loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب افسانه ی ماهی گیر و مرغ آه

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب افسانه ی ماهی گیر و مرغ آه نوشته ی مژگان کلهر توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

در سرزمینی دور، ماهی گیرِ تنهایی زندگی می کند که از دارِ دنیا فقط یک پرنده ی سرخ دارد و آن را به گوشه پنجره ی اتاقش آویزان کرده است تا هر غروب برای او آواز بخواند و به آن همه سکوت و تنهایی رنگ شادی ببخشد. آن روز هم مثل همیشه پیرمرد برای صید به دریا می رود اما مطابق روزهای قبل دست خالی به خانه بازمی گردد و از شدت ناراحتی آه بلندی می کشد. در همان لحظه پرنده ای به نام مرغ آه بر بالای شاخه درختی ظاهر می شود و دلیل ناراحتی ماهی گیر را از او می پرسد. پیرمرد ماجرا را برای او توضیح می دهد؛ مرغ آه می گوید من می توانم کاری انجام بدهم که تو فردا صید خوبی داشته باشی ودست خالی به خانه باز نگردی، اما در مقابلش از تو آن پرنده ی سرخ زندانی در قفس را می خواهم! پیرمرد دلش نمی خواهد تنها همدم خود را به او بدهد اما زمانی که به گرسنگی چند روزه اش می اندیشد، در نهایت این پیشنهاد را قبول می کند. فردای آن روز زمانی که به دریا می رود با توری پر از ماهی به خانه بازمی گردد. ماهی گیر از این که توانسته است بعد از مدت ها صید خوبی داشته باشد بسیار خوشحال می باشد اما یک دفعه به یاد قولی می افتد که به مرغ آه داده و تصمیم می گیرد نقشه ای بکشد تا مجبور نشود پرنده ی سرخ خود را از دست بدهد...

 


برشی از متن کتاب


روزی روزگاری در سرزمینی دور، ماهی گیر تنهایی زندگی می کرد که پرنده ی سرخ رنگ خوش آوازی داشت. او پرنده اش را در قفسی نگه می داشت که بالای پنجره ی اتاقش گذاشته بود. تنها دل خوشی ماهی گیر این بود که هر غروب پرنده برایش آواز بخواند و سکوت سنگین کلبه را بشکند، اما هر غروب اشک در چشم های پرنده جمع می شد و غمگین ترین آوازها را م خواند، آن قدر که ماهی گیر هم دلش می گرفت و غصه دار می شد. ماهی گیر که دلش می خواست پرنده اش را شاد کند، هر غروب پرده ها را می کشید تا پرنده غروب خورشید را نبیند. پرنده، تنها پرنده ی سرخ رنگ آن دوروبر بود و ماهی گیر خوشحال بود که سرخ رنگ ترین و خوش آوازترین پرنده در کلبه ی اوست. آن روز غروب وقتی ماهی گیر با تور خالی از دریا برگشت، رو به سگش که دم تکان می داد و جلو می آمد گفت: باز هم هیچ صیدی نکرده ام. و آه کشید آهی بلند و پر از غم. ناگهان صدایی شنید: مرا صدا زدی؟ مرد برگشت. روی شاخه ی خشک درخت پرنده ای نشسته بود. پرنده گفت: من مرغ آهم! هرچه می خواهی بگو. ماهی گیر گفت: چند روزی است که هیچ صیدی نکرده ام. همه  جا پر از برف است و آب های آلوده. مرغ آه گفت: اگر صید خوبی داشته باشی، به جایش به من چه می دهی؟ ماهی گیر گفت: بزرگ ترین ماهی ام را. مرغ آه گفت: نه، من آن پرنده ای را می خواهم که در قفس است. ماهی گیر به قفسی که پشت پنجره بود، نگاه کرد. ناگهان پرنده ی سرخ، بال و پری زد و خود را به قفس کوبید. ماهی گیر دلش نمی خواست پرنده اش را با هیچ چیزی در دنیا وض کند. برای همین گفت: آن پرنده تنها همدم من است. بدون آن در شب های طولانی زمستان از تنهایی می میرم. نه! چیز دیگری بخواه. مرغ آه در سکوت به پرنده ی سرخ نگاه کرد، سپس پرید و بالای شاخه های خشک چرخی زد. ماهی گیر به اطرافش نگاه کرد. اگر هیزمی برای گرم شدن و غذایی برای خوردن نداشت، از سرما و گرسنگی یخ می زد. پس گفت: صبر کن. قبول! مرغ آه گفت: غروب به دریا برو.  فردا برای بردن پرنده می آیم...  

حفظ محیط زیست (از سری کتاب های نردبان) نویسنده: مژگان کلهر تصویرگر: علی تجدد انتشارات: فنی ایران


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب افسانه ی ماهی گیر و مرغ آه" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل