loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب افسانه های این ور آب

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب افسانه های این ور آب از مجموعه ی افسانه های مردم دنیا با گردآوری و بازنویسی محمدرضا شمس و تصویرگری رودابه خائف از سوی نشر افق به چاپ رسیده است.

کتاب حاضر 180 افسانه و داستان بسیار زیبا، آموزنده و نام آشنایی چون: بز زنگوله پا، خاله سوسکه، خیر و شر، حاتم طایی، طوطی و بازرگان و ... را از سرزمین ایران برای کودکان روایت می کند. یکی از این افسانه ها با عنوان "ملی"، قصه ی پیرزنی بود که با سه دختر ش گلی و گلناز و ملی زندگی می کرد. ملی گربه ی کوچولویی داشت که خیلی مورد علاقه اش بود به همین دلیل اسم خودش را روی گربه گذاشته بود. خانه ی پیرزن چهل و یک در داشت و هر شب یکی از دخترها وظیفه ی بستن در ها را به عهده داشت. یک شب که نوبت گلی بود یادش رفت در آخر را ببندد، نصفه شب دیو سیاهی به خانه شان آمد و او را با خودش برد. دیو در خانه ی خودش یک گوش و دماغ به گلی داد و گفت: این را بگیر و بخور تا من برگردم. دختر گوش و دماغ را در خاک دفن کرد و به دروغ گفت که آن ها را خورده است اما دیو که خیلی زرنگ بود فریاد زد: ای گوش و دماغ کجایید؟ و گوش و دماغ پاسخ دادند ما زیر خاکیم. دیو عصبانی شد، به خانه ی پیرزن رفت و این بار گلناز را با خود آورد و دقیقا همان بلایی را که سر گلی آورده بود بر سر او هم آورد. گلناز هم بی خبر از ماجرا گوش و دماغ را در خاک دفن کرد. دیو وقتی متوجه شد که گلناز هم مثل گلی به او دروغ گفته هر دو را در سیاهچال زندانی کرد. دیو با عصبانیت به خانه ی پیرزن رفت و این بار ملی را با خودش آورد. اما او نمی دانست که ملی بسیار باهوش است و همیشه با زیرکی تمام مشکلات را حل می کند! و...

افسانه که در لغت مترادف واژه های قصه و اسطوره به کار رفته است از لحاظ ادبی به سرگذشت یا رویدادی خیالی از زندگی انسان ها، حیوانات، پرندگان، یا موجودات خیالی چون دیو، پری، غول و اژدها اطلاق می شود که هر یک از آن ها نکات اخلاقی و آموزشی بسیاری را دربر می گیرد. مجموعه ی "افسانه های مردم دنیا" شامل کتاب هایی است که در هر یک از آن ها تعدادی داستان و افسانه ی مشهور جهان برای کودکان به چاپ رسیده است. از این مجموعه دو کتاب با عنوان "افسانه های این ور آب" و "افسانه های اون ور" آب به چاپ رسیده است. این دو کتاب در کنار هم شامل 352 افسانه را دربرمی گیرند.


فهرست


  • بزنگوله پا
  • کدو قلقله زن
  • خاله سوسکه
  • مهمان ناخوانده
  • سنگ و گردو
  • کک به تنور
  • لباس گنجشک
  • موش شکمو
  • ملی
  • آواز بلبل
  • خروس گردوخور
  • یگ بز و نیم بز
  • بلبل و نی
  • پریچهر و کوتوله ها
  • کچل تنوری
  • آغالتو
  • روباه و خرچنگ و لاک پشت
  • گوردله خانم
  • روباه کلاه به سر
  • گرگ گرسنه
  • شغال و طاووس
  • خرشیر
  • سه دروغ
  • یک وجبی
  • بز ریش سفید
  • داشت و نداشت
  • سلیم جواهر فروش
  • خیر و شر
  • عقاب و موش و آهو
  • آدی و بودی
  • خروس و پادشاه
  • کاکاتوره
  • کورها
  • درویش
  • ببر جوان و هیزم شکن پیر
  • حکیم دروغی
  • شکارچی جوان
  • سیمرغ
  • بی بی لی جان
  • نی سخنگو
  • مار و مارگیر
  • تنبل و گوساله
  • بزی
  • انار خاتون
  • تاجر و خارکن
  • پسر و غول بیابان
  • پرنده ی آبی
  • زن پینه دوز
  • گربه و سگ و مار
  • فداکار
  • محمد گل بادام
  • یک بار جستی ملخک
  • ننه جان و حیدر قلی
  • پسر بازرگان
  • داد و بیداد
  • نجار و مار
  • دار مکافات
  • زخم زبان
  • آقا گردو
  • عاقل و کم عقل
  • نمکی
  • مرغ چهل طوطی
  • انار و ماهی
  • بزرگترین آرزو
  • ساربان
  • درویش و اژدهای دو سر
  • گنج
  • خانه ی گل و خانه ی دل
  • پیرمرد و عزرائیل
  • آرزو
  • تاریخ جهان
  • درخت اشرفی
  • هفت دختران
  • آهو لنگ
  • دبه ی کره
  • کریم پادشاه
  • گل قهقهه
  • آلتین توپ
  • سبز گیسو
  • وصیت پادشاه
  • شغال خر سوار
  • ایلزاد
  • شتر و شتربان
  • نی قلیان
  • چهل دیو
  • صورت ماهی
  • ابراهیم
  • عقاب جادو
  • دست قرمزی
  • ملک محمد
  • مروارید خوشه در دو گوشه
  • تقدیر نویس
  • دهل زن
  • ورد
  • تمری
  • گل و گلزار
  • دو بیتی گوی خارکن
  • خارکن عاشق
  • سه عاشق
  • طوطی
  • نان جو
  • بی بی غرغررو
  • شاهزاده و مار
  • دروغ مصلحت آمیز
  • دختر قاضی
  • احمد ترسو
  • مرغان طوفان
  • اوستا نتربوق
  • شاعر و شتر
  • نیم دوست
  • غول چاه
  • روباه و کلاغ
  • گیس طلا
  • گرگ چلاغه
  • خارکن و سه گردو
  • نارنج و ترنج
  • سنگ صبور
  • دو خواهر
  • قرقره، دوک و سوزن
  • سه حرف
  • مرغ تخم طلا
  • شاه و باغبان
  • پسر باهوش
  • علی پیسو
  • ماهی
  • چهل صندوق
  • درویش و دهقان
  • روباه و لک لک
  • پیرزن و بازرگان
  • دژ هوش ربا
  • نود و نه سکه طلا
  • فاطمه ی نه من ریس
  • زن تاجر
  • مار ترسو
  • درمنه
  • حاجی خسیس
  • نمد مال
  • کچل زرنگ
  • شاه پرندگان
  • پهلوان اکبر
  • روباه در چاه
  • لحاف دوز
  • لقمان
  • پسر کفش دوز
  • شریک بد
  • رمضان
  • همنام
  • وزیر و اقبال او
  • پند فروش
  • دزد و پادشاه
  • روباه قالی باف
  • کاشیر محمد
  • چهل گیس
  • حلال و حرام
  • چنین نبود
  • نجمه و دختر پادشاه
  • گل و صنوبر
  • اسب پری
  • اوستا ابراهیم
  • چهار تا زن دماغ بریده
  • طوطی و بازرگان
  • دختر حاجی صیاد
  • کیسه ی گندم
  • دختر خیاط و شاهزاده
  • تلی هزار
  • مطیع و مطاع
  • قیزلر خان
  • مروارید گرانبها
  • شاهزاده ابراهیم و فتنه ی خون ریز
  • دختر خیر و پسر پادشاه
  • کوزه ی خیاط
  • خروس سوار
  • چرا ماهی خندید
  • دوای چشم
  • اسب جادو
  • حاتم طایی
  • نقاب دار
  • پیرزن و خروس
  • حاجی عباس
  • برادر تبر
  • نمایه ی الفبایی افسانه ها
  • نام راویان

برشی از متن کتاب


ننه جان حیدر قلی پیرزنی بود، پسری داشت به نام حیدر قلی که هر قدر نصیحتش می کرد زن بگیر زیر بار نمی رفت و می گفت: «اگر من زن بگیرم، با تو نمی سازه.» پیرزن آن قدر گفت تا حیدر قلی راضی شد و زن گرفت. چند روز بعد از عروسی، حیدر قلی راهی سفر شد و قبل از رفتن، سفارش مادرش را به زنش کرد. بعد از رفتن حیدر قلی، عروس دست به کمر زد و به پیرزن گفت: «هر چی تا حالا خوردی و خوابیدی بسه. از فردا پیرزن نخ ریس شد. نخ می ریسید و زیر لب می خواند: «آوردم من عروسی، ننه جان حیدر قلی...» روز و روزگار گذشت. حیدرقلی از سفر برگشت. برای اینکه ازحال و روز مادرش باخبرشود، سرزده آمد و پشت در گوش ایستاد. صدای غمگین مادرش را شنید. خونش به جوش آمد و روز بعد زن را طلاق داد. مدتی گذشت. اطرافیان زن دیگری برای او گرفتند. چند روز بعد باز حیدرقلی به سفر رفت. عروس تازه از پیرزن خواست مواظب جوجه ها باشد. پیرزن هر روز با صدای غمگین می خواند: «اول آوردم عروسی، ننه جان حیدر قلی من را نشاند به نخ ریسی، ننه جان حیدر قلی دوم آوردم عروسی، ننه جان حیدر قلی شدم نگهبان جوجه خروسی، ننه جان حیدر قلی» روز روزگار گذشت، حیدر قلی از سفر برگشت، پشت دیوار خانه گوش ایستاد، ناله ی مادرش را شنید و زن دوم را هم طلاق را داد. مدتی گذشت. حیدر قلی باز با پا در میانی نزدیکان، داماد شد و وقت سفر، داستان زن های قبلی را برای زنش گفت و سفارش مادرش را به او کرد. زن سوم، پیرزن را به دسته ی مطرب ها فروخت. بعد مو پریشان کرد و لباس سیاه پوشید و وقتی حیدر قلی از سفر آمد، به او گفت: «مادرت مرد و من به احترام تو در حیاط خونه دفنش کردم.» حیدر قلی گریه و زاری کرد و از زن که مادرش را با احترام و آبرومندی دفن کرده بود، تشکر کرد. گذشت و گذشت. تا روزی در همسایگی حیدر قلی مجلس عروسی پیش آمد.            

  • گردآوری و بازنویسی: محمدرضا شمس
  • تصویرگر: رودابه خائف
  • انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب افسانه های این ور آب" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل