کتاب امتحان نهایی - کورتاسار

کتاب امتحان نهایی اثر خولیو کورتاسار با ترجمه ی مصطفی مفیدی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

شخصیت های اصلی داستان، "کلارا" و "خوآن"، زن و شوهری جوان و دانشجوی رشته ی ادبیات هستند که در شهر "بوینس آیرسی سوررئال" به کسب علم و دانش می پردازند. در طی داستان می خوانیم که این زوج، با تلاش های پی در پی خود را برای کسب موفقیت در امتحانات نهایی دانشگاه آماده می سازند؛ یک شب قبل از موعد امتحان، کلارا و خوآن، دچار فشارهای عصبی و استرس ناشی از آزمون گشته و از همین روی تصمیم می گیرند تا جهت رهایی بخشیدن خود از شر اضطراب ها و افکار مخرب ذهنی، با "آندره" و "استلا"، دوستان قدیمی و صمیمی شان، به شب گردی و خوش گذرانی در شهر پرداخته و اوقات خوشی را برای خویش فراهم کنند. آندره، مردی روشنفکر و منزوی می باشد و استلا نیز، دختری برازنده است که دوست نزدیک و به نوعی نامزد آندره محسوب می گردد. در طی این شبگردی، یکی دیگر از دوستان زوج قصه نیز با آن ها همراه می شود که همواره در طول داستان، با عنوان وقایع "نگار" خطاب می شود؛ در واقع این شخص، خبرنگار یک روزنامه می باشد و به همین دلیل است که دوستانش این نام را به او نسبت می دهند. در این شب به یاد ماندنی، شخصیت های داستان با ماجراها و وقایعی مهیج مواجه گشته و در نتیجه، داستانی جذاب و پرکشش را خلق می کنند.

برشی از متن کتاب

کلارا که از در کلاس بیرون می ‌رفت فکر کرد فرصت خوبی است، و امیدوارم خیلی خیلی کبک شکار کنی. دیگر نمی ‌توانست صدای خوانشگر را بشنود. چه شگفت ‌آور بود انزوای اتاق‌ های خانه ی داستان؛ فقط کافی بود دو سه متر به عقب برگردی تا وارد سکوت همهمه گونه ی تالار شوی. به ‌طرف راه‌ پله قدم برداشت ولی، دو دل و مردد، با رسیدن به سرسرای دیگر، متوقف شد. از آن جا می ‌توانست صدای خوانشگرها در بخش A را که به رمان انگلیسی امروز مربوط بود، بشنود. ولی احتمالش کم بود که خوآن در یکی از این کلاس‌ ها باشد. آن چه موجب ناراحتی می ‌شد این بود که هیچ نمی ‌توانستی سر از کار او در بیاوری. سپس تصمیم گرفت برود و نگاهی بیاندازد تا مطمئن شود، و در این حال دفتر یادداشتش را در دست می ‌فشرد. به سمت چپ چرخید، گرچه فرقی نمی کرد به کدام طرف برود. «"شوهری در کار بود؟" "بله، شوهر از سیاه زخم مرد." "سیاه زخم؟" "بله، آن موقع فرچه های ریش تراشی ارزان قیمت رد بازار زیاد بود ..."» عیبی نداشت که یک ثانیه معطل شود تا ببیند که آیا خوان – «"بعضی از فرچه ها آلوده بودند. همیشه جار و جنجالی بر سر آن ها بود." پوآرو گفت "سهل الحصول."» - ولی او آن جا نبود. 7 و 40 دقیقه در حالی که خوآن گفت ساعت 7 و 30 سر قرار حاضر می شود. احمق الاغ! شاید در یکی از کلاس های درس بود، قاطی انگل های خانه ی داستان – گوش می دهد بی آن که بشنود. دفعه های پیش در طبقه ی همکف پهلوی راه پله قرار گذاشته بودند، ولی خوآن شاید به طبقه ی دوم رفته بود. چه احمقی! وگرنه دیر کرده، وگر نه ... شاید توی تالار دیگری است، شاید یک جایی توی آن تالار ول می گردد .... ولی آن جا هم نبود. در نزدیکی در ایستاد و با خود گفت این خوانشگر صدای خوبی دارد. اتاق کاملا روشن بود و او می توانست تابلویی را که عنوان کتاب را اعلام می کرد ببیند: خوانشگر: آقای روبرتو چاوز. کلارا فکر کرد که این مرد باید همان کسی باشد که پارسال لابرویر را می خواند. صدای شفافی عاری از تکیه روی کلمات، که به راحتی می توانست کش و قوس پنج ساعت خواندن متن را تاب بیاورد. درست در همین زمان خواننده مکث کرد، و سکوتی نرم شبیه به یک قاشق فرنی حکمفرما شد. مدت سکوت به شنوندگان خبر می داد که آیا مربوط به نقطه است یا زیرنویس. کلارا اندیشید یک زیر نویس است. خواننده ادامه داد: "Voir la-dessus la seconde partie de la these de C. Brouwer, Das volklied in Deutschland, Frankreich …" خوانشگر خوبی است. یکی از بهترین ها. اگر من بودم نمی توانستم چنینی کاری بکنم، من حواسم پرت می شود و بی وقفه ادامه می دهم، مثل سگ و آن خمیازه های عصبی بعد از مدتی با صدای بلند خواندن، به یاد آورد که در کلاس پنجم میس کاپلو از او که قسمت هایی از ماریانلا را بخواند. در دو صفحه ی اول همه چیز خوب پیش رفت، ولی بعد دهن دره ها شروع شد، گلو و دهانش به کندی منقبض شدند ولی البته او خود را کنترل کرد، و میس کاپلو با چهره ی فرشته گونه اش ...

نویسنده: خولیو کورتاسار مترجم: مصطفی مفیدی انتشارات: نیلوفر