loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب افسانه ای تاریک و شوم (دوباره با برادران گریم 1)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب افسانه ای تاریک و شوم جلد اول از مجموعه‌ی دوباره با برادران گریم نوشته‌ی آدام گیدویتز با ترجمه‌ی طوبی سلیمانی موحد توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

کتاب فوق برگرفته از قصه ها و افسانه هایی است که برادران گریم نوشته اند و به نوعی باز نویسی بعضی از قصه ها و ادغام آنها با یکدیگر به شمار می رود. نویسنده داستان قدیمی هانسل و گرتل که اثری از برادران گریم است را دست مایه‌ی داستانی جدید در ژانر وحشت قرار داده و برای کودکان و نوجوانان به رشته‌ی تحریر در آورده است. در زمان هایی بسیار دور، پادشاه پیری زندگی می کرد که پسر جوانی داشت. هنگامی که وقت مرگش فرا رسید، خدمتکار مورد اعتمادش "یوهان وفادار" را احضار کرد و از او خواست که بعد از مرگش مواظب پسرش باشد و همان طور که به او وفادار بوده، نسبت به پسرش هم وفادار باشد. پادشاه پیر از یوهان خواست وقتی پسرش بر تخت نشست، تمام اموال، جواهرات و متعلقاتش را به او بدهد، اما هرگز اجازه ندهد که تابلوی دختر مو طلایی را ببیند و جانش به خطر بیفتد! چرا که حتما عاشقش می شود و از آنجا که دخترک طلسم شده بود، هر کسی که عاشقش می شد و قصد ازدواج با او را داشت به طریقی کشته می شد! یوهان به پادشاه قول داد که تمام خواسته هایش را مو به مو اجرا کند. بعد از مرگ پادشاه، پسرش حکومت را در دست گرفت و یوهان همان طور که قول داده بود به او هم خدمت می کرد، اما روزی به طور اتفاقی پادشاه تابلوی دختر موطلایی را دید و شیفته‌ی زیبایی اش شد؛ بعد از خدمتکار باوفایش خواست که او را پیش آن دختر ببرد، یوهان هم که قول وفاداری داده بود، قبول کرد اما در فکر راه چاره ای بود که پادشاه جوان را از خطر دور نگه دارد. موطلایی عاشق طلا بود، به خاطر همین یوهان طلاهای زیادی را به مجسمه سازها داد تا با آن ها مجسمه های زیبا بسازند. پس از ساخته شدن مجسمه هایی خیره کننده، پادشاه و همراهانش سوار کشتی شدند و با پیشکش های طلایی خود به سوی سرزمینی که دختر موطلایی در آن زندگی می کرد به راه افتادند...

 


فهرست


فصل اول: یوهان باوفا فصل دوم: هانسل و گرتل فصل سوم: هفت پرستو فصل چهارم: خواهر و برادر فصل پنجم: لبخندی به سرخی خون فصل ششم: سه موی طلایی فصل هفتم: هانسل و گرتلدو قلمروی در هم شکسته فصل هشتم: هانسل و گرتل و اژدها فصل نهم: هانسل و گرتل و پدر و مادرشان

برشی از متن کتاب


صدای خنده در فضا پیچیده بود و بوی هیزم سوخته در بخاری و سرکه ی سیب و دارچین به مشام می رسید. گرتل، قدم به تنها جاده ی دهکده گذاشت. همچنان که به پنجره های خانه های گرن و کوچک می نگریست در دل آرزو کرد که ای کاش کسی در خانه اش را به روی او باز کند و او را به کمی غذا، سیب و همدلی دعوت کند. اما همه ی درها به روی گرتل بسته بود. او خیلی خیلی خسته، خیلی خیلی تنها و در آستانه ی تسلیم شدن بود. این بود که نشست و در حالی که غرق در غصه هایش بود زار زار گریست. طولی نکشید که در یکی از خانه ها باز شد و زنی با موهای سپید از آن بیرون آمد. او به طرف دخترکی رفت که کنار جاده نشسته بود و اشک می ریخت. بعد، از او پرسید که اسمش چیست و چرا تنهاست. گرتل برایش توضیح داد که او و برادرش خیلی وقت پیش از خانه فرار کرده بودند، اما حالا برادرش کشته شده و او نمی داندکجا برود یا چه کند. زن دست هایش را جلو برد تا او را در آغوش بگیرد. گرتل خود را در آغوش او انداخت و صورتش را در گردن زن پنهان کرد. آن زن، گرتل را با خود به خانه برد، او را حمام‌کرد، موهایش را شانه زد و لباس هایی کهنه اما تمیز به او داد. چند هفته گذشت. گرتل نمی دانست که حالا برود یا چه کند. چون حالا که هانسل رفته بود، دیگر چه اهمیتی داشت که چه کاری می کند؟ این شد که گرتل تصمیم گرفت در دهکده ی کوچک بماند و با بیوه زن موسپید زندگی کند. به زودی گرتل هم یکی از بچه های دهکده شد و اگر چه غم سنگینی در سینه داشت خود را سرزنده و محکم نشان می داد. فصل، فصل برداشت محصول بود و همه، از جمله گرتل، تمام روز مشغول کار بودند. مردم دهکده عصرها در هوای خنک پاییزی جلوی مسافر خانه جمع می شدند و گل می گفتند و گل می شنیدند و هم زمان، بچه ها بازی و ورجه وورجه می کردند. اما گرتل دل و دماغ بازی کردن نداشت. این بود که پیش بزرگ ترها می نشست و به حرف هایشان گوش می داد. بین این آدم ‌بزرگ ها کسی بود که گرتل خیلی از شنیدن حرف هایش لذت می برد. او مردی جوان، شاداب و مهربان بود و البته خیلی هم خوش تیپ، او موهای مشکی بلند و چشمانی سبز با رگه های طلایی داشت که در نور می رقصیدند. گرتل فکر می کرد که مرد جوان هم به او علاقه دارد چون هر وقت نگاهشان به هم گره می خورد مرد جوان با لب های سرخش به او لبخند می زد و بعد گرتل صورتش را که از خجالت سرخ شده بود، به زیر می انداخت. گرتل همیشه کنار او می نشست و از شوخی های ساده، خنده های سر به هوا و چشم های بی مانند او به شگفت می آمد. گاهی وقت ها، مرد جوان از مسافرخانه بیرون می آمد و با بچه ها بازی می کرد؛ سر به سرشان می گذاشت و از روی زمین بلندشان می کرد. همه ی بچه ها، مخصوصاً دختر کوچولوها او را دوست داشتند. هرازگاهی، یکی از بچه ها با یک اسباب بازی شکسته پیش مرد جوان می آمد. مثلاً یک عروسک چینی که دستش ترک برداشته بود، یا یک پادشاه چوبی که کله اش کنده شده بود.‌آن موقع بود که مرد جوان یک نوار پارچه ای کهنه را از جیبش بیرون می کشید، عروسک را از بین زانوانش نگه می داشت و بعد نوار پارچه ای را دور قسمت شکسته شده می پیچید.    

نویسنده: ادم گیدویتز مترجم: طوبی سلیمانی موحد انتشارات: پرتقال


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب افسانه ای تاریک و شوم (دوباره با برادران گریم 1)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل