواهر و برادر کوچکترشان متوجه تمام اتفاقات اطراف می شوند و نباید در قالب بازی آن ها را آزار دهند. گرافیک و تصاویر زیبای کتاب جذابیت آن را دو صد چندان کرده و سبب جذب مخاطب می شود.

 


برشی از متن کتاب


توی رختخوابم بودم. یک مرتبه، محسن با سر و صدا به اتاق دوید و داد زد: «غوره، غوره، این برگ ها را نگاه کن.» دو تا برگ زرد رنگ توی دست هایش بود. محسن با خوش حالی گفت: «غوره، این برگ ها مال درخت توست. همان درختی که پدر، چند ماه  پیش برایت توی باغچه کاشته بود.» می خواستم از محسن بپرسم: «چرا برگ های درختم را کندی؟» محسن گفت: «این برگ ها را لای دفتر نقاشی ام می گذارم.» بعد هم با خوش حالی به حیاط دوید. من خیلی ناراحت شدم. دوست نداشتم کسی برگ های درختم را بکند. با خودم گفتم محسن کار بدی کرده. حالا همه او را دعوا می کنند. اما وقتی مادر بزرگ برگ ها را دید، اصلا ناراحت نشد. او برگ ها را از پشت عینک خوب نگاه کرد. بعد هم با خنده گفت: «به به چه برگ قشنگی.» محسن برگ های زرد را به مادر هم نشان داد. مادر هم او را دعوا نکرد. لیلا هم چیزی نگفت. هیچ کس محسن را دعوا نکرد. اما محسن کار بدی کرده بود. او برگ های دخت مرا کنده بود. فکر کردم وقتی پدر بیاید، او را دعوا می کند. شب که پدر آمد، محسن جلو دوید و سلام کرد. دفترچه را به طرف پدر گرفت تا او برگ ها را ببیند. دلم می خواست از جایم بلند شوم، جلو بدوم و بگویم: «پدر، محسن برگ های درختم را کنده.» آن وقت پدر، محسن را به خاطر کار بدش دعوا می کند و می گوید: «پسرم، یادت باشد دیگر این کار را نکنی حالا برو برگ ها را سر جایشان بچسبان.» اما پدر وقتی برگ ها را دید، لبخند و گفت: «خیلی قشنگند. اگر چند تای دیگر هم جمع کنی، می توانی با آن ها یک تابلوی قشنگ درست کنی!» اگر دندان داشتم، لبم را گاز می گرفتم. آخر خیلی عصبانی بودم. محسن گفت: «پدر، الان می روم درخت را تکان می دهم تا برگ هایش بریزد.» گریه ام گرفت. من نمی خواستم کسی درختم را تکان بدهد. محسن به طرفم آمد و گفت: «پیش، پیش، ... گریه نکن. پدر برای تو هم یک تابلو درست می کند.»  

  • پسر کوچولویی به نام غوره
  • نویسنده: مجید راستی
  • تصویرگر: سمانه رهبرنیا
  • انتشارات: به نشر

مجید راستی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اولین بار که راه رفتم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل