loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب الا و جوش های تقلبی - شهر قلم

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب الا و جوش های تقلبی نوشته ی تیمو پارولا و ترجمه ی پرویز خزائی توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

چند وقتی بود که رفتار آقای معلم در کلاس تغییر کرده بود،‌ او مثل گذشته با رفت و آمدهای بی موقع بچه ها به کلاس کاری نداشت و به عدم رعایت قانون هایی که خودش برای بچه ها تعیین کرده بود، اهمیت نمی داد. او مدام درباره‌ی اهمیت زندگی و ‌سلامتی صحبت می کرد و به نظر می رسید از چیزی ناراحت است. الا و بقیه‌ی بچه های کلاس بعد از تحقیقات فراوان متوجه شدند که آقای معلم دچار بیماری شده و به دلیل نامعلومی از مراجعه به دکتر معالج سر باز می زند. تیمو، هم کلاسی باهوشِ الا نقشه ای می کشد تا آقای معلم را بدون اینکه خودش متوجه شود پیش دکتر ببرد. او به کمک دوستانش کاری می کنند که پکا، پسر کودن کلاس بیمار به نظر برسد و پکا هم هنگام مراجعه به پزشک، طوری وانمود می کند که انگار از همان بیماری آقای معلم رنج می برد تا داروهایی را که دکتر برایش تجویز کرده برای معلم ببرد. دکتر پکا را برای بررسی دقیق بیماری اش در بیمارستان بستری می کند و بعد تیمو نقشه‌ی جدیدی می کشد؛ همه‌ی بچه ها به کمک جوهر صورتشان را پر از جوش کرده  و وانمود می کنند مبتلا به بیماری شده اند. آقای معلم هم سراسیمه آمبولانس خبر کرده و آنها را خیلی زود به بیمارستان می رساند و...

مجموعه کتاب های داستانی الا و ... در چندین جلد مختلف با عناوین الا در مدرسه، الا در اردو، الا در تعطیلات عجیب و ... برای کودکان به چاپ رسیده است. راوی تمام داستان های این مجموعه دختری به نام الا است که در کلاس دوم درس می خواند. او اتفاقات جالب و آموزنده ای را که در محیط مدرسه و خارج از آن برای دوستان، هم کلاسی ها و اطرافیانش رخ می دهد، برای خوانندگان بازگو می کند.


فهرست


شما را دوست دارم حق پاتوق داشتن لطفا بگویید: "آآآآ...!" آرزوی بهبودی! مراقب بچه ها باشید! بیماری شغلی داروی مناسب، معجزه می کند استفاده از تشبیه در بیان! حتما شگفت زده می شوید ما بیمار را زید نظر می گیریم یک چادر سرخ پوستی برای تدریس بله،‌می خواهم تمدن در نمایشگاه هنری در اخبار گهواره‌ی تمدن آن ها فردا می آیند مهم ترین روز زندگی من یک زنگ درسی کاملا عادی پاتوق

برشی از متن کتاب


ما با اسکورت پلیس به سمت بیمارستان در حرکت بودیم. یک خودروی پلیس، پشت سرما و یکی دیگر جلوی ما در حرکت بود و آقا معلم مجبور نبود در هیچ تقاطع و چهارراهی توقف می کند و سمت راست و چپ خود را بپاید. آقا معلم بسیار راضی به نظر می رسید فقط از این ناراحت بود و مدام تاسف می خورد که چرا پلیس ها آژیر چراغ آبی ویژه ی تردد را به صدا در نمی آوردند، هر چند بارها از آن ها خواست این کار را بکنند. جلوی بیمارستان که پیاده شدیم، آقا معلم از پلیس ها تشکر کرد و پرسید: "راستی، آیا امکانش هست امروز بعد از ظهر مرا تا سوپر مارکت همراهی کنید‌؟ آخز، همسرم همیشه اصرار می کند که با یک اتومبیل کاملاً نو به خرید ببرمش، حتماً می دانید که چقدر سریع آدم توی پارکینگ پر از اتومبیل می چاید. البته برای همسرم خیلی بهتر است که با پای پیاده برود خرید و این کار برای سلامتی او هم مفید تر است، اما اگر پلیس آدم را اسکورت کند... راست نمی گویم؟" پلیس ها به علامت نفی، سر تکان دادند، چون بعد از ظهرها برای چنین کارهایی اصلاً وقت نداشتند. وقتی رفتند آقا معلم کلی پشت سر آن ها، بد و بیراه گفت. -اگر برای این جور کارها وقت ندارید، پس برای چی وقت دارید؟ بعد به بخش پذیرش بیمارستان رفت و ما هم دنبال او راه افتادیم. به محض این که خانم بخش پذیرش ما را دید، فورا ما را به بخش ویژه اعزام کرد و روی در بخش، یک تابلو آویزان کرد: خطر ابتلا به آبله مرغان، مراقب بچه ها باشید! یک ذره هم متعجب نشدیم از این که آبله مرغان گرفته بودیم. خواهر کوچک هانا گرفته بود و هانا می گفت این بیماری به طرز عجیبی واگیر است. پس به خاطر واگیر بودن این بیماری، آقا معلم هم مجبور شد در بخش ویژه پیش ما بماند. وقتی خانم پرستار برای آقا معلم یک دست لباس بیمارستانی آورد. او گفت: "یک لحظه صبر کنید، من اصلاً مریض نیستم! از این گذشته من فقط راننده هستم. این بچه ها را اصلاً نمی شناسم!" خانم پرستار هیچی نگفت. فقط به آینه ای اشاره کرد که آقا معلم توانست در آن، نقطه های قرمز رنگ روی صورتش را ببیند. آقا معلم با یک لبخند مصنوعی و نمایشی گفت: "آخ! حتماً از بچه ها به من سرایت کرده." خانم پرستار گفت: "دقیقاً!" و سپس دست آقا معلم را داخل آستین لباس بیمارستانی کرد. آقا معلم گفت: "این ها فقط آب رنگ هستند خانم، بچه ها، اول خودشان را رنگ مالی کردند و بعد من را. ببینید، فقط  نگ است!" این را که گفت تلاش کرد با لباس بیمارستان نقطه های کوچک را از روی صورتش پاک کند. اما شرایط او هم مثل ما بود، گفتیم: "شما هم پیش ما می مانید!" خانم پرستار از آقا معلم پرسید: "آیا از نظر شما مشکلی نیست با این بچه ها در بخش ویژه بمانید؟" آقا معلم فریاد زد: "نه! به هیچ وجه! اصلاً این بچه ها کی هستند‌؟ من نمی توانم با یک مشت بچه ی غریبه در یک بخش باشم!"  

نویسنده: تیمو پارولا مترجم: پرویز خزائی انتشارات: شهر قلم

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • تعداد صفحه 174
  • انتشارات شهر قلم

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب الا و جوش های تقلبی - شهر قلم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل