کتاب استورم پری رعد و برق (جادوی رنگین کمان 13)

کتاب استورم پری رعد و برق، جلد ششم از مجموعه ی پری های آب و هوا اثر دیزی مدوز و تصویرگری جورجی ریپر و ترجمه ی شادی دبیری توسط انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.

در داستان این جلد ریچل و کریستی برای گردش به بیرون از خانه رفته اند که بارن شدید و رعد و برق های وحشتناکی آن ها را غافلگیر می کند. دو دختر خود را به سرعت به موزه ای که در نزدیکی شان است می رسانند و در آن جا استورم پری رعد و برق را می بینند که درون ظرفی شیشه ای اسیر شده است. کریستی و ریچل استورم را از قفس شیشه ای نجات می دهند، اما در همین حین یکی از اشباح خبیث جادوگر فراست وارد موزه می شود و با در دست گرفتن پری رعد وبرق و شلیک جرقه به وسیله ی آن، سعی می کند به دخترها و استورم آسیب برساند و ... .

ریچل واکر برای گذراندن تعطیلاتی یک هفته ای به خانه ی دوستش کریستی تیت آمده است. اما در این مدت این دو دوست متوجه شدند که جک فراست جادوگر و اشباح خبیث او هفت پر از دم دودل که خروس تعیین کننده ی وضعیت آب و هوا است را دزدیده و باعث تغییرات آب و هوایی بسیاری شده اند. ریچل و کریستی به پری های آب و هوا کمک می کنند تا پرها را پس بگیرند و به دودل برگردانند. این مجموعه برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.

 

فهرست

جادو در آسمان استورم ریچل در خطر فکر ترسناک کریستی به کمک می آید هشدار دودل

برشی از متن کتاب

استورم دخترها از پارک خارج شدند و در جاده به راه افتادند. هنوز باران به شدت می بارید و به سروکله شان می خورد. همه جا حسابی تاریک و خیس شده بود. همه ی ماشین ها چراغ هایشان را روشن کرده بودند و برف پاک کن ها به سرعت کار می کرد. دخترها داشتند با عجله به طرف خانه می رفتند که ناگهان کریستی جایی را نشان داد و گفت: «بیا آن جا پناه بگیریم.» ریچل که سعی می کرد با دست، صورتش را خشک کند، به دنبال دوستش به طرف یک ساختمان بزرگ با آجرهای قرمز به راه افتاد. یک تابلوی کوچک آبی رنگ توجهش را جلب کرد و رویش را خواند: نموزه ی ودربری.» کریستی دو لنگه در را هل داد و با ریچل خودش را داخل انداختند. ریچل سرش را تکان داد و موهایش را از صورتش عقب زد. پادری زیر پایش حسابی خیس شده بود. آهی کشید و گفت: «او ...ف! هوا حسابی طوفانی شده.» کریستی که به فکر فرو رفته بود، گفت: «یک شبح خبیث باید پشت این ماجرا باشد. شبحی که پرِ رعد وبرق را داردو حالا هم همین نزدیکی هاست؛ مگر نه.» ریچل گفت: «صددرصد همین طور است. من ...» قبل از آن که بتواند چیز دیگری بگوید، صدای ترسناکی صحبتش را قطع کرد. -ررر...! ریچل به بازوی کریستی چنگ انداخت و آهسته گفت: «این چه صدایی بود؟» کریستی نگاهی به صورت وحشت زده ی دوستش کرد و با خنده گفت: «باید قبلا بهت می گفتم. این جا صدای ضبط شده ی دایناسور پخش می کنند. خیلی سال پیش در ودربری چندتا استخوان دایناسور کشف شد. این جا در موزه یک مدل غول پیکر از دایناسور درست کرده اند که می غرد و حرکت می کرد. بیا تا نشانت بدهم.» کریستی یک در دو لنگه ی دیگر را هل داد که به یکی از اتاق های موزه راه داشت. آن جا یکی از راهنمایان داشت دور و بر موزه را به گروهی از مردم نشان می داد. کریستی دایناسور غول پیکر را به ریچل نشان داد. ریچل به گردن بلند، بدن بزرگ و دم گنده ی او نگاه کرد. دایناسور در یک رودخانه ی مصنوعی ایستاده بود. ریچل گفت: «وای، ماهی های بادکنکی تیغ دار را ببین، دارند دور پاهای دایناسور شنا می کنند.» کریستی گفت: «حالا این جا را نگاه کن.» بعد یک دکمه ی بزرگ قرمز را فشار داد. ناگهان دایناسور خم شد و آرواره هایش را باز کرد و یکی از ماهی های عجیب و غریب مصنوعی را گرفت، سرش را کمی بالا آورد و ماهی را قورت داد. ریچل با خنده گفت: «فوق العاده است. حالا اگر این دکمه آبی را فشار بدهی چه می شود؟» -رررر.... کریستی غش غش خندید و گفت: «این اتفاق می افتد.» همین که صدای غرش دایناسور بلند شد، دیگر کسی نمی توانست صدای راهنما را بشنود. او هیس هیس کنان به کریستی گفت: «شما باید به توضیحات من گوش کنید.» بعد با لحنی نامطمئن ادامه داد: «نمی دانم این اثر هنری پریان کی و چطوری به موزه آمده، من تازه از تعطیلات برگشته ام و خبر ندارم. شاید یک نفر این پری را هم در عصر دایناسورها پیدا کرده.» ...

(کتاب های زعفرانی) نویسنده: دیزی مدوز مترجم: شادی دبیری تصویرگر: جورجی ریپر انتشارات: زعفران