loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اولین بار که خودم غذا خوردم

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب اولین بار که خودم غذا خوردم از مجموعه ی پسر کوچولویی به نام غوره نوشته ی مجید راستی توسط انتشارات به نشر به چاپ رسیده است.

داستان آمده در این کتاب درباره ی کودک خردسالی می باشد که متوجه صحبت های دیگران در رابطه با خودش می شود و مفهوم جملات آنها را درک می کند. هم چنین او یک تفاوت دیگر با بقیه ی بچه ها دارد، درباره ی اتفاقاتی که برایش می افتد قصه تعریف می کند مثل آن روزی که او صاحب دو جغجغه می شود یا اولین ملاقات خود با دوست پدرش، اولین باری که خودش غذا می خورد، مشارکت در خانه تکانی و... این پسر کوچولو غوره نام دارد و در خانه ای به همراه پدر، مادر، مادربزرگ، خواهر و برادرش زندگی می کند. او بسیار کنجکاو و باهوش است و دلش می خواهد بتواند هر چه زودتر کارهایی را که بزرگ ترها انجام می دهند او هم یاد بگیرد. ماجرای جغجغه ها از جایی شروع می شود که لیلا خواهر غوره تصمیم می گیرد به همراه مادربزرگ به زیارتگاهی در نزدیکی خانه شان برود. غوره هم خیلی دلش می خواهد با آنها برود ولی مادربزرگ به او می گوید: تو هنوز خیلی کوچک هستی، باید صبر کنی تا بزرگ تر شوی؛ آن موقع تو هم می توانی همراه ما بیایی. آن روز وقتی پدرش از سرکار به خانه بازمی گردد برای پسر کوچولیش یک جغجغه می خرد تا او را سرگرم و خوشحال کند، همین اتفاق هم می افتد غوره با دیدن اسباب بازی و شنیدن صدای آن شروع می کند به خندیدن. "محسن" برادر بزرگ تر او، جغجغه را به دست می گیرد و شروع می کند به تکان دادن آن، درست در همان لحظه مادربزرگ و خواهرش از راه می رسند. لیلا با دیدن اسباب بازی شروع می کند به دعوا کردن با برادرش و می گوید تو کی آمدی و جغجغه ای که مادربزرگ برای غوره خریده را از توی زنبیل، برداشتی؟ پدر صدای آنها را می شنود نزدیک آمده و می گوید: آن را من خریده ام؛ مادربزرگ هم جغجغه ای را که خودش خریده بود از داخل زنبیل بیرون می آورد و به غوره می دهد؛ حالا او دیگر به خاطر نرفتن به زیارتگاه ناراحت نیست و صاحب دو اسباب بازی شبیه به هم می باشد... اولین بار که خودم غذا خوردم جلد سوم از مجموعه ی پسر کوچولویی به نام غوره می باشد که در چند جلد از جمله اولین بار که راه رفتم، شبی که من به دنیا آمدم و اسباب بازی ها می خواستند بخوابند، برای کودکان تهیه و به چاپ رسیده اند.

 


برشی از متن کتاب


مادربزرگ، هر پنج شنبه بعد از ظهر به زیارت می رفت؛ زیارتگاهی که نزدیک خانه مان بود. آن روز هم، پنج شنبه بود. مادربزرگ مثل همیشهچادر گُلدارَش را سَر کرد و آماده ی رفتن شد. لیلا گفت: مادربزرگ، من هم با شما می آیم. مادربزرگ لبخندی زد و گفت: اگر مادرت اجازه می دهد بیا. من حرفی ندارم. لیلا تندی رفت سراغ مادر و از او اجازه گرفت. بعد هم چادرش را سر کرد. پیش مادربزرگ آمد و گفت: مادربزرگ! من حاضرم. من توی رختخوابم مشغول خوردن پستانک بودم. مادربزرگ به طرفم آمد و گفت: غصه نخور غوره! تو هم وقتی بزرگ تر شدی، می توانی با من به زیارت بیایی. الان من و لیلا می رویم و برای همه دعا می کنیم. لیلا به من گفت: برای تو هم دعا می کنم. مادربزرگ و لیلا رفتند. به خودم گفتم: غصه نخور غوره، وقتی توهم بزرگ شدی، می توانی به زیارت بروی. پدر به خانه آمد. او می دانست که مادربزرگ به زیارت رفته است. اتاق را نگاه کرد. محسن یک گوشه خوابیده بود. از مادر پرسید: لیلا کجاست؟ مادر جواب داد و گفت: رفته زیارت. پدر لبخندی زد و به طرف من آمد. بعد هم دست توی جیبش کرد، یک جغجغه در آورد و گفت: بیا این را برای تو خریده ام. جغجغه ی قشنگی بود. پدر آن را تکان داد. از صدای جغجغه خنده ام گرفت. مادر آهسته گفت: یواش تر! محسن خوابیده. محسن با شنیدن صدای جغجغه بیدار شد. جغجغه را دید، از پدر پرسید: بابا برای من هم جغجغه خریده ای؟ پدر جواب داد: پسرم تو دیگر بزرگ شده ای. جغجغه برای بچه کوچولوهاست. عوضش تو توپ و ماشین داری. محسن جغجغه را از پدر گرفت تا برای من تکان بدهد و مرا بخنداند. وقتی مادربزرگ و لیلا از زیارت برگشتند، لیلا با خوش حالی گفت: پدر آن جا خیلی شلوغ بود. مادربزرگ هم گفت: آره خیلی شلوغ بود. دُرُست مثل همیشه. محسن دوید تا جغجغه ی مرا به مادربزرگ و لیلا نشان بدهد. لیلا همین که جغجغه را در دست محسن دید با تعجب پرسید: تو آن را از کجا برداشتی؟ محسن گفت: از جایی برنداشته ام. آن را پدر خریده. اما لیلا حرف محسن را باور نکرد و گفت: ولی این جغجغه را مادربزرگ خریده است. نزدیک بود محسن و لیلا دعوای شان بشود. مادربزرگ پرسید: چی شده؟ لیلا جواب داد: جغجغه ای را که شما برای غوره خریده اید، محسن برداشته. مادربزرگ خندید. بعد دست کرد توی زنبیلش و جغجغه ای را که خریده بود، بیرون آورد...      

  • پسر کوچولویی به نام غوره
  • نویسنده: مجید راستی
  • تصویرگر: سمانه رهبرنیا
  • انتشارات: به نشر

مجید راستی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اولین بار که خودم غذا خوردم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل