loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب الا و شاگرد جدید کلاس - شهر قلم

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب الا و شاگرد جدید کلاس نوشته ی تیمو پارولا و ترجمه ی زهرا معین الدینی توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

همه چیز در کلاس دوم الف به خوبی پیش می رود تا اینکه سر و کله‌ی یک شاگرد جدید به نام پافو پیدا می شود. پافو پسر خوبی است و خیلی زود توانست با همه دوست شود، او دلش می خواهد همیشه در همه چیز نفر اول باشد. مثلا وقتی آقای معلم سوالی می پرسد، او اول از همه دستش را بالا می برد و یا وقتی همه در حال انجام تکالیف خود هستند، ‌او از همه زودتر تکالیفش را تمام‌ می کند. یا وقتی زنگ مدرسه می خورد، ‌تا بقیه‌ی بچه ها بخواهند وسایلشان را جمع کنند، پافو حاضر و آماده جلوی در مدرسه منتظر هم کلاسی هایش ایستاده است. یک روز بچه ها دور هم جمع می شوند تا درباره‌ی خودشان و تعطیلات آخر هفته  حرف بزنند. هر کسی درباره‌ی موضوعی حرف می زند؛ پافو می گوید پدرش یک کارگردان معروف سینماست و در شهر کار می کند اما تیمو، باهوش ترین شاگرد کلاس، حرفهای او را باور نمی کند و از پافو می خواهد برای اثبات حرفهایش آنها را به شهر ببرد تا با پدرش ملاقات کنند. پافو قبول می کند و همه‌ی بچه ها با قطار به طرف شهر می روند تا پدر او را ببینند اما همین که پا به شهر می گذارند، پافو ناپدید می شود و بچه ها مجبور می شوند همه جا را به دنبال او بگردند.‌ آیا خواهند توانست هم کلاسی جدیدشان را پیدا و با پدرش ملاقات کنند؟

مجموعه کتاب های داستانی الا و ... در چندین جلد مختلف با عناوین الا در مدرسه، الا در اردو، الا در تعطیلات عجیب و ... برای کودکان به چاپ رسیده است. راوی تمام داستان های این مجموعه دختری به نام الا است که در کلاس دوم الف درس می خواند. او اتفاقات جالب و آموزنده ای را که در محیط مدرسه و خارج از آن برای دوستان، هم کلاسی ها و اطرافیانش رخ می دهد، برای خوانندگان بازگو می کند.


فهرست


پافو پیشنهاد بسیار احمقانه سر شیری رقابت خواننده ها در میدان راه آهن پول نمایش لباس تغییر چهره پافو به دردسر می افتد دنبال سرنخ سرود ملی جدید حالا تکلیف چیست؟ گرسنگی مثل یک فیلم دوربین ها همه چیز را می بینند مرد دربان دلاوان و زیبارویان دونات و کاکائو هدیه‌ ی غافلگیرکننده‌ی روز پدر

برشی از متن کتاب


ماشین ها مثل برق از همه طرف در رفت و آمد بودند. در پیاده روها هم مردم چتان با شتاب حرکت کردند که انگادکارهای بسیار مهمی برای انجام دادن دارند. اتوبوس ها سر ووصدا می کردند. چراغ های راهنمایی روشن بود و برای نابیناها ثدای خفیفی می داد. دور و بر ما شهر در جوش و خروش بود. به خیابان بزرگ‌پایین میدان راه آهن نگاه کردیم اما آنجا هم پافو را ندیدیم. انگار شهر بلعیده بودش. درست همان طور  که یک اردک ماهی یک قورباغه ‌ی بیچاره را می بلعد. یا مثل شیری که یک همستر بامزه را لقمه‌ی چپش می کند. همه با هم فکر کردیم شاید موقعی که سرگرم آواز خواندن خودیم، پافو پدرش را میان جمعیت پدا رده و دنبال او رفته است. تیمو گفت: "شاید هم نتکانسته این خقت را تحمل کند." همان لحظه متوجه شدم که هانا دارد گریه می کند اما بی سر و صدا. مثل خانم های فیلم های عاشقانه در بخشی از فیلم که قرار نیست کسی از آشوب درونشان خبردار شود. من آهسته گفتم: "چی شده؟" هانا گفت: "همه چیز خراب شد." -چه طور مگر؟ هانا دماغش را بالا کشید و اشک را از روی گونه اش پاک کرد و گفت: "من را باش؛ قرار بود در فیلم جدید پدرش بازی کنم!" هانا را در آغوش گرفتم و یکدفعه من هم گریه ام گرفت. انگار تیمو می خواست چیزی به ما بگوید. اما ناگهان تینا فریاد زد: "آن جا!" و اتوبوس زردی را نشان داد که همان موقع داشت از میدان راه آهن حرکت می کرد. صحنه ای را که می دیدیم واقعیت داست: پافو روی صندلی عقب اتوبوس نشسته بود. هانا خیلی سریع به خودش آمد، به سرعت برق دوید به طرف ایستگاه تاکسی و فریاد زد: "با من بیایید." به هولین تاکسی که رسیدیم راننده در پشت ماشین را باز کرده بود. هانا مثل برق پرید توی ماشین  و ما هم بدون معطلی پشت سرش رفتیم. چون ما هلت نفر بودیم و پشت ماشین حا نمی شدیم، مجبور شدیم روی همدیگر بنشینیم ولی باللخره یک حوری خودمان را آن تو چپاندیم. راننده‌ی تاکسی ما را شمرد و گفت: "کم سن و سالند انا برایرشروع بد نیست." بعد هم گفت: "پول سوپمان درمی آید." دوباره رو به ما کرد و گفت: "به هر حال هر جا که کوچک ترها هستند، بزرگ ترها هم‌ هستند." هانا از جایی زیر من فریاد زد: "پافو را تعقیب کنید." راننده که داشت در رادمی بست پرسید: "نام‌ خانوادگیش چیست؟" بعد هم خودش نشست توی ماشین و تالاپی روی ثندلی اس ولو شد. هانا قضیه را دقیق تر توضیح داد: "آن پسره که توی اتوبوس زرد نشسته." راننده پرسید: "کدام یکی؟ چند صد تا اتوبوس زرد هست." تازه دیدیم که همه جا پر است از این اتوبوس های زرد رنگ و متاسفانه نمی دانستیم پافو توی کدام اتوبوس نشسته است. تیمو که خیلی خسته بود گفت: "خط سه." حای خوشبختی بود که او را داشتیم. سپس تاکسی راه افتاد. و ما متعجب بودیم که راننده این قدر ماهرانه توی خیابان های پر از ماشین لایی می رفت. به علاوه...

نویسنده: تیمو پارولا مترجم: زهرا معین الدینی انتشارات: شهر قلم


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب الا و شاگرد جدید کلاس - شهر قلم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل